صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

پ.ن:
تصویر از کتاب شریف تشنه‌لبان

# حافظ

# هیأت

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بیت

اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه‌ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته‌ایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم

ما بی صدا مطالعه می‌کردیم
اما کتاب را که ورق می‌زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی ...
ناگاه
انگشت‌های «هیس!»
ما را
ز هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشم‌های من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!

# قیصر

# پسردایی

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بیت
«من از مدرسه آمده‌ام و به مدرسه باز می‌گردم...»
جانشین دادستان مدام سرش را تکان می‌داد و وزیر سابق زیرچشمی نگاهم می‌کرد و لبخند می‌زد. سایر حاضران از وزارت فلان و بیسار هم گاهی می‌خندیدند و گاهی با تعجب نگاهم می‌کردند. وقتی سخنرانی کوتاهم تمام شد، دکتر وزیر سابق به شجاعتم در بیان مطالب آفرین گفت؛ چون معمولاً اقلیت‌های مذهبی این‌طوری پرخاش نمی‌کنند. البته شاید او هم توی دلش آرزو می کرد که مثل من هیچ‌کاره بود و می‌توانست حرف دلش را راحت‌تر بزند.
این از تنها مزایای هیچ کاره بودن است.

# انقلاب

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

پایین پای بلندترین کوه دوی‌نا؛
زیر سایه‌ی بزرگ‌ترین درخت دوی‌نا؛
در کنار مهربان‌ترین آدم‌های دوی‌نا؛
نشستیم
و هندوانه خوردیم.

# آقا سعید

# خانواده

# سفر

# کوه

  • ۱ نظر
  • جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

میم معلم
میم مربی
میم معین
میم متین
میم محبت

# ققنوس

# میم.پنهان

# کشتی نوح

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه


تو -کافر دل-

نمی‌بندی

نقاب زلف

و

می‌ترسم

.

# بی‌برچسب

# حافظ

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بیت
  • :: پریشان

زمان مصدق، صد تومان داده بود که از خدمت معاف بشود؛ هفتاد سال بعد، اما هنوز نشسته بود روی صندلی دم در و خدمت می‌کرد؛ متولی امام‌زاده،

# آقا سعید

# قصه

# پنجشنبه‌ها

# کوه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه

پنج و نیم صبح عید کنار بزرگراه همت سوارم می‌کند و تا ده که دوباره همان‌جا پیاده‌ام کند تمام تلاشش را می‌کند که پیغمبری کند و دستم را بگیرد و از این حال خراب بیرون بکشد.
تلاشش حتماً نزد همان خدایی که پیغمبری‌اش را می‌کند مأجور است.
زندگی اما متأسفانه شامل دراز و نشست‌هایی است مابین این آبنبات‌چوبی‌ها.


پ.ن:
بعد از هفت سال، دستم خالی‌تر از گذشته است. مرا ببخش.

# آقا سعید

# برادر

# کوه

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه
از صبح تا غروب،
محمدجواد و طاها و محمدمهدی و دو تا سیدعلی را
در مدرسه و مسجد و دانشگاه
دیدم.
از سیدخندان و هفت حوض؛
تا نارمک و دلاوران.

دوره‌گردی تابستان و زمستان ندارد.

# بچه‌سید

# بی‌برچسب

# مدرسه

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه

من: شرمنده هستم واقعاً که از اعتماد شما سوء استفاده کردم! امروز سر کلاس [...] تورات بردم و خوندم. یه آمار بگیر که اگر هنوز از انتخاب معلم‌شون پشیمون نشده‌اند، هفته‌ی دیگه هم برم سر کلاس!؟
تو: یه بار من، سر همین کلاس، به تک‌تک بچّه‌ها اثبات کردم که خدا نیست! حداقل شما دلیلی برای وجودش ندارید! پدر و مادرها زنگ زدن که فلان و بیسار و بهمان... معلّم‌ راهنماشون ماست‌مالی کرد و گفت آقای فلانی خیییلی نگاه تربیتی دارند و ...!
من: البته مستحضر هستید که شرک ضریب نفوذش از کفر بیشتره. لذا بعیده این دفعه بشه چیزی رو ماست مالی کرد!

# توحید

# معلم

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸
  • :: پیامک

من: چرا کسی رسیدگی نمی‌کنه؟ کتاب مقدس هم این‌قدر گرون؟
تو: دیگه آدم یهودی هم نمی‌تونه بشه؛ به نظرم همین اسلام کم‌خرج‌تره!

# تاریخ

# دین

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
  • :: پیامک
  • :: کتاب

عصری توی دفتر تهیه، کار انتخاب دبیر خبر که تموم شد، آقای چاق یه چیزی گفت که بالاخره باید یه روزی می‌گفت.

# حمید

# در جستجوی معنا

# چراغونی

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه

یکی دو بار -به کنایه و تصریح- گفته بودمت:
این کار اخیری که درگیرش شده‌ام شبیه این است؛ بسیار شبیه این است؛
و در لحظه‌های بسیاری این حس با من است:
یا کارم را می‌سازد یا دری می‌گشاید...

# بی‌برچسب

# در جستجوی معنا

# مرکز

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸
  • :: پریشان
  • :: روایت امروز

آما [ama]: مامان
آبا [aba]: بابا (خطاب)
آبائو [abaoo]: بابا (وقتی از خطاب قبلی نتیجه نمی‌گیرد!)
آدا [ada]: داداش و آبجی!
آوو [aoo]: آب
تو [tuv]: توپ

#چهارده‌ماهگی

# زبان

  • :: پدر مقدس

بعد از دو سال، تنبلی را کنار گذاشتم و مصطفی را برای دومین بار بردم استخر.
*
حیرت و هیجان دفعه‌ی قبل، جای خودش را به لذت و تلاش برای تجربه کردن داده است.
در کمتر از یک ساعت، غوطه‌وری در آب و دست و پا زدن برای پایین نرفتن را آموخت؛ بی‌معلم و آموزش.
آدمی‌زاد را اگر ول کنی به حال خودش، خیلی به هلاکت نمی‌افتد. شازده کوچولو هم گفته بود که اگر آدم راه خودش را بکشد و برود، جای دوری نمی‌تواند برود.

# زندگی

# قصه

  • :: نغز
  • :: پدر مقدس

برادر عزیزم؛
تفاوت منطق اهل ایمان و اهل کفر را ببین:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (سوره مؤمنون، آیه ۱)

قدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا (سوره شمس، آیه ۹)

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی (سوره اعلی، آیه ۱۴)

همه‌ی رستگاری اهل ایمان بسته به فرایندی تدریجی در زندگی است. ملاک اهل ایمان برای سنجش رستگاری، جهت‌گیری درونی آدم‌ها است.

اما

وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‌ (سوره طه، آیه ۶۴)

این منطق فرعون است. ظاهر را می‌بیند و امروز را و میدان ماده را. غافل است از باطن، از غیب، از درون.

# بی‌برچسب

# توحید

  • :: نغز
  • :: ذکر
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون