- ۰ نظر
- يكشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۸۹
چه تصوری از یه اداره داری؟ یه چیزی تو مایههای نقطهچین مهران مدیری؟ یه مشت آدمِ بیهودهی بیاحساس چاپلوس؟ سَر و سِرّ شون با هم بخاطر پول و اضافهکاری و اینهاست؟
بعدش اگه بگم امروز رییسم اومد تو اتاقم و راجع به عطر انبوه بوتههای یاس با هم حرف زدیم چی میگی؟
اگه بگم رییسم داره یه کاروان آدمای جور وا جور رو، با پیگیری دلسوزانه و خارج از برنامهی کاری، میبره کربلا چی میگی؟
اگه بگم روی میزش توت خشک و نخودچی و خرمازاهدی میذاره که بچه ها بخورن و کیف کنن چی میگی؟
من چی بگم؟
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا
وَعَمِلُواالصَّالِحَاتِ
سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ
وُدًّا
صدق الله
مریم-96
امروز هم به وعدهی وصل تو شام شد
عمرم به وعدههای محالت تمام شد
...
سیدعلی: شدیداً جات خالیه. هوای «رومه» خیلی خوبه. کاش موبایل آنتن نمی دارد!
*
محمد: سلام. مگه نمیای جهادی؟
من: متأسفانه توفیق نداریم. خودت حساب کن الان چه حالی دارم.
محمد: حال مارم گرفتی! مجبورم جاتو خودم پر کنم!
*
سیدعلی: سلام. اگه بگم رفتم فرهنگی، نمیخندی بهم!!؟
*
جلال: منتظر بودم ببینمت. بازم که از جاماندگان شدی!
ادامه دارد...