- ۳ نظر
- سه شنبه ۵ فروردين ۱۳۹۳
امروز معلوم شد که خانم «مریم خانم» هم آبله گرفتهاند. جوشهای کوچک قرمز روی بدن و صورت. دقیقاً دو هفته بعد از من.
فکر نمیکنم دخترهای زیادی در دنیا وجود داشته باشند که در ده ماهگی از پدرشان آبله مرغان گرفته باشند. از این لحاظ این یک اتفاق تاریخی است.
سال نود و دو را «سال آغازها و پایانها» نامیده بودم. حالا با یک ارزیابی ساده معلوم میشود که نامگذاری نامناسبی نبوده است:
- پایان زندگی در قم و آغاز زندگی در حومه قم (!)
- پایان یک مستأجری سخت و آغاز یک مستأجری ساده
- پایان تحصیل در دانشگاه، آغاز فراغت دایمی از تحصیل
- پایان زندگی دو نفره و آغاز زندگی چهار نفره
- آغاز پدر بودن، آغاز بچه داشتن، آغاز بچه داری
- آغاز و پایان همکاری با یک شرکت خوب در یک پروژهی بد
- آغاز همکاری با دفتر موسسات فرهنگی
- آغاز همکاری با کانون فرهنگی یک مسجد
و
- پایان ترس از آبله
هر چند که تعدادی از آغازها و پایانهایی که سال پیش در هنگام نامگذاری در ذهن داشتم محقق نشد (مثل پایان مستأجری، آغاز کار در دانشگاه، پایان پروژههای نیمه کاره تحقیقی و ...) اما در مجموع از نام سال ۹۲ راضیام.
*
با نگاهی به برنامههای یک سالهام، سال ۹۳ را «سال یک قدم به جلو» مینامم. یک قدم به جلو در اقتصاد و یک قدم به جلو در فرهنگ!
یدی یه گوش: بیا جلو ببینم. تو رفیق «بینظر» ی؟
بیژن: رفیق «بانظر» که رفیق نمیشه.
از ظهر جمعه ۱۶ اسفند تا امشب میشود هشت روز که در خانه افتاده و بیمارم.
دو روز اول فقط تب و لرز بود و درد بدن و از صبح روز سوم دانههای قرمز (به قول اطبا: بثورات پوستی) ظاهر شد. از همان دقیقهی اول برای خودم معلوم بود که آبله است و آنچه در کودکی از آن گریختهام در میانسالی به سراغم آمده. راستش کمی تا قسمتی خوشحال هم شدم. در ده سال گذشته که فهمیدهام این شتری است که باید در خانهی من هم بخوابد همیشه نگران بودم که وقت بدی به آن گرفتار شوم و مثلاً از مدرسه و کلاسهایم بمانم. حالا هفتههای آخر سال است و کسی به دنبالم نمیگردد.
روز چهارم و روز پنجم دانه های قرمز بیشتر و بیشتر شد و همزمان سردرد و تب هم در طول روز چند بار رخ میداد.
روز ششم اما از همهی روزها بدتر بود. تب چهل درجه، عرق و لرز شدید، صورت متورم و گلودرد نفسگیر.
گذشت.
روز هفتم همه چیز به سرعت به عقب برگشت و امروز که روز هشتم باشد، آثار بهبودی نمایان است. اما فکر کنم برای برگشتن اوضاع به روال سابق یک هفتهای زمان لازم باشد.
الحمدلله علی کل حال.
تو: سلام. برای چند کودک بدسرپرست و بیسرپرست چه کارهای فرهنگی میشود کرد؟
من: سلام. خب باید سرپرست خوب براشون پیدا کنی: معلم خوب، دوست خوب، مدرسهی خوب!
حالا هر کدام از شما دو تا دندان دارید: وسط پایین.
خوردن هر چیزی برایتان جالب و هیجان انگیز است بغیر از غذایی که مادر مخصوص شما میپزد. غذای مخصوص شما ادویه و چاشنی ندارد و در مقابل غذای رنگارنگ سفرهی ما که عطر و بوی هوسانگیزی دارد، متاع بی رونقی است. با این حال گاهی به بازی و خنده، گاهی به حواسپرتی و گاهی به زور به خوردتان میدهیم.
اخیراً کشف کردهایم که همین غذای بیمزه و خاص را هم اگر خودتان با آن بازی کنید و به دهان بگذارید میخورید. حالا زیرانداز بزرگی در خانه پهن میکنیم و شما را با کاسههای غذایتان تنها میگذاریم.
خیلی از دور تماشا دارد.
خدایا!
ما پرتاب نمی شویم به سویی جز آن که تو ما را پرتاب می کنی
و ما به نشانه نمی نشینیم جز آن که تو ما را به نشانه می نشانی
وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى
*
خدای را که مبادا
دل از نشانه بیفتد.
فرض کنید امکان برقراری ارتباط با روح ملکوتی شهید بزرگوار سید مرتضی آوینی برایمان میسر شده است و ایشان بیست سال بعد از شهادتشان میتوانند به ما در زمینههای تخصصیشان مشورت بدهند.
از آنجایی که در زمان حیات ظاهری ایشان بسیاری از نوآوریهای تکنولوژیک مثل رایانه، اینترنت، بازیهای رایانهای و تلفن همراه وجود نداشته لذا کلام صریحی از او دربارهی چند و چون این فنآوریهای غربی و نسبت آنها با انسان در دست نیست. پس خواهش میکنم سوالات خود را در حوزهی فنآوریهای نوین رسانهای و تأثیر آن بر انسان و تربیت و ... در نظرهای همین یادداشت مرقوم بفرمایید.
ان شاء الله بعد از دریافت پاسخها از شهید آوینی، نتیجه به اطلاع افراد مشارکت کننده خواهد رسید.
با تشکر