صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

تو: [...]
من: ما هم با اون بی‌شعوری که با نجاست اسراییلی مشکل نداره،‌ حرفی نداریم.

# سواد رسانه‌ای

# فرهنگ

# فلسطین

  • :: پیامک

مهندس صنایع
با ده سال سابقه کار مفید
طراحی نرم‌افزار، مدیریت فناوری اطلاعات، طراحی و توسعه وب

جویای کار تمام وقت
قم یا تهران

# زندگی

  • :: بداهه

حس بدی داره که آدم زیر دست مدیری کار کنه که نه به خاطر نقاط قوت، بلکه به خاطر نقاط ضعفش منصوب شده باشه.

# اداره

# سرافرازی

  • :: بداهه

بعد از نماز صبح با سجاد رفتیم مجموعه فرهنگی، مذهبی امام رضا علیه‌السلام. حاجی در آبدارخانه مسجد داشت آواز بعد از کله‌پاچه را می‌خواند که رسیدیم. هنوز کسی نیامده‌بود و وقت داشتیم تا گشتی در گوشه و کنار این ساختمان عجیب بزنیم.
یادم آمد که قبلاً چیزهایی درباره این مجموعه خوانده بودم. شاید برای شما هم که ممکن است گذارتان به کلاس‌های حاج‌آقا بیفتد مرور این مطالب جالب باشد:
+ افتتاح مجموعه با حضور مرحوم آیت الله مهدوی کنی، مهرماه ۹۰
+ ناگفته‌های مسجد عجیب خیابان گرگان از زبان معمارش
+ مسجد امام رضا (ع) و معماری پست مدرن
+ معماری مسجدهای ما (یک سخنرانی خوب و خواندنی درباره‌ی جاهایی که به نام مسجد می‌سازیم)

# رضوان

# سین

# معماری

  • :: بداهه
امروز صبح آمده بود کارگزاری بیمه که دفترچه بچه‌اش را عوض کند.
اسم دخترش را اول گذاشته بوده «ملینا» و بعد از چند سال رفته دادگاه و حکم گرفته که تغییر بدهد به «ملودی».

خدایا هر چی دادی شکر؛ هر چی ندادی هم شکر.

# دین

# سبک زندگی

  • :: بداهه

امروز از صبح شهید با من بود.
با هم سوار مترو شدیم و رفتیم بهارستان. از جلوی سماورفروشی‌ها قدم زدیم و رفتیم داخل عمارت. شهید من را برد به بایگانی نشریات ادواری و روزنامه‌ی جمهوری اسلامی اسفند شصت را جلویم باز کرد و عکس خودش را در صفحه‌ی ششم اسفند نشانم داد. بعد با هم رفتیم واحد پویش منابع دیجیتال و در اطلاعات و کیهان همان روزها خبر شهادت و ترحیمش را دیدیم.
کارم تمام شده بود. اما شهید هنوز آن‌جا کار داشت. دستم را گرفت و برد به کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی. بسته بود. رفت به دنبال کتابدار که بیاید و در را باز کند و بعد او را وادار کرد که بگردد و قفسه‌ی مربوط به ترورها را نشانم بدهد. بعد شهید دستم را برد سمت کتابی که می‌خواست و آن را جلویم باز کرد. همزمان هم به کتابدار کمک کرد تا اسم روی برگه‌ی بازجویی قاتلش را به زحمت بخواند.
شهید ساعت سیزده و سی دقیقه امروز به من لبخند زد و خودش تصویر و مشخصات قاتلش را نشانم داد.
وقتی شهید ساعت سیزده و سی دقیقه امروز دو تا سند جدا از هم را به شکلی کاملاً قابل استنتاج کنار هم قرار داد، به چهره‌ی کتابدار خیره شدم تا ببینم او هم متوجه این هنرنمایی شگرف شده‌است یا نه؟ و فهمیدم که شهید امروز فقط با من است.

کار که به این‌جا رسید، شهید دوستی که او را به نام شهید در تلفن همراهم ذخیره کرده‌ام در کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی به سراغم فرستاد تا در برگشت همراهی‌ام کند. شهید از سندی که شهید پیدا کرده‌بود عکس گرفت، بعد با هم رفتیم به میدان بهارستان و شیرکاکائو و پیراشکی خوردیم و هفت ایستگاه مترو با هم درباره‌ی شهید و شهدا حرف زدیم.

* ششمین سال صاد این‌طور آغاز شد.

# شهید

# صاد

# قصه

# مسعود

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
  • :: پریشان
امروز -به سفارش آقامهدی- برای یافتن بایگانی روزنامه‌های اسفندماه شصت به کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی در میدان بهارستان رفتم. تجربه‌ی بسیار خوب و دلپذیری بود.
برای ورود فقط اصل کارت ملی و کارت دانشجویی (یا کپی مدرک تحصیلی) نیاز است و هیچ تشریفاتی هم ندارد. اگر وسایل اضافه‌ای همراه دارید در قفسه‌های حراست به امانت می‌گذارید و وارد می‌شوید.
بخش‌های مختلفی که سر زدم و دیدم این‌ها بود:
- بایگانی نشریات ادواری: محل نگهداری اصل و افست روزنامه‌های ایران در صد سال گذشته. بدون هزینه و منت هر چه خواستم برایم آوردند و دیدم. درخواست تصویربرداری از سه صفحه را دادم. یک فرم کوچک را پر کردم و فایل اسکن شده را دو ساعت بعد تحویل گرفتم.
- سایت (مرکز پویش): فهرست کامل منابع دیجیتال کتابخانه را دارد. بدون هیچ تشریفاتی پشت رایانه نشستم و دو ساعت تمام فایل اکسل فهرست نشریات مدنظرم را بالا و پایین کردم و تصاویر اسکن شده روزنامه‌ها را ورق زدم و هر چه می‌خواستم در سرور کپی کردم. در انتها تمام فایل‌های درخواستی‌ام را روی فلش تحویل گرفتم و به ازای ۱۶ مگابایت اطلاعات، ۶۲۰ تومان وجه رایج مملکتی پرداختم! اینترنت هم به راه بود و اکثر مراجعان از آن استفاده می کردند.
- کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی: یک بخش کوچک، مخزن باز و بسیار کاربردی که در آن کتابی را که مدت‌ها می‌جستم یافتم و با آرامش، بخش زیادی از آن را مطالعه کردم.
*
در تمام بخش‌ها کارمندان با حوصله، مؤدب و مهربانی مشغول کار بودند. حتی وقتی برای نماز به نمازخانه کوچک ساختمان رفتم، کتابدار کتابخانه تخصصی به دنبالم آمد تا از اینکه مجبور است لحظاتی کتابخانه را ترک کند عذرخواهی کند! تازه بعدش برایم چایی هم آوردند!
*
بخش‌های جالب دیگری هم داشت که چون زمینه‌ای نداشتم از آن‌ها استفاده نکردم. مثل گنجینه نسخ خطی و کتابخانه تخصصی ایران‌شناسی.

# تهران‌گردی

# شهید

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: کتاب

مرد خانه باید دست به آچار باشد.

# سبک زندگی

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳
  • :: نغز

برای اولین بار در تاریخ مدیریت رسانه‌ی جمهوری اسلامی ایران، یک مدیر دولتی و مجموعه‌ی تحت امر او جرأت به خرج داد و یکی از مجموعه‌های تحت امرش را تعطیل کرد.
هر چند که در تبلیغات تلویزیونی دایماً از ادغام شبکه تماشا در شبکه نمایش (شبکه فیلم و سریال) نام برده می‌شود، اما حقیقت امر آن است که یک شبکه‌ی تلویزیونی ایران حذف شده‌است.
این فتح باب جسورانه را به مدیریت جدید رسانه‌ی ملی تبریک می‌گویم. با امید این‌که با خردمندی بیشتری پیگیری شود.

پ.ن:
خبرهای جالب‌تری هم در راه است...

# رسانه

  • :: بداهه

بعد از غروب رفتیم حرم و دو گروه دو نفره‌ی خانم‌ها و آقایان در حیاط صحن آینه از هم جدا شدیم.
چشمم افتاد به در باز حجره‌ی اول سمت راست صحن. دست مصطفی را گرفتم و رفتیم تا جلوی حجره. بالای در کاشی «ذلک فضل الله...» را که دیدم مطمئن شدم که خودش است. بارها آمده بودم و بسته بود. حالا چراغش روشن و خادمی هم جلوی در ایستاده بود. کفش‌ها را کندیم و وارد شدیم.
حضرت شیخ فضل الله نوری این‌جا خوابیده است. ظاهراً حجره را دو سالی است که مرمت کرده‌اند و نمایشگاهی شده برای معرفی شیخ شهید. تابلوهایی روی دیوار و کتابخانه‌ای مختصر روی طاقچه.
مصطفی از صندوق سبز و شیشه‌ای مزار خوشش آمده و ذوق کرده. واقعاً قشنگ شده. دستشان درد نکند.

# حرم

# شهید

# قم

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

توجه! توجه!
واحد لایروبی و احیای قنوات رازدل با چندین سال سابقه و سال‌ها خدمات پس از فروش مفتخر است که چشمه‌های خشک شده‌ی استعداد و انگیزه‌ی دوستان برای نوشتن را دوباره جاری سازد.
در آخرین عملیات این واحد فوق تخصصی، وبلاگ رصدنامه احیاء و نویسنده‌ی محترم آن متنبه شد.

علاقمندان بازگشت به دنیای وبلاگ‌نویسی درخواست‌های خود را به برادر راغب تحویل داده، حتماً رسید دریافت کنند.

# دوست

# رازدل

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

یکی از روزهای خاطره‌انگیز پاییز ۱۳۷۸، همان روز‌هایی که حال و هوای معنوی «سیدمحمدرضا» مرا شیفته‌ی خود ساخته و برادری عمیقی میانمان پا گرفته‌بود، کار عجیب و بی‌مقدمه‌ای کرد که اثرش تا سال‌ها با من بود: برایم کتاب شعری هدیه آورد که در ابتدای آن با خطی خوش و نثری شکسته بسته، از همان احساسات معنوی با چاشنی مهربانی و دوستی گفته بود و خواندن اشعار آن کتاب را توصیه کرده‌بود.

«سیدمحمدرضا» از علاقه‌ی من به ادبیات خبر داشت و در عین حال با هدیه‌ای که گرفته بود بی‌اطلاعی خود را از عالم شعر و شاعری به رخ می‌کشید. کتابی حجیم از شاعری گمنام با اشعاری بی‌معنا و بدقافیه که بعدها منبع برخی از اشعارش را در کلیات شهریار پیدا کردم! حتی به خاطر دارم که در حضور «سیدمحمدرضا» از وزن و قافیه‌ی برخی اشعار کتاب انتقاد کردم و او با ناباوری معصومانه‌ای نگاهم می‌کرد. با این وجود کتاب «درون و برون» بخاطر همان تقدیم‌نامه‌ی خوش خط و شکسته بسته از جمله‌ی معدود کتاب‌هایی بود که در سال‌های یزد با من بود و هر از گاهی نه به خاطر خواندن اشعار سست و مهملش، بلکه برای دیدن خط دوست مهربانم آن را می‌گشودم.
*
«رضا» -یکی از رفقای مکانیکی هم‌خانه‌ای‌های ما- که بچه‌تهران بود و بچه‌بازاری و سیگار کشیدنش را از ما مخفی می‌کرد و با بی‌انگیزگی روزهای دانشگاه را سپری می‌کرد، گاهی شب‌های امتحان خانه‌ی ما پیدایش می‌شد و بیش‌تر از آن‌که با جزوه‌های «سیدعلی» و «هادی» دم‌خور باشد،‌ به کتابخانه‌ی شعر من سرک می‌کشید. یکی از همان شب‌ها شیفته‌ی هدیه‌ی «سیدمحمدرضا» شد و امانت برد که برد. دقیقاً به خاطر دارم که هنگام جدایی از کتاب احساس دوگانه‌ای داشتم. از طرفی خوشحال بودم که دارم از دست این اضافه‌بار بی فایده خلاص می‌شوم و از سویی ناراحت بودم که گوشه‌ای از خاطرات خوش سال‌های دبیرستانم در ناکجاآبادی گم می‌شود.
*
امروز یک پناهنده ایرانی داعشی در سیدنی مردمی را به گروگان گرفته و خودش را به کشتن داده است. چه ربطی داشت؟
منطقی است که هارون مونس داعشی که -رسانه‌های جریان اصلی- قتل و تجاوز و جنایت‌های دیگری را هم به او نسبت می‌دهند، همان محمدحسن منطقی، شاعر مهمل‌باف کتاب هدیه‌ی «سیدمحمدرضا»، باشد؟
چه دنیای دیوانه‌ای!

# آدم‌ها

# دوست

  • ۵ نظر
  • دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: یزد
  • :: کتاب

جشنواره فیلم آسیا پاسفیک یک جشنواره قدیمی است که از ۱۹۵۴ در یکی از کشورهای منطقه‌ای عضو فدراسیون بین‌اللمللی اتحادیه تهیه‌کنندگان فیلم برگزار می‌شود و جشنواره‌ی منطقه‌ای معقولی است که حتی دوره ۴۸ آن در ۱۳۸۴در ایران برگزار شد.
جشنواره سینمایی آسیا پاسفیک اسکرین اوارد (آپسا) که تشابه نامی خوبی (!) با جشنواره بالا دارد، از ۲۰۰۷ با سبک و سیاقی اسکاری و انحصاراً در استرالیا برگزار می‌شود و هشتمین دوره‌ی آن (۲۰۱۴) اخیراً برگزار شده است.
خبرگزاری‌های ما مریلا زارعی را برای بازی در شیار ۱۴۳ به عنوان برنده‌ی این جشنواره نام برده و حتی رسانه‌ی ملی در گفتگوی زنده‌ای با او درباره‌ی برگزیده‌شدنش مصاحبه می‌کند.
*
اما رسانه‌های ما چه چیزهایی را نگفتند؟
- اصغر فرهادی رییس هیأت داوران این دوره از آپسا بود.
- جایزه بزرگ هیأت داوران: رخشان بنی اعتماد برای فیلم «قصه‌ها»
- جایزه بهترین فیلم‌نامه: نیما جاویدی برای فیلم «ملبورن»
- جایزه بهترین فیلم مستند: طاها کریمی برای فیلم «هزار و یک سیب»
- جایزه ۱۰ هزار دلاری آکادمی نت پک به استعداد خوش آتیه در سینما: رضا درمیشیان برای فیلم «عصبانی نیستم»
- جایزه بهترین بازیگر زن به یک خانم چینی داده شد و مریلا زارعی بازیگر شایسته تقدیر معرفی شد.

# سواد رسانه‌ای

# سینما

# غرب

# فرهنگ

# هنر

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

یکی از اقوام دور را در روضه‌ای خانگی دیدم و نشناختم.
سرطان و شیمی‌درمانی عجب چیز کوفتی است.
خدا به ما رحم کند. آمین!

# زندگی

  • :: بداهه

چه روزهای خوبی شده پنج‌شنبه‌ها!
بچه‌های مؤدب، سؤالات خوب، حرف‌های به درد بخور، تمرین‌های مستمر، پیگیری‌های دلسوزانه

چه روزهای خوش منظری شده پنج‌شنبه‌ها!
بچه های شاد، مؤمن، همکاران باسواد، محیط صمیمی

الحمدلله

# مدرسه

# نویسندگی

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

آقای مهندس: هشت صبح: جلسه با رییس بزرگ درباره ساختار جدید معاونت و اصلاحات ضروری در فرایندها
آقای معلم: یک بعدازظهر: کلاس تاریخ و مروری بر وقایع دهه بیست، جنگ سرد و جبهه ملی
آقای راننده: چهار عصر: رانندگی در جاده قم - تهران
آقای کارشناس: بعد از غروب: سخنرانی برای والدین درباره مهارت های زندگی در دنیای دیجیتال

#ابوالمشاغل

# زندگی

# کلاس

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون