صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قم» ثبت شده است

یادداشت امروز صاد همان یادداشت بیست و یکم مهر نود است. چیزی تغییر نکرده:

زیارت بانو، آشنایی با سیر توسعه و تکامل حرم،‌ بازدید از مسجد اتابکی و مسجدبالاسر و صحن طلا و آینه، آشنایی با بزرگان مدفون در حرم، بازدید از مسجد اعظم، بازدید از فیضیه، عبوری از دارالشفا و مروری بر  زندگی طلاب، میدان آستانه، دیدار از شیخان، گذری از بازار خان و بازارچه صاحب‌الزمان، خرید سوغات معنوی، …

با تشکر از مهدی و احسان

# حرم

# دوست

# قم

# محمدم

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه
امروز رفتیم (بردندمان) برای غبار روبی حرم. حرف دیگری ندارم بگویم. همین.

# حرم

# قم

# اداره

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه

در جمع‌بندی درس به بچه‌ها می‌گویم:
«عملکرد ضعیف حکومت قاجاریه باعث شد در مجموع «یک میلیون» از «دومیلیون و ششصدهزار» کیلومترمربع وسعت ایران کم بشود.»
یکی از بچه‌ها خیلی جدی می‌پرسد:
«آقا چرا الان نمیریم پس بگیریم؟»

(واقعی - کلاس تاریخ سوم دبیرستان)

من :|
نادرشاه افشار :|
عباس میرزا :|
آزانس بین‌المللی انرژی اتمی :|
حامد کرزای :|

# تاریخ

# قم

# مدرسه

# کلاس

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه

امروز که سه نفر از بچه‌سیدهای کلاس، با خنده و شوخی، دو تا صدتومانی و یک دویست‌تومانی نو به من عیدی دادند، ناخودآگاه یاد عیدغدیر آخرین سالی که تهران بودم و فضای کار و زندگی آن روزم افتادم.

عجب روزهایی بود. شاید ده سال دیگر بتوانم خاطراتش را تعریف کنم.

# توکل

# قم

# مدرسه

# کلاس

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه

بدینوسیله از هم‌اکنون لغایت چهارشنبه ۱۷ آبان برقرار می‌باشد.

سرپرستی واحد قم

# قم

# مسکن

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه

همه‌چیز خودش جور می‌شود.
غذای خوب، جای مناسب، زمان‌بندی، فراغت، رفاقت.

معلوم است که خدا از این سفر راضی است. کارها را خودش ردیف می‌کند.
*
دیدار حقیقیِ دوستان مجازی صفایی دارد. هر چند که دوستانِ حقیقی‌مان این روابط مجازی را به سخره بگیرند و ملامت‌مان کنند.

ما وجدان کرده‌ایم که خدا از این رفاقت‌ها راضی است. خودش وسیله‌اش را فراهم می‌کند.

# حبیب

# رضوان

# قم

# واحد قم + حومه

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه

مهمان که بی‌ریا باشد،
مهمانی که بی‌ریا باشد،
می‌شود شام نان و پنیر و انگور خورد با هندوانه.
آن‌وقت ممکن است میزبان اصلی التفاتی کند و پنج نفری بر یک غذای تبرکی حرمِ بانو مهمان شوید.
می‌شود که می‌گویم.
می‌شود.

# اهل بیت

# حرم

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه

حالا دو ماهی می‌شود که از خانه‌ی کوچه ۱۶ اسباب کشیده‌ایم. دیروز خبر آمد که همسرِ صاحب‌خانه‌ی کوچه‌ی ۱۶ بدحال است. علت را جویا شدیم. گفتند مستأجرِ دیگرِ خانه (که واحدش دیوار به دیوار ما بود) سه هفته پیش سکته کرده و در خانه جان داده‌است. چند هفته غم‌خواری و مهمان‌داریِ عزاداران، همسر صاحب‌خانه را هم بستری کرده‌است.
...
من از دیروز که دارم فکر می کنم اسم آن مرحوم را به خاطر نمی‌آورم. یادم افتاد که قبلاً اینجا درباره‌اش نوشته بودم. چرا اسمش را فراموش کرده‌ام؟ در یک‌سالی که همسایه بودیم شاید فقط پنج بار دیده بودمش. هیچ‌وقت خانه نبود. ظاهراً در شهر دیگری کار می‌کرد. همسر و دو فرزند کوچکش -پسر و دختری که مدرسه می‌رفتند- همیشه در خانه تنها بودند. اما وقتی که می‌آمد ما می‌فهمیدیم. سر و صدای داد و بیدادشان زود بلند می‌شد. اوایل فکر می‌کردیم که از این دعواهای معمولی زن و شوهری‌ست. اما بعدها دانستیم که این فریادها روال جاری زندگی‌شان است. بعدترها شنیدم که مرد از جنگ بازگشته و بازنگشته و قاطی است و اتل متل یه بابا...
ای داد بیداد
ای داد بیداد
فاتحه‌ای بخوانید برای جانبازی که پدر مهربانی نبود و بچه‌ها را می‌زد و همسرش را فحش می‌داد و هم‌سایه‌مان بود و اسمش را به خاطر نمی‌آورم.

