صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قم» ثبت شده است

«مهمانی» هر چقدر هم که مختصر و مفید باشد، مهم است؛ تأثیرگذار است؛ به یاد ماندنی‌ست.
باید برای «مهمانی» برنامه داشت؛ از قبل منتظر بود؛ زمینه‌چینی کرد؛ فکر کرد؛ مهیا شد.
رفتن، آمدن، بودن، همه را محاسبه کرد؛ دقیقه به دقیقه. نباید وقت تلف کرد.
*
زیارت بانو، آشنایی با سیر توسعه و تکامل حرم،‌ بازدید از مسجد اتابکی و مسجدبالاسر و صحن طلا و آینه، آشنایی با بزرگان مدفون در حرم، بازدید از مسجد اعظم، بازدید از فیضیه، عبوری از دارالشفا و مروری بر  زندگی طلاب، میدان آستانه، دیدار از شیخان، گذری از بازار خان و بازارچه صاحب‌الزمان، خرید سوغات معنوی، …
*

الحمدلله امروز هر چه نداشتیم، برنامه‌ی خوبی داشتیم. جای شما خالی.

با تشکر از سجاد و مهدی

# حرم

# سین

# قم

# واحد قم + حومه

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

چیزی نمونده به افطار. دراز کشیدم وسط خونه، زیر کولر. حال ندارم تکون بخورم.
در می‌زنن. دم افطار حتماً هم‌سایه‌ها نذری آوردن: آشی، حلوایی، چیزی.
بانو دم در با خانم هم‌سایه گپ می‌زنه.
وقتی میاد تو، دستش یه نون سنگگ داغ دو طرف کنجدی تازه‌ست.
هم‌سایه‌ی مهربان توی صف ایستاده و یکی نان زیادتر گرفته برای احسان به هم‌سایه.
حتی اسم هم‌سایه را بلد نیستم. این‌چنین مردمی هستیم ما.

# آدم‌ها

# افطار

# قصه

# قم

  • :: بداهه

دومین سال‌گرد ورودم به قم؛ پس‌لرزه‌های اسباب‌کشی؛ درگیری‌های اداره؛ وداع با پیام‌بری...
امسال هم فقط یک جمله: «آبِ قم، دیگر نمک ندارد.»

# هجرت

# قم

  • ۵ نظر
  • دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

رانندگی - قم-تهران - نصفه شب - پمپ گاز - تهران-قم - سحر - قم-تهران - عصر - پمپ بنزین- تهران-قم - صبح - صندلی دوم - خالی - هوا - گرم - سکوت - کویر - رادیو - باد - سکوت.

# قم

  • :: صندلی دوم

این همه بار اسباب‌کشی کرده‌ام و هیچ باری مثل قبل نبوده:
از ک.تکبیری به ک.جعفری، از ک.جعفری به ک.حیدری، از تهران به یزد، از م.فردوس به منزل فاطمی، از منزل فاطمی به منزل شایق، از یزد به تهران، از خ.سردار به خ.پیامبر، از و.224 به و.421، از تهران به قم... و حالا از ک.پاسداران4 به ک.ولیعصر16
هر کدام برای خود ماجرایی و داستانی و هزینه‌ای و تجربه‌ای.
برای فهمیدن زندگی اما این‌ها تجربه‌های اندکی است.

# مسکن

# قم

# سبک زندگی

  • ۳ نظر
  • شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
اسباب کشیدن مثل درد کشیدن است.
امتداد دارد.
تمام نمی‌شود.

# مسکن

# قم

  • ۶ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز

عصری تنها توی خانه نشسته‌ام پشت رایانه و غرق نوشتن متن برنامه‌ام. همه‌ی تمرکزم را گذاشته‌ام روی رعایت همسانیِ گفتارِ عامیانه‌ی گوینده و توی ذهنم طنین صدای رادیویی‌اش پیچیده که دارد به شنوندگان ادب دوست برنامه سلام می‌دهد.
زنگ در خانه صدا می‌کند. ترجیح می‌دهم نشنوم. اما خروس بی‌محل دوباره همه‌ی سکوتم را به هم می‌ریزد. با عصبانیت پشت آیفون تصویری می‌روم. حتماً گدایی‌ست یا مأمور آب و برق یا...
پسرک توی کوچه می‌خندد و با ته‌لهجه‌ی قمی می‌گوید که ماشین من وسط زمین بازی‌شان است و باید لطف کنم و چند متر جلوتر پارک کنم.
*
شده‌ام آدم بده‌ی توی قصه‌ها که بچه‌ها می‌ترسیدند جلوی خانه‌اش بازی کنند؛ مبادا سر و صدایشان چرت بعدازظهرش را پاره کند یا توپشان بیافتد به حیاط خانه‌اش و ...
اما تا سوییچ ماشین را پیدا کنم با وجدانم کلنجار می‌روم که بالاخره غُر بزنم بهشان یا نه.
بالاخره ترجیح می‌دهم آخر این داستان کلیشه‌ای تمام نشود. نه بچه‌ها بترسند و نه من آدم‌بده‌ی قصه بشوم.
*
بی‌خیال شنوندگان ادب دوست برنامه؛ بچه‌های توی کوچه را عشق است! هفت هشت ده تا، قد و نیم قد، طناب بسته‌اند برای والیبال و زمین را خط می‌کشند. ماشین را جابجا می‌کنم.
-: چند به چنده؟ منم بازی...

# سبک زندگی

# قصه

# قم

# نوشتن

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بداهه

از وقتی تن بیمار بانو را به قم آوردند تا وقتی در فراق برادر جان می داد، فقط هفده روز در هوای قم تنفس کرد.
حالا قرن هاست که تصور قم بی تنفس او محال است.
*
شام رحلت، بعد از نماز مغرب و عشا توی صحن کوچک طلا یک گروه دانش آموزی برای بانو سرود می خواندند. مردم هم حلقه زده بودند و صفا می کردند: «یا فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه ی معصومه...»
از دور تماشا می کردم. حال عجیبی داشتند. سرود که تمام شد، مربی شان جلو رفت که سرود بعدی را هماهنگ کند. از همان دور با خودم می گفتم اگر جای مربی بودم سرود بعدی را در هوای امام رئوف انتخاب می کردم.
سرود دوم شروع شد: «قربون کبوترای حرمت...»
.
.
.
ممنونم مربی.

# حرم

# مدرسه

# قم

# تاریخ

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه
در جلسه ی گپ و گفت و ملاقات غیرمنتظره ای که امروز پیش آمد، بار دیگر فهمیدم که شناختن یک نفر از روی نوشته هایش چقدر با دیدار رو در روی او تفاوت دارد.
امید حسینی، نویسنده ی وبلاگ آهستان (که از نظر من چهره ی سال 89 وبلاگستان فارسی است) اصلاً شباهتی به نوشته هایش ندارد. بسیار آرام و سر به زیر و حتی خجالتی است. هر چند که در پرسیدن جسور  و در گوش دادن صبور است، اما مهارتش در نوشتن به مراتب بیش از مهارتش در گفتن است.
وقتی منتظر دیدن یک جوان پرانرژی و اهل بگو مگو و انقلابی باشی و در عوض عاقل مردی کم حرف و متین و مؤدب روبرویت بنشیند، همین طوری می شوی که من و «رئیس متوسط سابقم» شدیم: انگشت به دهان!

# آدم‌ها

# اداره

# قم

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه

شکر خدا یک دقیقه بیشتر از پارسال با رضوان بودم.
همین یک دقیقه دیدار در عوارضی قم هم برایم افتخاری است.

# رضوان

# جهادی

# قم

# دوست

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه

راستش رو بخاید نهم دی پارسال اصلاً روز هیجان انگیزی در شهر قم نبود. چون مردم از هفتم دی همینجوری توی خیابون بودن. حتی از قبل تر، از روز تشییع جنازه ی مرجع عالیقدر، همه یه جوری آواره ی کوچه ها و خیابونا بودن.
ما کار خاصی نکردیم. مثل هر روز دور و بر حرم راه رفتیم، حسین حسین گفتیم و همدیگه رو تماشا کردیم.
...
قم قلب انقلابه.

# قم

# فرهنگ

  • :: بداهه
بسم الله الرحمن الرحیم

و نَبِّئهُم عن ضَیفِ ابراهیم
اذ دخلوا علیه
فقالوا سلاماً
قال اِنّا مِنکم وَجِلون
قالوا لاتَوجَل
اِنّا نُبَشِّرُکَ بغلامٍ علیمٍ

صدق الله العلی العظیم

حجر، ۵۱ - ۵۳


پ.ن:

* انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع سببا* ...
** تاسوعای حسینی

*** همه چیز خوب است؟ نشد که بپرسم.

# برادر

# سین

# قم

# مدرسه

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: ذکر
سلام خدا؛
آفتاب صبح اول ذیقعده از گنبد کریمه ی اهل بیت طلوع کرده است.
چرا تولد بانو باید اول ذیقعده باشد؟ و از امروز، ده قدم تا امام رضا فاصله باشد؟
و چرا همین امروز موسی را ندا دادی که بیا؟

و حاجیان را فرمودی که دنیا را رها کنند؟
و بندگان را فرمودی که تو را صدا کنند؟
لبیک، اللهم لبیک

# اهل بیت

# مشهدالرضا

# قم

# حج

  • :: بداهه
  • :: نغز

فلاسک آب جوش، کمی نان سنگک، پنیر، سبزی، خرما، لیوان و قاشق توی کیسه‌ای می‌گذاریم و قبل از مغرب می‌رویم حرم.
بعد از زیارت و نماز جماعت، توی صحن عتیق، روبروی ایوان آیینه، جلوی یکی از حجره‌های حرم می‌نشینیم و افطار می‌کنیم.
حالی دارد.

# افطار

# حرم

# خانواده

# قم

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
شاعر نیستم.
چای هم که می‌دانی خیلی وقت است نمی‌خورم.
اما امشب، در قطار «قم-مشهد» که سوار شوم، زیرلب خواهم گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران، بانو!

خدانگهدار

همه‌ی شعر حمیدرضا برقعی را این‌جا بخوانید.

# برقعی

# قم

# مشهدالرضا

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۹
  • :: بیت
به حساب خورشید، الان دقیقاً یک سال است که مقیم قم شده ام.
از همه ی این روزهای گذشته، یک جمله ی کوتاه دارم که باید صادقانه به دوستانم بگویم:
«آبِ قم، نمک دارد.»

# هجرت

# قم

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون