- ۰ نظر
- چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴
ای چهرهٔ زیبای تو رشک بتان آذری
هر چند وصفت میکنم در حسن از آن زیباتری
هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر
شمسی ندانم یا قمر، حوری ندانم یا پری
آفاق را گردیدهام، مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام، اما تو چیز دیگری
ای راحت و آرام جان، با روی چون سرو روان
زینسان مرو دامنکشان، کارام جانم میبری
عزم تماشا کردهای، آهنگ صحرا کردهای
جان و دل ما بردهای، اینست رسم دلبری
عالم همه یغمای تو، خلقی همه شیدای تو
آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری
خسرو غریبست و گدا، افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا، سوی غریبان بنگری
امیرخسرو دهلوی
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بیخبر
فرو ریختند از سرایی به سر
همی گفت شولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس من در خور آتشم
به خاکستری روی در هم کشم؟
*
هر بار که لینت مزاج پرندگان، در و دیوار و سقف ماشین را مورد عنایت قرار میدهد، بیاختیار به یاد این حکایت بوستان میافتم.
اول صبح دوشنبه، سر کلاس رایانه، دل دادهام بر بادِ قیصر که بخوانی برای
بچهها، معلوم میشود که جایگاه معلم - شاگردی را با جایگاه رفاقت - برادری عوض کردهای.
هفتهی هشتم سال است؛ و شده است آنچه نباید بشود؛ و صیاد به دام افتاده است.
اما...
تریلی که میاندازد توی فرعی و خاکی باید حواسش به ماشینهای کوچک پارک شده کنار گذر باشد.
بعد از سالها دوباره محتاج این تمثیل شدم.
مثلاً شما تحصیلکرده و فرنگ دیده و خلاق و کاربلد؛
میروی از فعالیتهای مراکز اسلامی مثلاً در آمریکای لاتین فیلم مستند تهیه میکنی:
با کیفیت و جذاب و فاخر؛
با شور و شوق و ذوق و خوشحالی؛
که مثلاً سوژهی بکر و تازهای کشف کردهای؛
که مثلاً گوشهای از زحمات خادمان گمنام این عرصه را انعکاس بدهی؛
و مثلاً بتوانی توجه مسئولان و فعالان فرهنگی را به اهمیت این حوزه از فعالیتها نشان بدهی؛
و مثلاً فیلمت از شبکههای سراسری پخش بشود و جایزه از فلان جشنوارهی انقلابی بگیری و کیف کنی که «رسانهی انقلاب» را احیا کردهای؛
و مثلاً بعدش همکاری نکردن همان خادمان گمنام در تولید این فیلم فاخر را هم میگذاری به حساب «عدم درک رسانهای» و «عقب ماندگی از روشهای تبلیغ در جهان معاصر»؛
و مثلاً خبر نداری که همین چند ماه قبلش فلان نهاد استکباری فلان میلیون دلار بودجه تصویب کرده برای تهیه گزارش از فعالیتهای ج.ا.ا در آمریکای لاتین؛
و مثلاً خبر نداری که چند ماه بعد از جایزه گرفتن تو چه بلایی سر همان خادمان گمنام در حیاط خلوت شیطان بزرگ میآورند -با آدرسی که تو دادهای- و چقدر کار سخت میشود و چقدر مکانها لو میرود و چقدر آدمها میسوزند.
باشد. تو خوبی استاد.
آدمی که همهی پنجشنبههایش را لب به لب با «موظفی»* پر کند، حکماً مجبور میشود صبح جمعهاش را «برآوردی»** برای دلش ببندد: به صرف حلیم و امامزاده و شهدای گمنام و دوست.
کلمات و ترکیبهای تازه:
*: آنچه انجام ندادنش آدمی را از زندگی عقب بیندازد.
**: آنچه انجام دادنش آدمی را از زندگی جلو بیندازد.
دو سال پیش را به یاد میآورم که آرزو داشتم در یک حلقهی دانشجویی «سیر مطالعاتی آثار آوینی» راه بیندازم و در یک جمع دانشآموزی به بهانهی دورخوانی کتاب «انسان دویست و پنجاه ساله» یک دور تاریخ تشیع بگویم. حتی یادم هست که برنامهریزی مقدماتی کار را پیش خودم کرده بودم. اما خب مثل همیشه* العبد یدبر و الله یقدر. نشد که نشد.
این پنجشنبهها -بی آنکه ذرهای پارو زده باشم- از جلسهی پرملات تدبر در آینهی جادو دوان دوان خودم را به هیأت باصفای بچههای جهادی میرسانم که فصل به فصل در تاریخ ائمه جلو برویم.
حکمتِ بستنِ درِ مصاحبتِ بیشتر با یاران قدیم و رحمتِ گشودنِ درِ ارتباط با دوستانِ جدید را در این فقره به روشنی میبینم.
* از مولوی است:
ای طمع در بسته در یک جای سخت
کآیدم میوه از آن عالیدرخت
آن طمع زان جا نخواهد شد وفا
بل ز جای دیگر آید آن عطا
سخنرانی دانش آموزی امروز را دو بخش کردم. در ابتدا به معنا و جایگاه «تولی» و «تبری» در فروع دین پرداختم و در ادامه در تبیین صفت «شیطان بزرگ» برای آمریکا -که نفرت از او یکی از مصادیق «تبری» است- به ذکر یک به یک گناهان کبیره (دزدی، قتل، فحشا، قمار، شراب، کفر و غفلت) و نقش امپراتوری فرهنگی آمریکا در پیادهسازی و گسترش این گناهان در جهان پرداختم.
از دوستانی که برای ایدهیابی با من همراهی کردند ممنونم.
به جان خودم یکی توی قم داره هفته شهدا برگزار میکنه.
یه هفته است داره بارون میاد!