# آدم‌ها

# قصه

# قم

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • ۷ نظر
  • سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۱
  • :: بداهه

دیروز بعدازظهر به اتفاق یکی از دوستان رفتیم برای حجامت.
در شهر قم (برخلاف تهران) مطب‌های زیادی کار حجامت را انجام می‌دهند و حجامت امر مرسومی است. مکانی که دیروز رفتیم تحت نظر مؤسسه تحقیقات حجامت ایران قرار دارد. محیط مطب و روش کار آن  تلفیقی از طبابت سنتی و پزشکی تجربی است. ثبت فشار خون و تشکیل پرونده‌ی پزشکی قبل از حجامت، رعایت اصول بهداشتی و پاکیزه‌بودن ابزار کار، توصیه به ادعیه و اذکار وارده و رعایت استحباب نحوه‌ی نشستن و نحوه‌ی تیغ‌زدن و ...
تجربه‌ی جالب و به قولی لازمی‌ست. البته ایام خاص توصیه شده برای حجامت در پیش است و اواخر ماه خرداد اوج کار حجام است.

# قم

# سبک زندگی

  • ۵ نظر
  • سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه

امروز آخرین جلسه‌ی کلاس «سواد رسانه‌ای» اول دبیرستان هم برگزار شد.
در طول یک سال تحصیلی با بچه‌ها درباره‌ی تبلیغات، روزنامه‌نگاری، خبرنویسی، عکاسی، اینترنت، تلویزیون، تلفن همراه و بازی‌های رایانه‌ای صحبت کردیم. اولین سالی‌ست که به طور کامل این موضوعات را دستور کار یک کلاس رسمی قرار می‌دهم. به لطف مدیر و همکاران مدرسه‌ی خوب‌مان این فرصت پیش آمد که علاوه بر بچه‌ها، چهار جلسه هم با پدر و مادرها درباره‌ی این موضوعات گفتگو کنیم تا آن‌ها بخشی از مسئولیت خودشان در تربیت بچه‌ها در فضای رسانه‌ای را به عهده بگیرند.
نگاهی به آزمون پایانی کلاس بیاندازید. شاید برایتان جالب باشد که چطور می‌شود از چنین کلاسی امتحان گرفت.

آزمون نیم‌سال دوم کلاس پرورشی

# امتحان

# رسانه

# قم

# مدرسه

# کلاس

  • ۶ نظر
  • شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه

در این روزهای شلوغ
نیمه‌شبی
در ارتفاعات مجاور
ناگهان -بی‌مقدمه-
وارد زندگی من می‌شوی.
-نه این‌که قبلاً نبوده‌ای؛ قبلاً این‌همه پر رنگ نبوده‌ای-
بی‌آن‌که پرسیده باشم حرف می‌زنی؛
بی‌آن‌که خواسته باشم اعتماد می‌کنی؛
و همه‌ی سفره‌ی دلت را پهن می‌کنی جلوی آدمی که معلوم نیست جقدر می‌تواند کمکت کند.
*
زندگی من
در این سال‌ها
پر از آدم‌هایی بوده
که به من اعتماد داشته‌اند
و از دست من کاری برایشان بر نیامده.
*
توکل کن همسایه،
دعایت می‌کنم.

# توکل

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه

«سه‌شنبه» شانزدهم اسفندماه یکهزار و سیصد و هشتاد و چهار هجری شمسی، بعد از نماز ظهر، به اتفاق اعضای خانواده از تهران به سمت قم حرکت کردیم. روی هم پنج تا ماشین بودیم و احتمالاً بیست و چند نفر زن و مرد.
مثل چنین ساعتی -حدود چهار بعدازظهر- به قم رسیدیم و در یکی از محله‌های حاشیه‌ای شهر به خانه‌ی یکی از علما وارد شدیم. آقایان در صدر مجلس و خانم‌ها کمی پایین‌تر نشستند و «عروس» چادر عوض کرد.
خواندن خطبه‌ و چند جمله‌ای نصیحت و خوش و بش و گرداندن یک ظرف شیرینی، همه‌ی مراسم عقد را تشکیل می‌داد. بعد «عروس» و «داماد» با پدر و مادرشان چندتایی عکس گرفتند و راهی حرم شدیم. پس از نماز مغرب هم به اتفاق میهمانان در یکی از رستوران‌های مرکز شهر شامی خوردیم و به تهران برگشتیم.
در راهِ برگشت، شب، برای اولین بار توی جاده‌ی قم-تهران رانندگی کردم؛ در ماشینی که محارم تازه‌ای در آن داشتم.
*
فاضل نظری تازه سروده بود: «مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد ...» که من کل غزل را قاب گرفتم به دیوار خانه‌ی‌مان: «... از جاده‌ی سه‌شنبه شب قم شروع شد» و مدت‌ها طول کشید تا خانواده‌ی عروس باورشان شد که این شعر را دامادشان نسروده‌است!
*
آن روزها لحظه‌ای تصور نمی‌کردم که وقتی بار دیگر شانزدهم اسفندماه «سه‌شنبه» باشد، در همان محله‌ی حاشیه‌ای شهر قم، همسایه‌ی دیوار به دیوار همان خانه‌ای باشم که خطبه‌ی عقدمان در آن جاری شد.
«تقدیر» حرف‌های ناگفته‌ی زیادی برای انسان دارد.

# هجرت

# مسکن

# بانو

# قم

# ازدواج

# قصه

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

دیروز روی میز مدیر مدرسه، خیلی اتفاقی چشمم به کارنامه‌ی ترم اول یکی از بچه‌های پایه سوم افتاد. پر از نمره‌های خوب؛ درجه یک.
این رفیقمون سال اول بهترین شاگرد کلاس بود. حتی توی این دو سال گذشته هیچ شاگردی به خوبی اون توی کلاس نداشتم. درجه یک واقعی.
پارسال هم که یه کلاس اختیاری باهاشون داشتم گل کلاس بود. راستش اصلاً کلاس رو برای این یک نفر تشکیل داده بودم؛ از بس که با استعداده. اما خب حضور برای بقیه هم آزاد بود و به همه‌مون هم خوش گذشت.
*
از دیروز توی فکرم که اگه این رفیقمون یه جای دیگه زندگی می‌کرد، مثلاً تهران، الان چه حال و روزی داشت؟ با این قوت درک و تخیل عالی و هنر سرشار، آیا زندگی بهتری داشت؟ آیا بیشتر دیده می‌شد؟ آیا زودتر پیشرفت می‌کرد؟ سری بین سرها در می‌آورد؟
یا زمینه‌های انحرافش بیشتر می‌شد؟ جذب کارهای بیهوده و آدم‌های بیهوده و راه‌های بیهوده می‌شد؟ غرور می‌گرفتش؟ خدا رو بنده نبود؟
اگه مثلاً یه خانواده‌ی مد روز داشت و زندگی‌ش پر از زباله‌های تکنولوژیک بود و رفیقاش همه شیتان‌فیتان بودن و ولش‌تاین براش می‌گرفتن و صبح تا شب ول‌گردی و وب‌گردی می‌کرد و ایکس‌ و ایگرگ می‌زد به روح و بدنش، الان خوش‌بخت‌تر بود؟ کیف بیشتری می‌کرد؟
*
از دیروز خدا رو شکر می کنم که یه بار دیگه به من نشون داد چطوری «شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد» و چطوری «رزق مقسوم» میذاره تو دامن بنده‌هاش.
خدایا هر چی دادی شکر؛ هر چی ندادی صد شکر!

# تهران

# توحید

# قصه

# قم

# مدرسه

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز

پایین پای زعیم پنجاه و نهم شیعیان نشسته‌ام، مسجد بالا سر، کتاب می‌خوانم.
حضرت آیت‌الله‌العظمی با جمعی از شاگردان عصازنان می‌رسد. بعضی که زودتر متوجه حضورشان شده‌اند، بلند می‌شوند و جلو را خالی می‌کنند. حضرت آیت‌الله خودش چند بار با صدای بلند می‌گوید: «بلند نشید؛ بفرمایید؛ بفرمایید» شاگردانش هم خیلی با احترام همین جملات را خطاب به مردم تکرار می‌کنند.
مردم اما در فکر کار دیگرند. پیر و جوان عقب می‌ایستند تا حضرت آیت‌الله‌العظمی برای استادش فاتحه‌ای بخواند. بعد زائرین حرم یکی یکی جلو می‌آیند و بر شانه‌ی راست آیت‌الله‌العظمی دست می‌کشند و بر صورت می‌مالند. تبرک می‌جویند.

# آیین

# حرم

# قصه

# قم

  • :: بداهه

قم
پاییز
برف

# قم

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۰
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون