صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قم» ثبت شده است

شب جمعه‌ی قبل شام را مهمانشان بودم
-رفته بودم دامادی‌ش-
و امشب شام را مهمان ما هستند
-با عروسش آمده است زیارت-
*
اولین مهمان ما در این خانه
اولین مهمانی آن‌ها در زندگی مشترک

بی‌تعارف ما
بی‌تکلف آن‌ها

اَنفُسَهُم عَفیفَةٌ
و حاجاتُهم خَفیفةٌ
و خَیراتُهُم مَأمُولَةٌ
و شُرُورُهم مَأمُونَةٌ


الحمدلله

# ازدواج

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

دیشب برای اولین بار دعوت شدیم به حریم حضرت بانو برای افطاری. هر چند که سال‌های قبل هم رسم افطار در حرم داشتیم،‌ اما این بار مهمان ویژه بودیم؛ جایزه‌ی یک مسابقه‌ی عجیب.
جای شما خالی بود بر سفره‌ی ساده و پربرکت حرم.

پ.ن:
تفاوت قوم حضرت یونس با قوم سایر انبیای الهی در چیست؟
سیل العرم عذاب کدام قوم بود؟
داستان کدام پیامبر الهی در سوره‌ی هود به تفصیل آمده؟

# افطار

# حرم

# قم

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

بیست و چند نفر مرد و زن و بچه، از پای کوه خضر نبی (علیه‌السلام)، پای پیاده راه افتادیم به سمت جمکران. از هفت تا هشت و نیم که صدای مؤذن از گل‌دسته‌ها بلند شود،‌ از کنار جاده، در خاکی و آسفالت، راه رفتیم و حرف زدیم و شعر خواندیم و با بچه‌ها بازی کردیم.
نماز و توسلی در مسجد و بعد در حیاط بزرگ و خلوت جمکران بساط پهن کردیم و چیزی خوردیم.

# کانون

# قم

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

به همان سادگی و راحتی که یکی تعارف زد و من هم پذیرفتم و شد آن‌چه شد و مقیم قم شدم؛ من هم به یکی از دوستان بزرگ و بزرگوار تعارف زدم و کم‌کم دارد می‌شود که بشود آن‌چه خواهد شد.

امروز از این طرف به آن طرف شهر به دنبال شغل و مسکن و مدرسه‌ی بچه‌هایش دوید و دویدم؛ و دیدم که به چه آسانی درهای بسته در مقابلش باز می‌شود و من هم به همراه او -به لطف همراهی او- از‌ آن درهای بسته عبور می‌کنم.

خدایتان نصیب گرداند.

# آقا وحید

# قم

# هجرت

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

آخرین جلسه از دومین سالی که برای بچه‌های سوم دبیرستان «تاریخ معاصر ایران» تدریس کردم سپری شد.
امسال ضمیمه‌ای سه درسی با عنوان بیداری اسلامی به کتاب تاریخ اضافه کرده‌اند که حجم کار را به بیست و هشت درس افزایش داده است. جالب‌تر این که یک سال تحصیلی حتی بدون احتساب تعطیلی‌های تقویمی مناسبتی به زور بیست و پنج جلسه می‌شود و معلوم نیست معلم بیچاره و دانش‌آموزان بیچاره‌تر چطور قرار است در این زمان فشرده با کتاب تاریخ معاصر ایران (که تنها سرفصل تاریخی بچه‌های ریاضی و تجربی در دبیرستان است) کنار بیایند! بعلاوه این‌که دو درس از سه درس ضمیمه اصلاً محتوا و رویکرد تاریخی ندارد و صرفاً به نقل اتفاقات رخ داده در چهار سال گذشته در کشورهای اسلامی می‌پردازد که حتماً نمی‌توان به آن نام تاریخ داد.
*
از کلاس امسال راضی نیستم. در بیست و یکی دو جلسه‌ای که داشتیم، نشد که خیلی فیلم و تصویر و کتاب به بچه‌ها نشان بدهم و عمده‌ی وقتمان به نقل و تحلیل شفاهی مباحث کتاب گذشت.

# تاریخ

# قم

# مدرسه

# کلاس

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: کتاب

آقای قرائتی می‌گفت:
وقتی برف میاد و مدرسه‌ها تعطیل میشه، بچه‌‌ها میگن: «جون!» معلم‌ها میگن: «آخ جون!»

# قم

# مدرسه

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۲
  • :: بداهه

مهمانان محترم وقتی
به جای سه نفر، چهار نفر بیایند؛
به جای ساعت چهار، ساعت هشت بیایند؛
به جای محل کارم، به منزل بیایند؛
به جای موضوع تربیت مدرسه‌ای به موضوع تربیت فرزند بپردازند؛

حتماً شام هم باید عدسی با قارچ بخورند، نه ماکارونی با ته دیگ سیب‌زمینی.

*
با تشکر از رضا،‌ حسین، محمدرضا و محمدحسن.

# دوست

# ستاد

# ققنوس

# قم

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه

از ۸۶ تا ۹۲ ساختش طول کشیده.
حالا که تحویل موقت داده‌اند؛ هنوز آب و برق و گاز و تلفن ندارد. محوطه سازی نشده. آسانسور نصب نشده. کابینت و کولر و شوفاژ ندارد. دیوارها رنگ نشده. کف اتاق خواب‌ها سیمان است. کمدهایش در ندارد. بالکنش حفاظ ندارد. نمای بیرونی اش هم سیمان سفید است.
احتمالا از ابتدای ۹۳ قابل سکونت خواهد بود و از تابستان آینده به آن «منطقه‌ی مسکونی» اطلاق می‌شود.
*
خدا را برای آن‌چه داده و آن‌چه نداده شکر می‌گوییم.

# مسکن

# قم

# زندگی

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۲
  • :: بداهه

بیست و هشتم صفر، بعد از دو هفته کما در بیمارستان، تمام کرد.
سی‌ام صفر با آمبولانس آوردندش قم؛ از شش ساعت جاده و برف و کولاک.
دیروز غروب سپردیمش به سردخانه.
*
جمعه، اول ماه ربیع، ساعت هشت صبح، از غسال‌خانه گرفتیمش و بردیم حرم. شش نفر مرد بیش‌تر نبودیم و سه زن.
کنار ضریح طواف دادیم و نماز خواندیم و تمام.
برگشتیم به بهشت معصومه و ده نفری تشییعش کردیم و به خاک سپردیم.
خواهرها تا ظهر بالای سرش نشستند که تنش در خاک حس غربت نکند.
اما نماز جماعت را که خواندیم، همه ترکش گفتیم.
*
خیلی خوب زندگی نکرد؛ اما شاید همه‌ی تقارن‌های معنادار وفات و تدفینش نشانه‌ی عاقبت به خیری او باشد؛ ان شاء الله.
*
منت پذیرم اگر از روی مروت، نماز لیله‌ی دفن بخوانید برای جلال پسر رحمان، دایی مرحوم بنده.
خدا همه‌ی ما را بیامرزد.
الفاتحه.

# قم

# خانواده

  • :: بداهه
  • :: کودکی

امروز توفیق داشتم به همراه جمعی از همکاران به دیدار سه نفر از مراجع معظم تقلید بروم. حضرات آیات علوی گرگانی، نوری همدانی و مکارم شیرازی. هر چند که گزارش‌های رسمی و کاملی از این دیدارها در رسانه‌ها منتشر شده، اما مثل همیشه حاشیه‌ها جالب‌تر از متن بود.
در میان این سه بزرگوار، بیت آیت الله علوی برایم از همه جالب‌تر بود: خانه‌ای با در و پنجره‌های چوبی قدیمی در مرکز شهر، حیاطی که مسقف و مفروش شده، اتاق پذیرایی کوچک با تشک‌چه‌های ساده، تاقچه‌های پر از کتاب که احتمالاً برای جلوگیری از نشستن غبار با پلاستیک پوشانده شده بود. تنها چیزهای مدرن این خانه دو تا دستگاه POS روی تاقچه‌ی اتاق بود جهت دریافت وجوه شرعی و یک دوربین مداربسته بدقواره که معلوم بود تحمیلی است و توسط نهاد دیگری به دیوار اتاق چسبانده شده.
حضرت آیت‌الله بین ما روی زمین نشست و گوش کرد و سخن گفت و چای خورد و خندید و بیرون رفت و جلوی در ایستاد تا همگی از اتاق خارج شویم و به مهمان احترام کند. بعد به گوشه‌ی حیاط رفت و روی زمین پشت میز کوچکی نشست تا به سوالات مردم و طلبه‌ها پاسخ بدهد.

# اداره

# قصه

# شیعه

# قم

  • :: بداهه
سه شنبه: قم - تهران
چهارشنبه: تهران - قم
پنجشنبه: قم - تهران
جمعه: تهران - قم

*
با تشکر از ایمان، مهدی، سجاد و دسته‌های محترم عزاداری در شهر قم، هیئت ثارالله و هیئت محبین اهل بیت علیهم السلام

# اهل بیت

# دوست

# سین

# قم

# هیأت

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه
پنج ماهه شده‌اید.
بعد از نماز مغرب، چهار نفری آمده‌ایم حرم. هوا کمی سرد شده و شما را در پتو پیچید‌ه‌ایم. تلألو چراغ های حرم و گنبد نورانی آن در تاریکی حتی از دور برای چشم‌های شما بسیار جذاب است.
در شبستان مراسم عزاداری شب اول محرم برپاست و اطراف ضریح خلوت است. زیارتی می‌خوانیم و چرخی می‌زنیم و به هیئت عزا می‌پیوندیم. اولین محرم شما، اولین نوحه شنیدن، اولین سینه‌زنی.
مادر دو تا سربند کوچک سبز «یا علی اصغر» برایتان آورده که به پیشانی‌تان می‌بندد. هنوز موی زیادی ندارید و سربند خیلی چهره‌تان را تغییر می‌دهد.
کنجکاوی تماشای جماعت، بهت از صدای بلند مداحی و ریتم سینه‌زنی،‌ دهان نیمه باز و چشمان خیره و سکوت.

# حرم

# قم

# اهل بیت

# هیأت

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس
برای اولین بار در جلسه‌ی قرآن بچه‌های کانون مسجد شرکت می‌کنم.
دلم برایشان تنگ شده بود.
می‌خندند.

# کانون

# معلم

# قم

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

امروز آخرین جلسه‌ی کلاس‌های من در پایگاه فرهنگی تابستان مسجد برگزار شد.
بیش از سی جلسه با حدود بیست نفر پسربچه‌ی سیزده تا شانزده ساله کتاب خواندیم، درباره‌ی رسانه‌ها حرف زدیم، عکس دیدیم و بازی کردیم. اما در خوش‌بینانه‌ترین حالت حدود بیست درصد از چیزهایی که گفته‌ام برایشان مفید بوده و توانسته‌اند یاد بگیرند. حالا باید خوشحال باشم یا ناراحت؟ دو ماه در گرم‌ترین ساعت‌های روز، حتی ماه رمضان، در محیط نامناسب، گرم و خفه تلاش کردیم تا بچه‌های این محل چیزی یاد بگیرند که در هیچ مدرسه‌ای یاد نمی‌دهند. سعی کردیم گروهی از مربیان و بچه‌ها را سامان بدهیم که حداقل به مدت سه سال با هم در ارتباط باشند و با هم رشد کنند. سعی کردیم کار متفاوتی انجام بدهیم. سعی کردیم با کم‌ترین امکانات بهترین خدمات را ارایه بدهیم. هنوز شاید برای قضاوت خیلی زود باشد.
خودم اما می‌دانم آن‌چنان که باید تلاش نکرده‌ام و نباید انتظار نتیجه‌ی فوق‌العاده‌ای داشته باشم. می‌توانستم خودمانی‌تر باشم؛ می‌توانستم ذهنم را از کلیشه‌های مدرسه‌ای خالی کنم و نشاط بیشتری در کلاس داشته باشم؛ می‌توانستم قبل از هر جلسه بیشتر فکر و مطالعه کنم؛ می‌توانستم اما نکردم؛ اما نشد.
*
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد.

# کانون

# معلم

# قم

# تربیت

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲
  • :: بداهه

بعد از نه سال فعالیت آموزشی در مدارس، امروز برای اولین بار پایم به هسته‌ی گزینش باز شد. مصاحبه یک ساعتی طول کشید و آقای پیرمرد مهربان گزینش به پرسش از زندگی‌نامه و سوابق تحصیلی و سوابق شغلی و احکام و عقاید و سیاست اکتفا کرد و درست مثل گزینش سازمانِ خودمان هیچ چیزی از صلاحیت علمی یا روش کار و نگرش‌های شغلی‌ام نپرسیدند.
منِ بچه مثبت دلهره‌ای از این گزینش‌ها ندارم. دلخوری‌ای هم ندارم. هر چند سؤالات بی‌ربطی بپرسند و هر چند که پاسخ‌ها را ندانم. اما برایم جالب است که بدانم همکارانم در مدارس که -چنان که افتد و دانی- در دفتر دبیران چه حرف‌هایی که نمی‌زنند، در اتاق گزینش چه حالی دارند.

# معلم

# قم

# مدرسه

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
  • :: بداهه

دم غروب است؛ آمده‌ایم حرم. ماه رمضان، قم، حرم، افطار، زیارت.
اولین زیارت شماست. اولین جایی که غیر از مهمانی و مطب پزشک آمده‌ایم. با هم آمده‌ایم؛ چهار نفری.
بعد از نماز خلوت می‌شود. بانو می‌نشیند وسط شبستان و یکی یکی می‌برم‌تان زیارت. تماشای آینه‌کاری‌ها، لوسترهای بزرگ، مسجد خلوت، ضریح زیبا.
.
رسم افطارمان در حرم چهار ساله شد.

# افطار

# حرم

# قم

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون