آن نیمهی زیبای هنرمندم
گم شده است.
همین است که خواب تو را میبینم.
*
با نسیم سحری
عطر ایمان آید...
# رؤیا
- ۱ نظر
- چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲
آن نیمهی زیبای هنرمندم
گم شده است.
همین است که خواب تو را میبینم.
*
با نسیم سحری
عطر ایمان آید...
در این هفتههای عمیق تنهایی برای دلخوشی خودم سرخوشانه روی تابلوی اتاق نوشتهام: «ای دل بشارت میدهم خوش روزگاری میرسد»
در این هفتههای طویل گرفتاری، طبق معمول فهرستی از کارهای ضروری را روی تابلوی اتاق نوشتهام و کم کم همهی تابلو پر شدهاست از کارهای ضروری انجام نشده. طبق معمول البته باید در ازای بعضی کارهای جدید، بعضی کارهای قدیمی حذف شده باشد. اما در این هفتههای بیپایان شهریور هیچ سرفصل قدیمی جای خودش را برای کارهای جدید خالی نمیکند.
*
چند روزیست که دارم به پاک کردن آن مصرع سرخوشانه فکر می کنم.
ساعت نه، جلسهی طرح و ارزیابی، مدیر روابط عمومی از سفر سه روزهی مشهد آمده و نقل آورده. تفاهمنامهی همکاری بسته با آستان قدس رضوی برای پخش برنامهها و سخنرانی ها از حرم؛ و خدا میداند که چه حالی دارم.
ساعت ده پیامک فرستادی که در حرم مطهر رضوی دعاگویم. فرستادم که: نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهی، خدای را که مبادا دل از نشانه بیافتد؛ و خدا میداند که چه حالی دارم که هنوز حس آخرین مشهدمان در دلم زنده است.
ساعت یازده سیداحمد زنگ میزند که امروز عصر دارم میروم مشهد تنهایی با ماشین خودم. بیا که تا جمعه بر میگردیم؛ و خدا میداند که چه حالی دارم که پای رفتن ندارم.
ساعت دوازده، جلسهی نشر الکترونیک داریم و مهمانمان از مشهد آمده و عصری میرود تهران که با هواپیما برود مشهد؛ و خدا میداند که یقین کردم امروز امامرضا علیهالسلام سر شوخی دارد و دارد سر به سرم میگذارد.
ساعت یک نشده پیامک تبلیغاتی میآید از همراه اول: تور ویژه مشهد، چهار تخته فلان و شش تخته فلان.
*
خدای را که مبادا...
بهانهی زیادی لازم نیست...
همین بوی عطر خاص؛
همین دلتنگی تکراری؛
همین حرفهای معمولی؛
*
و به یاد میآورم...
*
هر آدمی برای خودش تعریفی از خوشبختی دارد؛
و بعضی حرف ها را فقط روی فرش امامزاده حمزه میشود گفت.
در میان کلافگی این روزها و مشغولیتها و خستگیها و ... بیستم فروردین میتوانست کمی خاطرات خوش با سیدمرتضی دوست شدن و انس گرفتن را زنده کند که در خبرها آمد:
بخشدار شنبه نیز گفت: در اثر زلزله امروز در شهرستان دشتی به بیش از 90 درصد ساختمانهای شهر شنبه خسارت وارد شده است.
ابراهیم درویشی با اشاره به وضعیت تخریبی زیاد شهر شنبه گفت: به دلیل زلزله 6.1 ریشتری شهر از شرایط عادی خارج شده است و مردم به خیابانها ریختهاند.
وی اظهار داشت: همچنین در اثر این زلزله، بیش از 90 درصد زیرساختهای آب و برق شنبه خسارت دیده و تخریب شده است.
وی بیان کرد: شهر شنبه، 3 هزار نفر جمعیت و 700 خانوار دارد.
