صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۳۷ مطلب با موضوع «پریشان» ثبت شده است

خواب بعد از سحر تعبیر دارد.
یار موافق و ارادت صادق:
سایه‌ی معشوق گر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود
رؤیا باید همینطوری باشد: رویایی.

# رؤیا

# دوست

  • ۵ نظر
  • دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۹
  • :: پریشان

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
...

افشین یداللهی

# دبلیو

  • ۱ نظر
  • شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بیت
  • :: پریشان
هر روز
این جا را -سر رسیدم را-
می بینی
می خوانی
و من هر روز
مضطرب
که چه بگویم که نرنجی؟
که چه بگویم که بدانی
                             به یادت هستم

# صاد

# برادر

  • ۱ نظر
  • شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۹
  • :: پریشان
آن شب تب کرده بودم از سرما در آن اردوگاه لعنتی
آمدی بالای سرم و به من خیره شدی
از پا افتادنم را ندیده بودی؛ تماشایی بود حتماً
آتش در نگاه تو بود یا در جان من؟
تب کرده بودم و تو نگرانم بودی
چه شیرین بود

# دوست

# قصه

  • :: پریشان
چطوری بچه سید؟
چرا این قد بیتابی؟ چرا این قدر عجله داری؟ بعد از عمری سراغی از ما گرفته‌ای، حالا حتماً باید زود و تند و سریع جواب بگیری؟
نمی شود دو روز صبر کنی؟ توی دلت چه خبر است؟ الان که داری این چند خط را می خوانی نفست گرفته است؟ نمی توانی شمرده شمرده بخوانی؟ می خواهی ببینی آخرش چه می شود؟

آه! هفده سالگی...
کاش می شد دوباره هفده ساله بود. کاش می شد همیشه هفده ساله بود.
...

# مدرسه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۹
  • :: پریشان

و آورده اند که:
پدر ملت ها، ابراهیم بت شکن، آن هنگام که با منجنیق در هیمه های آتش نمرودیان افکنده می شد، شانزده ساله بود.

.
.

آه! شانزده سالگی...

# تاریخ

# پنجشنبه‌ها

# برادر

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: پریشان
باران
باران باران
باران باران باران
باران باران باران باران
باران باران باران باران باران
باران باران باران باران باران باران
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
باران باران باران باران باران
خدایا شکرت بخاطر باران

# برادر

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۸
  • :: پریشان
حال و روز پکیده‌ای دارم
روح از هم دریده‌ای دارم

ماه غم هم گذشت اما باز
خنده‌ی لب پریده‌ای دارم

# اداره

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
  • :: بیت
  • :: پریشان
...حاجی -علیه‌الرحمه- هر چه دلش می خواهد بگوید. اصلاً خودم می گویم: من الان دارم مصدر «وبلگ» را صرف می‌کنم: ماضی و مضارع و مستقبل. خجالت هم نمی‌کشم که ول‌شدگان و راوی اشتباه گرفته‌ام. گاهی اوقات پدیده‌ها همین‌طوری خودشان بی خودی قاطی می‌شوند.
بله! سید اعتقاد دارد که مرد هم گاهی اوقات دلش می‌گیرد و وبلاگ می‌نویسد. این اقتضای سید بودن است. «گرفتن دل» و «مرد بودن» همواره دو خط متنافر نیستند. گاهی اوقات پهلو به پهلوی هم، دل می‌دهند و قلوه می‌ستانند.

«دچار شدن» و «دچار بودن» سن و سال و ماه و شغل و جایگاه نمی‌شناسد. حادث می‌شود و آن‌چه رخ‌دادنی باشد، ناگزیر رخ خواهد داد: «لافرار من وقوعه» و بلکه «وقوعها» (!)
آدم اگر دلش سفت باشد، پایش هم که بلغزد طوریش نمی‌شود. اما چون دلش سفت نباشد، پایش هم که هزار سال نلغزد، باز در خطر است و سید دلش به همین خوش است که دلش سفت است، سفت سفت؛ بتون آرمه!
موج‌ها به ساحل می‌کوبند و حوادث حادث می‌شوند و وقایع واقع؛ و سید: محکم، مشت گره کرده، در باد ایستاده. دلخوش به امداد حاجی هم نیست حتی. تنهای تنها ایستاده و گریه می‌کند و وبلاگ می نویسد.
*
در حال و احوال پریشان روحی محرم و صفر امسالم، این شاهکار بی‌همتای هنری تنها مخدری بوده که آرامم کرده و هنوز هم بر من اثر می‌کند. دستبوس سیدحمیدرضای برقعی و حاج میثم مطیعی.
در آستانه‌ی اربعین آقا اباعبدالله الحسین، حضرت خون خدا علیه‌السلام و دوباره شدن هفته‌ای نجیب، این اثر مخلصانه را به خوانندگان بی‌سر و صدای راوی تقدیم می‌کنم:
دریافت صوت
دریافت متن


انتشار اولیه در راوی

# برقعی

# دبلیو

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۸
  • :: پریشان
  • :: بشنو
  • :: الحاقی از گذشته
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون