- ۰ نظر
- سه شنبه ۱۹ فروردين ۱۳۹۳
ارتباطات توسعه در جهان سوم
س. ملکات و ل. استیوز
ترجمه شعبانعلی بهرامپور
پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۶۵۶ صفحه
به توصیهی یکی از دوستان نگاهی به این کتاب انداختم. خلاصهی چیزی که فهمیدم اینه که یک عامل جدی توسعهی کشورهای جهان سوم، ارتباطاته. البته کتاب ابعاد مختلفی از این قضیه رو باز میکنه. اما بخش جالبش برای من فصل هفتم و هشتم بود که راجع به «الهیات رهایی بخش و توسعه» و «ارتباطات و معنویت در توسعه» بحث کرده بود.
ساینتیستها با همهی عنادی که با خدا دارند و دین رو مروج خرافه و جهل میدونند و نهایتاً اون رو به عنوان امری شخصی میپذیرند، باز هم نمیتونند نقش آموزههای الهی و ادیان مختلف رو در توسعهی جوامع نادیده بگیرند.
مثالهای جالبی از برزیل، سریلانکا و کشورهای آفریقایی در کتاب وجود داره که گروههایی شبیه گروههای جهادی خودمون کارهای مهمی در توسعهی روستایی و ارتقای فرهنگ عمومی انجام دادند.
مطالعهی این کتاب رو به خاطر ترجمه و ویراستاری بسیار بد به هیچ کس توصیه نمیکنم!
«دوندگی امدادی» یکی از شاخههای ورزش دومیدانی است که در آن دوندهها تشکیلِ یک گروه را میدهند و هر یک چوب (باتون فلزی) را به مسافت مشخصی حمل میکند و به دیگری میدهد.
*
این آبلهی عجیب در خانوادهی ما به صورت امدادی تکثیر میشود. یعنی همیشه یک نفر مریض است و در هیچ زمانی دو نفر مریض نیستند: پسرخاله، دخترخاله، من، دختر کوچولو و از امروز هم آقا پسر!
هر کدام دو هفتهی تمام، بدون همپوشانی
در مجموع سه ترم مبلغ ناقابل سه میلیون تومان وام شهریهی دانشجویی گرفتم که با احتساب کارمزد آن باید حدود سه میلیون و دویست هزار تومان باز پس بدهم. طی مراحل فارغالتحصیلی مجبورم کردند که ده درصد آن را یکجا پرداخت کنم و حالا دفترچه قسط الباقی آمده است: شصت ماه، هر ماه حدود پنجاه هزار تومان.
تا فروردین ۹۸ این خاطره با من خواهد بود.
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء روز عید فطر سر سجّادهاش نشسته بود، یک فقیر مستحقّ شرعى آمد و گفت: «آقا از فطریّههایى که به شما دادهاند، به من کمک کنید.»
گفت: «همه فطریّهها را خرج کردهام.»
فقیرِ کارد به استخوان رسیده دهانش را پر از آب کرد و به صورت شیخ ریخت و گفت: «تو که نمیتوانى یک فقیر را بگردانى، چرا جاى پیغمبر نشستهاى، بلند شو یک نفر دیگر بنشیند.»
شیخ کبیر هم بلند شد، عبایش را از دوشش برداشت و رو به جمعیّت فرمود: «هر کس احترامى به محاسن سفید من دارد و مرا دوست دارد، هر چه قدر میتواند در این عباى من بریزد.»
خودش در صف جماعت گشت، عبایش را پر از پول کرد و به آن فقیر داد و از او هم عذرخواهى کرد و گفت: «مرا ببخش، نمیدانستم اگر آبرویم را خرج کنم میتوانم حقّ تو را بدهم.»به نقل از کتاب نفس، استاد حسین انصاریان، جلسه ۲۱
در روزهای بیماری اخیر، به همه چیز فکر کرده بودم غیر از اینکه واگیر این درد لعنتی به عزیز هم سرایت کند.
بیماران را، عام و خاص، دعا کنید لطفاً.
ما به مرحلهی مخفی کردن مُهر و تمرین نخندیدن هنگام نماز رسیدهایم و شما به مرحلهی جویدن تسبیح و خوابیدن روی سجاده.
تقبل الله!
جان انسان برای رسیدن به کمال الهی خود باید از مسیر تعقل و تفکر عبور کند و انسانِ موحد «غفلت گریز» و «هوشیار» است. او از هر «دام رسانهای» که برای متوقف کردنش در مسیر اندیشیدن و تعالی تنیده شده باشد میگریزد و از «مسکرات رسانهای» که بیخودی و بیهوشی میآورد پرهیز میکند.
دو نفر از دوستان خوب وبلاگی من اخیراً چند مطلب خواندنی منتشر کردهاند که پیشنهاد میکنم حتماً ببینید:
۱- برادرم در وبلاگ هُدهُد دو مطلب نوشته از تجربهی حضورش در شبکههای اجتماعی و حواشی آن که به نظرم در زمینهی انتقال تجربه و مستندسازی تجربیات کار ارزشمندی است و انشاءالله ادامه داشته باشد:
۲- آقا محمدمهدی راغب هم از خاطرات سفری عجیب و غریب روایتی جذاب، هیجان انگیز و بامزه نوشته که از خواندنش پشیمان نمیشوید. امیدوارم به زودی این داستان را به سرانجامی برساند:
امروز رفتم و «چ» آخرین حرف حاتمی کیا در سینمای ایران و اولین حرف از نام خانوادگی سیدمصطفی چمران را دیدم.
۱- حاتمیکیا همهی گلولههای شلیک نکرده از آزانس شیشهای تا امروز را یکجا خرج میکند و دو ساعت رگبار کلاش و دوشکا و آرپیجی را به سمت مخاطب میگیرد و اعصاب و روان آدم را به هم میریزد. به نظرم باید قبل از تماشای فیلم تذکر میدادند که تماشای «چ» از لحاظ میزان خشونت مناسب هر گروه سنی نیست.
اما انصافاً معلوم است که پدر کارگردان و عوامل فیلم برای درآوردن تک تک صحنهها در آمده و پوستشان کنده شده تا با امکانات موجود در سینمای ایران «چ» را بسازند.
۲- «چ» احتمالاً اولین فیلم حاتمیکیاست که قابل نمایش برای مخاطب غیرایرانی هم هست. البته فکر کنم قبلش باید چند صفحهای دربارهی انقلاب ایران و مسألهی کردستان و غائلهی پاوه توضیح داد. این گنگ بودن اتفاق تاریخی فیلم و حواله کردن مقدمه و مؤخرهی تاریخی داستان به دانش قبلی مخاطب (مثل نقش دولت موقت در جدایی طلبیهای اول انقلاب، کومله و ارتباط آنها با چپ و ...) مشکلی است که همهی جوانان و نوجوانان ما در تماشای «چ» خواهند داشت. ظاهراً حاتمیکیا «چ» را برای آنهایی ساخته که مثل خودش همهی ماجراهای آن سالها را از نزدیک دیدهاند. شاید هم هدفش کنجکاو کردن جوانان به تحقیق و مطالعه دربارهی این موضوع بودهاست! در هر صورت «چ» بیشتر از آن که یک توضیح تاریخی باشد، یک معمای تاریخی است.
۳- مهمترین مشکل من با «چ» حضور مختار ابوعبید ثقفی در پاوه است. نمیدانم بقیه هم همین حس را دارند یا نه. ولی وقتی چمران عینک از صورت بر میدارد و دستار کردی بر سر مخفیانه سوار ماشین دکتر عنایتی می شود، دیگر هیچ قرینهای وجود ندارد که شما بپذیرید او مختار نیست و چمران است! واقعاً بیش از شباهت حیرتانگیز چهرهی عربنیا به شهید چمران باید از شباهت چمرانِ «چ» به مختار حیرت کرد. البته گذشت زمان احتمالاً این مشکل را حل خواهد کرد.
۴- به نظرم حالا که حاتمیکیا به این سطح فنی و توان داستانپردازی از مستندات و اقبال مخاطب رسیده، از این به بعد هر سه سال که بگذرد و یکی مثل «چ» نسازد (مثلا «ه» یا «م» یا «ب» یا حتی «ص») باید به خدا پاسخگو باشد.
امروز معلوم شد که خانم «مریم خانم» هم آبله گرفتهاند. جوشهای کوچک قرمز روی بدن و صورت. دقیقاً دو هفته بعد از من.
فکر نمیکنم دخترهای زیادی در دنیا وجود داشته باشند که در ده ماهگی از پدرشان آبله مرغان گرفته باشند. از این لحاظ این یک اتفاق تاریخی است.
سال نود و دو را «سال آغازها و پایانها» نامیده بودم. حالا با یک ارزیابی ساده معلوم میشود که نامگذاری نامناسبی نبوده است:
- پایان زندگی در قم و آغاز زندگی در حومه قم (!)
- پایان یک مستأجری سخت و آغاز یک مستأجری ساده
- پایان تحصیل در دانشگاه، آغاز فراغت دایمی از تحصیل
- پایان زندگی دو نفره و آغاز زندگی چهار نفره
- آغاز پدر بودن، آغاز بچه داشتن، آغاز بچه داری
- آغاز و پایان همکاری با یک شرکت خوب در یک پروژهی بد
- آغاز همکاری با دفتر موسسات فرهنگی
- آغاز همکاری با کانون فرهنگی یک مسجد
و
- پایان ترس از آبله
هر چند که تعدادی از آغازها و پایانهایی که سال پیش در هنگام نامگذاری در ذهن داشتم محقق نشد (مثل پایان مستأجری، آغاز کار در دانشگاه، پایان پروژههای نیمه کاره تحقیقی و ...) اما در مجموع از نام سال ۹۲ راضیام.
*
با نگاهی به برنامههای یک سالهام، سال ۹۳ را «سال یک قدم به جلو» مینامم. یک قدم به جلو در اقتصاد و یک قدم به جلو در فرهنگ!
یدی یه گوش: بیا جلو ببینم. تو رفیق «بینظر» ی؟
بیژن: رفیق «بانظر» که رفیق نمیشه.
از ظهر جمعه ۱۶ اسفند تا امشب میشود هشت روز که در خانه افتاده و بیمارم.
دو روز اول فقط تب و لرز بود و درد بدن و از صبح روز سوم دانههای قرمز (به قول اطبا: بثورات پوستی) ظاهر شد. از همان دقیقهی اول برای خودم معلوم بود که آبله است و آنچه در کودکی از آن گریختهام در میانسالی به سراغم آمده. راستش کمی تا قسمتی خوشحال هم شدم. در ده سال گذشته که فهمیدهام این شتری است که باید در خانهی من هم بخوابد همیشه نگران بودم که وقت بدی به آن گرفتار شوم و مثلاً از مدرسه و کلاسهایم بمانم. حالا هفتههای آخر سال است و کسی به دنبالم نمیگردد.
روز چهارم و روز پنجم دانه های قرمز بیشتر و بیشتر شد و همزمان سردرد و تب هم در طول روز چند بار رخ میداد.
روز ششم اما از همهی روزها بدتر بود. تب چهل درجه، عرق و لرز شدید، صورت متورم و گلودرد نفسگیر.
گذشت.
روز هفتم همه چیز به سرعت به عقب برگشت و امروز که روز هشتم باشد، آثار بهبودی نمایان است. اما فکر کنم برای برگشتن اوضاع به روال سابق یک هفتهای زمان لازم باشد.
الحمدلله علی کل حال.