یکی از روزهای خاطرهانگیز پاییز ۱۳۷۸، همان روزهایی که حال و هوای معنوی «سیدمحمدرضا» مرا شیفتهی خود ساخته و برادری عمیقی میانمان پا گرفتهبود، کار عجیب و بیمقدمهای کرد که اثرش تا سالها با من بود: برایم کتاب شعری هدیه آورد که در ابتدای آن با خطی خوش و نثری شکسته بسته، از همان احساسات معنوی با چاشنی مهربانی و دوستی گفته بود و خواندن اشعار آن کتاب را توصیه کردهبود.
«سیدمحمدرضا» از علاقهی من به ادبیات خبر داشت و در عین حال با هدیهای که گرفته بود بیاطلاعی خود را از عالم شعر و شاعری به رخ میکشید. کتابی حجیم از شاعری گمنام با اشعاری بیمعنا و بدقافیه که بعدها منبع برخی از اشعارش را در کلیات شهریار پیدا کردم! حتی به خاطر دارم که در حضور «سیدمحمدرضا» از وزن و قافیهی برخی اشعار کتاب انتقاد کردم و او با ناباوری معصومانهای نگاهم میکرد. با این وجود کتاب «درون و برون» بخاطر همان تقدیمنامهی خوش خط و شکسته بسته از جملهی معدود کتابهایی بود که در سالهای یزد با من بود و هر از گاهی نه به خاطر خواندن اشعار سست و مهملش، بلکه برای دیدن خط دوست مهربانم آن را میگشودم.
*
«رضا» -یکی از رفقای مکانیکی همخانهایهای ما- که بچهتهران بود و بچهبازاری و سیگار کشیدنش را از ما مخفی میکرد و با بیانگیزگی روزهای دانشگاه را سپری میکرد، گاهی شبهای امتحان خانهی ما پیدایش میشد و بیشتر از آنکه با جزوههای «سیدعلی» و «هادی» دمخور باشد، به کتابخانهی شعر من سرک میکشید. یکی از همان شبها شیفتهی هدیهی «سیدمحمدرضا» شد و امانت برد که برد. دقیقاً به خاطر دارم که هنگام جدایی از کتاب احساس دوگانهای داشتم. از طرفی خوشحال بودم که دارم از دست این اضافهبار بی فایده خلاص میشوم و از سویی ناراحت بودم که گوشهای از خاطرات خوش سالهای دبیرستانم در ناکجاآبادی گم میشود.
*
امروز یک پناهنده ایرانی داعشی در سیدنی مردمی را به گروگان گرفته و خودش را به کشتن داده است. چه ربطی داشت؟
منطقی است که هارون مونس داعشی که -رسانههای جریان اصلی- قتل و تجاوز و جنایتهای دیگری را هم به او نسبت میدهند، همان محمدحسن منطقی، شاعر مهملباف کتاب هدیهی «سیدمحمدرضا»، باشد؟
چه دنیای دیوانهای!
# آدمها
# دوست