- ۰ نظر
- شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳
هر بچهای به طور متوسط تا قبل از پایان دورهی ابتدایی تصویر رسانهای حدود هشت هزار قتل را تماشا کرده است.*
هر چند که این آمار مربوط به کشور آمریکا است، اما فکر نمیکنم تفاوت چندانی با وضعیت ما داشته باشد.
*این آمار را از کتاب «زن در اسلام و غرب» دکتر قدیری ابیانه نقل کردم.
...
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
...
*
سعدی نوزدهمین کلیدواژهی پر تکرار صاد تا امروز است.
البته امروز روز سعدی است و حق او بیش از این است.
*
یکی را از علما پرسیدند که
یکی با ماه روییست در خلوت نشسته
و درها بسته
و رقیبان خفته
و نفس طالب
و شهوت غالب
چنان که عرب گوید
التّمرُ یانعٌ
وَ الناطورُ غیرُ مانع.
هیچ باشد که به قوت پرهیزگاری ازو به سلامت بماند؟
گفت
اگر از مه رویان به سلامت بماند از بدگویان نماند.
*
فاتحه مع الصلوات
حضرت وحید دعوت کرده که امسال هر کتابی میخوانیم در وبلاگهایمان معرفی کنیم و مسابقه بدهیم و جوجهها را هم آخر پاییز بشماریم.
به گواهی بایگانی صاد تاکنون پنجاه نوشته با موضوع کتاب منتشر کردهام که همهی آنها معرفی، نقل یا نقد کتابهایی بوده که دیدهام یا خواندهام. پرداختن به کتاب کار تازهای برای صاد نیست. اما لبیک به دعوت استاد و شرکت در یک حرکت جمعی فرهنگی لذتبخش و آموزنده خواهد بود انشاء الله.
من هم به سهم خودم از این دوستان برای پیوستن به این حرکت وحیدانه دعوت میکنم:
علی اصغر در پرهنگ که قرار است بیفرهنگی را پر بدهد؛
آقا پویا در هدهد که پرندهای است فرهیخته و دانشمند؛
مهدی الف در وبلاگ اقراء که وظیفهی ذاتیاش همین است؛
و محمدحسن عزیر تک تیرانداز که خوب میخواند و خوب مینویسد.
از پلههای نردبان بالا رفتم و به زحمت خودم را کشاندم روی تیغهی باریک دیوار حیاط. دستم را دراز کردم و شاخههای خشک پیچیده به دور سیمهای برق را شکستم و پایین انداختم. بعد طنابی به لولهی گاز روی دیوار حیاط همسایه بستم و نشستم لبهی دیوار و با پایم شاخههای رهای اقاقیا را بالا کشیدم و به طناب پیچاندم.
*
بعد از مدت ها بالاخره یک کار حسابی برای عزیز کردم.
شیخ عطار در منطق الطیر «حکایت مرگ ققنس» را چنین آغاز میکند:
هست ققنس طرفه مرغی دلستان
موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز
همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست
نیست جفتش طاق بودن کار اوست
دهخدا مینویسد:
«گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضهای پدید آید و او را جفت نمیباشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.»
و شاعری گفته است:
«...
آن روز که خدا ققنوس را آفرید
مهری ابدی بر پیشانیش زد:
همیشه تنها...
...»
*
امروز -طربناک و غزلخوان- مصرع ناقصی به حول و قوهی الهی کامل شد و هزاران سال افسانه پردازی بشر دو پا درست از آب در نیامد؛ الحمدلله.
هله رعد است، هلا برق به پا خواهد خاست
امت واحده از شرق به پا خواهد خاست