صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

تابستان ۸۳ دومین دوره‌ی کارآموزی‌ام را با مشقت و درد فراوان در انبار یک کارگاه صنعتی در حومه‌ی تهران گذراندم و نمره‌ی خوبی هم نگرفتم. ماجرای مفصلی دارد که بماند.
حالا ده سال بعد از آن ماجرا دوباره سر و کله‌ی کارآموزی در زندگی‌ام پیدا شده‌است. با این تفاوت که برایم دو تا کارورز آورده‌اند: دو تا دانشجوی تر و تمیز ترم پایانی کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی که باید یک ماه پیش من کارورزی کنند!
برای روز اول بهشان مشق دادم بروند خانه بنویسند ببینم چه کاره‌اند. این هم بازی جدیدی است.

روزگار است این‌که گه عزت دهد گه خار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد

# اداره

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: بیت

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

قُلْ
مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ
الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ
وَالْطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ
قُلْ
هِی لِلَّذِینَ آمَنُواْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ
کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

صدق الله العلی العظیم
سوره اعراف، آیه ۳۲

# توحید

# سبک زندگی

  • :: ذکر

برای بالا کشیدن یک چهارپایه‌ی بیست کیلویی کولر (۱۵۰*۹۰*۹۰ سانتی‌متر) تا بالکن طبقه‌ی پنجم ساختمان،‌ مهم‌تر از بیست متر طناب که در فاصله‌های یک متری گره خورده باشد و دو نفر آدم قلچماق که بتوانند طناب را بکشند، به یک قطعه مقوا نیاز دارید که لبه‌ی بالکن قرار دهید تا طناب ساییده نشود و تحت فشار، راحت سر بخورد. وگرنه ممکن است طناب پاره شود و شما از یک طرف روی زمین ولو شوید و چهارپایه با سقوط از طبقه‌ی سوم با صدای دل انگیزی روی زمین خرد شود.

# مسکن

# زندگی

  • :: بداهه

بیست و دوم رجب که امروز باشد یک ساله می‌شوید به روایت ماه که شتاب بیشتری دارد از خورشید در حساب سال‌ها.
-خورشید بزرگ‌تر است و آرام‌تر و باوقارتر و گردش زمان را اگر با او بسنجی،‌ دیرتر پیر می‌شوی-

این روزها اولین قدم‌ها را بر می‌دارید؛ لرزان و امیدوار؛ و بازی‌های هوشمندانه‌تری می‌کنید؛ کنجکاو و بی‌قرار.
به همین سرعت یک سال گذشت.
و به همین سرعت یک سال دیگر می‌گذرد.

# تولد

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۳
  • :: پدر مقدس
این روزها کاسبی خیلی از مردم شده راه انداختن کار گردشگرانی که از دور و نزدیک می‌آیند برای تماشای آبشار و گلاب‌گیری و هواخوری. نیاسر اما غیر از این‌ها روستایی تاریخی است بازمانده از دوهزار و پانصد سال پیش با آتشکده‌ای و غاری و مردمانی آرام.
رفتن به درون زندگی این مردم و تنفس در هوای پاک آن‌ها امسال هم نصیبمان شد. خوش بود.

# ایران

# سفر

# اداره

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه

به درخواست دوستان در توضیح جدول اولویت بندی نکته‌هایی را از خودم اضافه می‌کنم:
کارهای ما الزاماْ در یکی از این چهار قسمت جدول قرار می‌گیرند. اما چطور باید فهمید که چه کاری در چه خانه‌ای قرار دارد؟

۱- کارهای فوری - ضروری:
کارهایی که انجام ندادن آن‌ها غیرممکن است و زمان انجام دادن آن‌ها هم محدود و نزدیک است. مثل امتحان پایان ترم. در حالت عادی دانشجو نمی‌تواند امتحان ندهد و نمی‌تواند امتحان را در زمانی غیر از موعد مشخص بدهد. لذا امتحان در فصل امتحان «فوری - ضروری» است. به تناسب میزان درس‌خوان بودن فرد، زمانی که امتحانات از خانه‌ی ۳ به خانه‌ی ۱ می‌آید متفاوت است!
آدم موفق تقریباْ همیشه خانه ۱ جدولش خالی است و یا حداکثر یکی دو کار در آن وجود دارد.

۲- کارهای فوری - غیرضروری:
من برای شما بستنی خریده‌ام و شما مرددید که بخورید یا نه. خوردن بستنی غیرضروری است، اما برای خوردن آن فرصت محدودی دارید و بعد از آب شدن دیگر خوردنش فایده‌ای ندارد. کارهای فوری - غیرضروری معمولاْ کارهای کوچک و زودگذری هستند که اغلب می‌توان قید فوریت آن‌ها را هم حذف کرد. خب بستنی را در یخ‌بند بگذارید و بعداْ بخورید.
مثلاْ من می‌خواهم فیلم چ را در سینما ببینم.  این فیلم فقط تا چهارشنبه روی پرده است. فوری - غیرضروی. از خودتان بپرسید: اگر چ را در سینما نبینم چه می‌شود؟ خب بعداْ در تلویزیون می‌بینم! به همین راحتی در مضیقه‌های زمانی کارهای خانه‌ی ۲ به خانه‌ی ۴ پرتاب می‌شود.
البته برخی اعتقاد دارند که اتفاقاْ باید این کارها را زود انجام داد و از شرش خلاص شد. اعتقاد بیخودی است.

۳- کارهای غیرفوری - ضروری:
خانه‌ی ۳ معمولاْ مال کارهایی است که از یک روزی به بعد مجبور می‌شوید به خانه‌ی ۱ بفرستید! مثل پروژه‌ی یک درس دانشگاهی که اول ترم از استاد گرفته‌اید. اگر مثل بچه‌ی آدم در همان اواسط ترم تحویل بدهید از جدول پاک می‌شود. وگرنه مجبورید در فصل امتحانات از خانه‌ی ۳ به خانه‌ی ۱ ببریدش.
آدم‌های موفق آن‌هایی هستند که خانه ۳ جدولشان واردات زیاد و صادرات اندک دارد. یعنی کارهای ضروری را تا قبل از فوری شدن شناسایی می‌کنند و انجام می‌دهند و خانه ۱ را برای امور حیاتی خالی نگه می‌دارند و بار اضافه به آن تحمیل نمی‌کنند.

۴- کارهای غیرفوری - غیرضروری:
این خانه طراحی شده تا من و شما با خیال راحت بتوانیم کارهایی را انجام ندهیم. در حقیقت خانه‌ی ۴ محل قرار گرفتن کارهای خارج از توان و ظرفیت اجرایی فعلی ماست. نوشتن این ایده‌ها از ننوشتنشان بهتر است. اما معمولاْ هیچ کاری از این خانه به خانه‌های دیگر جابجا نمی‌شود. یا در پی یک حادثه یا پیشامد و فشار غیرمنتظره یا فراغت ناخواسته آن‌ها را انجام می‌دهیم و پاک می‌شود. یا همیشه همان‌جا می‌ماند. آدم موفق برای کارهای خانه‌ی ۴ برنامه ریزی نمی‌کند.

*
مهم‌ترین نکته این است که شما باید این جدول را مرتب به روز کنید. یعنی حداکثر هفته‌ای یک بار همه‌ی بخش‌ها را مرور کنید. در هر بار مرور ممکن است کاری از جدول حذف شود و یا جای کاری از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر تغییر یابد. مثلاْ وقتی به موعد انجام کاری که فوری نبوده نزدیک می‌شوید، آن کار از ردیف غیرفوری به ردیف فوری نقل مکان می‌کند. و یا وقتی از موعد انجام کاری می‌گذرد آن کار از ردیف فوری به ردیف غیرفوری جابجا می‌شود و یا حذف می‌شود (سوخت می‌شود!) همین‌طور هر وقت کاری انجام می‌شود بلافاصله باید از جدول پاک شود.
*
در ابتدای کار با این جدول، برای تقسیم کارهایتان بین خانه‌ها وسواس نداشته باشید. خیلی راحت کارها را در خانه‌ها بنشانید. بعد از چند هفته کم کم همه چیز جای درست خودش را پیدا می‌کند.

# سبک زندگی

  • ۵ نظر
  • سه شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: نغز
  ضروری غیرضروری
فوری ۱ ۲
غیر فوری ۳ ۴
+

# سبک زندگی

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: نغز

امروز رفتم بانک و ضامن دریافت وامی شدم که خودم قرار است قسط هایش را بپردازم!
سیستم بانکی ما بعضی اوقات از در دروازه رد نمی‌شود و گاهی اوقات از سوراخ سوزن هم عبور می‌کند.
بیچاره مردم.