در حالی که گویندهی خبر دقیقا نمیدانست شنبه را به فتح شین میخوانند یا به ضم آن؛ من در غروب روز بیستم فروردینماه بیست سال بعد از سیدمرتضی پرت شدم به دو هفته زندگی در انتهای جاده، بخش شنبه؛ و خانهسازی در انتهای دنیا، روستای باغان، که در زمستان ۸۰ زلزله زده بود و در نوروز ۸۱ رفته بودیم برایشان سقفی بسازیم؛ و خاطرات عجیب بیست سالگی و محرم و عاشورا در روستا و تانکر آب و گرمازدگی و جلال و دکتر و مرتضی و خاموت و علیرضا و مهدی و حلقه ی آخر.
حالیام که گفتنی نیست. روحم تب دارد.
همچو تو دوست مرا دست به دشواری داد
چون به دست آمدی آسان نتوان داد ز دست
از دست دادن یک دوست اتفاقی معمولی نیست که بتوان به آن عادت کرد. هر چند گاه گاهی پیشامد میکند و طعم حسرت را -مثل دود سیگار- در ریههای آدم میدواند.
این بار هم مثل دفعههای قبل تلخ بود.
*
هنوز هم جایت خالیست.
امروز که از سنگها و آدمها صحبت کردم؛
و از الماس گفتم که سخت است و تیز؛
و از عقیق که محجوب است و محترم؛
و سنگ کف رودخانه که صیقل خورده است ولی بیقیمت؛
و آن تکه مرمر بیارزش که کمال همنشین در او اثر کرده و بوسیدنی شده بود؛
...
در آن میان
هیچ یادم نشد که از فیروزه بگویم -که تویی-
سبزآبی، زنده و حساس که باید در حجاب باشد تا قیمت یابد.
*
پوشیدهتر باش.
مثل همیشه دو زانو مینشینم در محضر آیتالله؛ در دلم، بیتابِ برادرم.
به کنایه و با زبان قرآن میفرمایند:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ
فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ
یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحمته
ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا
صدق الله العلی العظیم
سوره کهف، آیه ۱۶
*
یعنی راحتش بگذار. در گوشهی غارِ دلش دستش را میگیرند و هدایتش میکنند.
الحمدلله رب العالمین
«داشت با خودش فکر میکرد که خواب میدیده یا الآن خواب است. خوب که فکر میکرد میدید که از هیچکدام مطمئن نیست. آخر چه کسی باور میکند که یک فرشته...؟
داشت با خودش فکر میکرد که مرز رویا و حقیقت چقدر واضح است؟ یعنی میشود گلی را در خواب بوییده باشی و حالا بوی آن اتاق را پر کرده باشد؟
...»
امشب در میانهی جلسهی حلقه، بیاختیار، چیزی شبیه این کلمات در ذهنم نقش بست. حالا که خوب جستجو کردم متنی را یافتم که ده سال پیش از این نوشته بودم.
یک فرشته در حلقهی ولایت چه میکند؟
عهد کرده بودم که تا پایان امتحانات روزانهنویسی را تعطیل کنم. اما هفدهم دیماه برای من یک روز معمولی در تقویم نیست.
روزهای غیرمعمولی همیشه روز تولد یا مرگ کسی؛ روز عقد و ازدواج؛ روز اول و آخر سال یا روز وقوع اتفاقات بزرگ تاریخی نیستند.
در تقویمِ دلِ ما بعضی ساعتها، بعضی لحظهها و بعضی روزها غیرمعمولی هستند چون خدا در آن اوقات جلوههایی کرده و معجزاتی نشانمان داده. معجزاتی که قلبمان را از درون لرزانده و حالمان را در برون تغییر داده.
این لحظهها و این روزها را باید گرامی داشت و قدر دانست.
*
برای شرح کامل آنچه در هفدهم دیماه هشتاد و هشت بر ما رفت هنوز خیلی زود است...
چه بازیای کرد خدا با «او»
چه بازیای کرد خدا با «من»
چه بازیای کرد خدا با «تو»
*
آمدهای که همین را بگویی.
آمدهای که همین را بگویم.
آمادهای که همین را بشنوی؟
*
چرا بغض میکنی؟
چرا میخندی؟
چرا سرفه میکنی؟
*
ای بردریده دامِ ما
ای وایِ دل
ای وایِ ما