- ۰ نظر
- چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
کورش باقری سرمربی سابق تیم ملی وزنه برداری ایران و دارنده مدال طلا مسابقات ۲۰۰۱ قهرمانی وزنه برداری جهان و رکورد دار حرکت یک ضرب المپیک است. وی در المپیک ۲۰۱۲ لندن مربی وزنه برداران ایرانی بود؛ که با هدایت وی تیم ملی وزنه برداری ایران برای اولین بار موفق به کسب ۴ مدال طلا، نقره و برنز شد.
پاییز سال ۹۲ او به علت یک عارضه ارثی دچار ایست قلبی شد و ۴۸ دقیقه تقریباً مرده بود که البته زنده ماند و امروز بعد از دو سال از آن حادثه، فارس با او گفتگو کرده است:
فارس: الآن ورزش کردن که برای سلامتی شما مشکلی ندارد؟
کورش باقری: ورزش در حد نرمال مشکلی پیش نمیآورد البته این را با تجربه می گویم که ورزش حرفه ای جز ضرر هیچ کمکی به سلامتی نمیکند، مخصوصاً ورزش حرفه ای نوین. خواهشم این است که ورزشکاران ما بیشتر مراقب خود باشند.
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
چند تا از کارتنموزیهایی که بعد از اسبابکشی اخوی از قم به تهران آورده بودم توی ماشین مانده بود و هنوز در مکان مناسب تخلیه نکردهبودم. بعد از مراسم شب قدر بیست و سوم در مسجد دانشگاه «آقا وحید» را دیدم؛ بیبرنامه و بیمقدمه تعارف زدم که اگر کارتن برای مهاجرت آتی به قم کم دارد، فیالحال موجود است...
خلاصه در نیمههای شب قدر، کارتنهایی که به تازگی برای پنجمین بار از جادهی قم برگشته بودند رفتند تا خود را برای سفری دیگر آماده کنند.
آدم سرگذشت این کارتنهای مقوایی را که میبیند از زندگی انگلی خودش بدش میآید.
در دایرهالمعارفهای عمومی این توضیحات را دربارهی انگل پیدا میکنی:
اَنگَل به گیاه یا حیوانی که بر روی یا داخل بدن موجود زنده دیگری زندگی نموده و از این زندگی فایده میبرد و یا تغذیه میکند، گفته میشود.
زندگی انگلی عبارتست از یکی از اشکال همزیستی فیزیولوژیکی بین دو حیوان از دو جنس مختلف که یکی از آنها (انگل) معمولاً کوچکتر و ضعیفتر بوده و در سطح یا داخل بدن جنس قویتر (میزبان) زندگی و تغذیه میکند و در بدن او ایجاد اختلال مینماید. این همزیستی ممکن است دایم یا موقت باشد.
به عزیز که صبح اعتراض میکند که «پسر! زبان روزه خودت را کجا میکشانی صبح تا شب؟ یک روز آمدی تهران، استراحت کن» نمیتوانم بگویم. اما اینجا میشود گفت که اگر این #پنجشنبهها نباشد، در برایند زندگیام فرقی با یک انگل ندارم.
روزهایی مثل این مجبورم میکند که بیاتکا به هیچ نهاد بالادستی (غیر از سازمان بوستانها و فضای سبز شهرداری تهران که تازه همان هم موتور فوارهاش داغ میکند ظهر تابستان) و بیهمکاری هیچ موجود زندهای (غیر از همین درختانی که مدام جای سایهشان عوض میشود) برای دیگران -احتمالاً- مفید باشم.
*
با تشکر از محمدحسن، آقا مهدی، محمدمهدی، حسین و پویا که یازده ساعت کار مفید امروزم را مدیون آنها هستم.
تو:
برای تهیه کتاب یادبودی که در آخر مسافرت جهادی [...] هدیه میدهند مشورت بدهید. از جمله خصوصیاتی که باید داشته باشه: عمودی در اندازه نصف آپنج، توی صفحات جای سفید واسه نوشتن داشته باشه، کلاً در رابطه با شهدا و دفاع مقدس هم نباید باشه.
من:
باسمه تعالی
بر جسد زنده یا مردهی آن جهادی که کتاب شهدا را نمیتوان به عنوان یادبودش هدیه داد، به فتوای من نماز بخوانید.
والسلام
امروز اولین روز از هفتمین سال مهاجرتم به قم است.
وقتی سکهای را به هوا میاندازی احتمال دارد یا شیر بیاید و یا خط. اما برای من در این فقره هر دو احتمال با هم واقع شده است.
در حقیقت زندگیِ ما دیجیتال نیست؛ آنالوگ است!
*
حالم اما مثل کوهنوردی است که از صعود به قلهای بازگشته باشد: خسته و در نقطهی شروع.
باید به خانه برگردم.
میپرسد:
«سرویس ترجمه گوگل یه بخشی داره برای کاملتر کردن دایره لغاتش و این بخش رو کاربران داوطلبانه انجام میدن. گاهی وسط ترجمهها مثلا آدم میبینه یه چیزی رو درست ترجمه نکردن و نیاز به اصلاح داره. اینجا درست کردنش آیا تقویت گوگل و به تبع اون صهیونیست هاست و کلا کار عبثیه یا اینکه با دیدگاه تکمیل دایره لغات زبان فارسی قابل توجیهه؟
از مصادیق دیگه سرویس نقشه گوگل هست؛ فرستادن عکس نقاط تفریحی، تاریخی و کلا مکانهای خاص روی نقشه»
جواب میدهم:
«باسمهتعالی
روی عن حسن بن علی العسکری علیه السلام قال:
اَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَهِ
مثل شما مثل آن شتردار شریف است.
والسلام»
مثل همهی این سالها، امشب رفتیم که افطاری در جوار کریمهی این دیار باشیم. امسال اما سفرهی کریمانهاش برای عام و خاص پهن است و به چای و نان و پنیری و خرمایی پذیراییمان کرد. سوپ هم بود البته که باب طبع آقا مصطفی است.
اگر زایر این حرم با صفا هستید، تا آخر ماه خدا این سفره پهن است.
برای پرورش خلاقیت بچههای مقطع راهنمایی (سابق!) معمولاً از بازیهای ریاضی کمک میگیرند. پیشنهاد من به طور خاص «سودوکو» است. نکتهی قابل توجه در این بازی برای من این است که این بازی اصلاً یک بازی ریاضی نیست. بلکه یک بازی استراتژیک و خلاقانه برای حل مسأله است که بجای اعداد یک تا نه میشود ۹ تا میوه یا ۹ تا رنگ در نظر گرفت و بازی را انجام داد.
در حقیقت بازیکنان این بازی از هیچ کدام از مهارت های ریاضی -حتی مهارتهای اولیهی جمع و تفریق- برای حل مسأله استفاده نمیکنند. بلکه باید به شیوههای گوناگون و با استراتژیهای مختلف به جدول حمله کنند و سعی کنند از میان احتمالات موجود، درستترینها را برگزینند.
از جمله ویژگیهای سازندهی این بازی آن است که وقتی آن را ترک میکنید و به سراغ زندگیتان میروید هرگز و در هیچ لحظهای موضوع آن ذهن شما را مشغول نمیکند -هر چند که ممکن است وسوسهی انجام آن با شما باشد- اما آنچه از این بازی آموختهاید ناخودآگاه در فرایند زندگیتان وارد میشود.
«خلاقیت» و «مهارت حل مسأله» از جمله چیزهایی که مدارس معمولاً یاد نمیدهند. اگر تا بحال امتحان نکردهاید توصیه میکنم حتماً با مداد امتحان کنید. البته این سایت خوب را هم ببینید.
امشب برای هفتمین سال پیاپی توفیق پذیرایی از زائران کریمه اهل بیت علیهمالسلام را در واحد قم و حومه پیدا کردم. هفتساله شدن این رسم به معنی قیمتی شدن این رفاقتهاست.
به همین مناسبت از برچسب #واحد قم + حومه رونمایی میکنم. چه خاطرات جالبی در مرور نوشتههای این موضوع زنده میشود.
*
با همراهی برادرانم محمدرضا، سجاد، آقا مهدی، مهدی، محمدرضا، مهدی الف، محمدحسن و مسعود.
شاید باورتون نشه. ولی اینجا اونقدر هوا گرمه که گلهای «آفتابگردان» تبدیل شدند به گلهای «از آفتاب رویگردان». همه پشتشون رو کردند به جهت تابش نور!
خدا جهنم رو بخیر بگذرونه.
پ.ن:
ظهر تابستان است...
آهای جوونها، نوجوونها!
باور کنید هر کاری که امروز در دنیای سایبر میکنید ذخیره میشه و بعد از گذشت سالها بخش زیادیش کاملاً قابل ردیابیه.
اگر شما هم مثل من امروز سعی میکردید که برای امر خیر یکی از رفقا، کمی دربارهی عروس خانم تحقیقات از راه دور اینترنتی انجام بدید، و با کمی زحمت و دقت حتی میتونستید پستهای محرمانه و رمزدار وبلاگ طرف رو باز کنید؛ حتماً در انتشار هر چیزی از خودتون بیشتر دقت میکردید.
از ما گفتن بود.
پارسال جایی من را دعوت کردند برای افطاری. با اینکه عذری نداشتم، بهانهای آوردم و نرفتم. عزیزی شنیده بود که دعوت را رد کردهام و خیلی ناراحت شده بود که وقتی بزرگواری از شما دعوت میکند نباید بیمحلی کنی.
چند ماه پیش هم از همان جا هدیهای برایم فرستادند که بسیار ارزشمند و عجیب بود. در شرایطی قرار گرفتم که چارهای جز قبول کردن هدیه نداشتم. اما تقریباً عمدهی آن را به رسانهای ترین شکل ممکن به دیگران بخشیدم.
چند روز پیش دوباره مثل پارسال تماس گرفتند و دعوت کردند برای افطار امشب. فقط چند ثانیه فرصت داشتم که فکر کنم و جواب بدهم. هم ناراحتی پارسال آن عزیز و هم هدیهی چند ماه قبل ناچارم کرد که بپذیرم و بروم.
*
نماز خواندم؛ افطاری را -اندک و به قدر ضرورت- خوردم؛ کمی قرآن خواندم و بیرون آمدم. در حقیقت فقط حاضری زدم تا جلوی حرف و حدیث بعدش را بگیرم.
خوشحالم که پارسال تصمیم درستی گرفتم و امسال هم درستترین رفتار را انجام دادم...
خدا عاقبت ما را بخیر گرداند.
اگر حوصله میکردم مطلب مفصلی مینوشتم دربارهی عادتهای کوچکی که میتواند ماه رمضان ما را پربارتر کند.
فعلاً تا دیر نشده همین را بگویم که اگر سرتان برای بگو مگو درد میکند و میتوانید با خانواده چانهزنی کنید، لطفاً تلاش برای حذف کردن تلویزیون از سفرهی سحری و جایگزینی آن با رادیو را در اولویت بگذارید.
به شکل حیرتانگیزی بازدهی مادی و معنوی سحر را افزایش میدهد. حتماً امتحان کنید.