# مسکن

# زندگی

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه
در نامه‌ای مهربانانه‌ نوشته‌ای:
... بد نیست اگر گاهی کمی خاص بودن را کنار بگذارید و عوامانه به دنیا بنگرید.
از سر صدق توصیه‌ی دلسوزانه‌ای کرده‌ای. فقط معلوم نیست اگر قرار بود به این توصیه عمل کنم،‌ آن وقت چطور با هم آشنا شده بودیم؟ چرا صاد را می‌نوشتم؟ و چرا صاد را می‌خواندی؟
*
به من قول بده اگر روزی -که خیلی هم دور نباشد- به این توصیه عمل کردم، آن‌وقت باز هم برایم نامه بفرستی و آخرش هم بنویسی:
دوستتان دارم
مشتاق دیدار

# نامه

# برادر

  • ۲ نظر
  • شنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: پریشان

بازی جدیدی راه انداخته‌ام. چه می‌شود کرد؟ یک طوری باید گذران عمر کنیم دیگر.
شیرآهو را ببینید.

# شیرآهو

# صاد

# وبلاگ

  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه
مثل امروزی که تنها هستم و تعطیل است، اگر به خودم باشد تا لنگ ظهر می‌خوابم. اما اجبار حضور تلفنی در «مهربان باشیم» هفت نیم صبح خواب را از چشمم گرفت. بعد از برنامه نه حال کاری دارم و نه امید خوابی. می‌روم حمام بلکه سر حال شوم. بعد صبحانه‌ی بی سر و تهی می‌خورم و روی لبه‌ی باریک دیواره‌ی ایوان می‌ایستم و در شرایطی نامتعادل مشغول راه اندازی کولر می‌شوم؛ روغن کاری و رسوب زدایی و خاک تکانی. حدود ساعت یازده کار کولر تمام است و می‌نشینم برای نوشتن گزارش کار عقب افتاده‌ام برای رییس. نیم ساعت بعد علی می‌آید و لامپ‌های سقف راهروی ساختمان را با هم عوض می‌کنیم.
رشته‌ی افکارم از هم گسیخته. دستم به نوشتن نمی رود. یک پیمانه برنج سفید دم می‌کنم که با خورشت باقی مانده در یخچال بخورم. این وسط نمازی و بعد از ناهار هم خیلی در خانه بند نمی‌شوم.
واحد بیست و یک منتظر من است. آهنگر و گچ‌کار کارشان تمام شده و حالا وقت نظافت است. از سه تا هشت مشغول کارم. پنج تا گونی خاک و گچ و سیمان از کف خانه جارو می‌کنم؛ دستشویی و حمام را می‌شویم و لامپ‌‌های سقف را که گچ‌کار باز کرده بود می‌بندم. برای بیرون بردن نخاله‌ها از ساختمان انگیزه و توانی ندارم. پنج طبقه باید این همه خاک را از پله پایین ببرم. انصافاً ظلم است. از بالکن نگاهی به پایین می‌اندازم. چه اشکال دارد که گونی‌ها را پرت کنم پایین؟ درِ اولی را گره می‌زنم و به سختی بلند می‌کنم و از ارتفاع پانزده متری رها می‌کنم. گونی یکی دو ثانیه‌ای پرواز می‌کند و با صدای خفه‌ای روی زمین می‌ترکد. خیلی حال داد. گونی‌های بعدی را با خلاقیت بیشتری پرت می‌کنم: چرخشی، تابشی، ترکیبی.
سر خیابان واحد بیست و یک سه‌شنبه بازار برپاست. هوای ابری دارد تاریک می‌شود و خاک و باد به هم‌آمیخته. تخمین می‌زنم که حدود پانصد وانت این‌جا بساط کرده‌اند. محشر کبری است. چرخی می‌زنم و سر راهِ خانه،‌ یک بسته‌ی ده‌تایی پوشک می‌خرم برای مصرف حدود سه هفته‌ی بچه‌ها. اذان می‌گویند. شب چهاردهم رجب است و در آسمان ابری هیچ قرص کامل ماهی پیدا نیست. برای نماز می‌رسم مسجد. پر از بچه است. توی حیاط مسجد دروازه کاشته‌اند و فوتبال می‌کنند. آن‌قدر تشنه‌ام که بین دو نماز می‌روم توی آبدارخانه‌ی مسجد از شیر ظرفشویی آب می‌خورم. از مسجد تا خانه فقط به هندوانه‌ی توی یخچال فکر می‌کنم. جای شام نصف هندوانه را می‌خورم. از گرد و خاک و عرق موهایم به هم چسبیده. اما حال دوباره حمام رفتن را ندارم. ولو می‌شوم جلوی تلویزیون. فیلم پدر مجید مجیدی را نشان می‌دهد. نوجوان بودم که توی سینما برای زندگی مهرالله و ژاندارم مهربان بداخمی که قرار است پدرش بشود گریه کردم. هنوز هم گریه دارد.

# زندگی

# قصه

# مسکن

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

از دریچه‌ی ادب فارسی «دامادیِ فرهاد» به اندازه‌ی لازم و کافی متناقض‌نما و شیطنت آمیز است و نیازی به شرح و تفصیل و تحشیه ندارد. اضافه بفرمایید که شنبه شب باشد و تهران و بنده هم بنده زاده را زیر بغل بزنم و شرفیاب شوم جهت عرض تبریک و شادباش.

محاسبه بفرمایید میزان تعجب و تحیّر دوستان را و اندازه‌ی بهجت و سرور آقا مصطفی را.
تصویر موجود هم اثر طبع میرزا امیرحسین خان عکاس باشی، ملتزم رکاب همایونی و از ارادتمندان درگاه است.

# ازدواج

# حبیب

# دوست

  • ۴ نظر
  • شنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

تو: شما در مورد وام جانبازی خرید خونه اطلاعات دارید؟
من: ...
تو: ...
من: راست باز و پاک باز و امیر باش.


پ.ن:

روزی شیخ ما -بوسعید رضی الله عنه- در نشابور بر نشسته بود و جمع متصوفه در خدمت او بودند و به بازار فرو می‌شدند. جمعی برنایان می‌آمدند برهنه، هر یک از ارپایی چرمین در پای کرده و یکی را بر گردن گرفته می‌آوردند. چون پیش شیخ رسیدند، شیخ پرسید: این کیست؟ گفتند: امیر مقامران است. شیخ او را گفت: این امیری به چه یافتی؟ گفت: ای شیخ به راست باختن و پاک باختن... شیخ نعره ای بزد و بگفت: راست باز باش و پاک باز باش و امیر باش

اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید

# سبک زندگی

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: روایت امروز
  • :: پیامک

از میان چهارهزار شاه بیت معاصر ایران، محمدعلی بهمنی دویست بیت را انتخاب کرده و فصل پنجم با نام دردانه چاپ کرده. انصافاً انتخاب‌های خوبی است و ابیات ماندگاری در این کتاب جمع شده. برایم جالب بود که تعداد زیادی از غزل‌ها و تک بیت‌هایی که در صاد منتشر کرده بودم در این کتاب دیدم.

داشتن دردانه را به شما توصیه می‌کنم. هر چند که این کتاب را -به اصرار خودم- حسین امروز در نمایشگاه کتاب برایم هدیه گرفت!

# ققنوس

# نمایشگاه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: کتاب

آخرین جلسه از دومین سالی که برای بچه‌های سوم دبیرستان «تاریخ معاصر ایران» تدریس کردم سپری شد.
امسال ضمیمه‌ای سه درسی با عنوان بیداری اسلامی به کتاب تاریخ اضافه کرده‌اند که حجم کار را به بیست و هشت درس افزایش داده است. جالب‌تر این که یک سال تحصیلی حتی بدون احتساب تعطیلی‌های تقویمی مناسبتی به زور بیست و پنج جلسه می‌شود و معلوم نیست معلم بیچاره و دانش‌آموزان بیچاره‌تر چطور قرار است در این زمان فشرده با کتاب تاریخ معاصر ایران (که تنها سرفصل تاریخی بچه‌های ریاضی و تجربی در دبیرستان است) کنار بیایند! بعلاوه این‌که دو درس از سه درس ضمیمه اصلاً محتوا و رویکرد تاریخی ندارد و صرفاً به نقل اتفاقات رخ داده در چهار سال گذشته در کشورهای اسلامی می‌پردازد که حتماً نمی‌توان به آن نام تاریخ داد.
*
از کلاس امسال راضی نیستم. در بیست و یکی دو جلسه‌ای که داشتیم، نشد که خیلی فیلم و تصویر و کتاب به بچه‌ها نشان بدهم و عمده‌ی وقتمان به نقل و تحلیل شفاهی مباحث کتاب گذشت.

# تاریخ

# قم

# مدرسه

# کلاس

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: کتاب
...
رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات

# سبک زندگی

# رسانه

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون