- ۷ نظر
- دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۱
دستهی عزاداری شیعیان مهاجر بلخی، بدون علم و کتل، با آن پرچم غریب افغانستان، این همه راه را سینه زدند و آمدند و در صحن عتیق نوحه خواندند و گریه کردند و چرخیدند و رفتند. موقع خروج، جلوی درِ خیابان ارم، نوحهخوان افغانی همه را ساکت کرد و گفت: «عزاداریها قبول. سه تا دعا میکنم همه آمینگو باشید.»
گوشم را تیز کردم که ببینم آخر این همه سوز و گداز، در آستان بانوی قم، ظهر عاشورا، چه میخواهند؟
:
- فرج امام زمان
- سلامتی رهبر انقلاب
- توفیق برقراری حکومت اسلامی شیعه در افغانستان
گفته بودم که تاسوعا روز اثبات برادریست. حالا تأکید میکنم که تاسوعا روز بازخوانی برادری هم هست.
*
برای سازگار کردن خوردنیها با طبعِ غالب انسان، هر طعامی را با مصلح آن میآمیزند. به فکر مصلحِ «عنصرِ دبلیو» باش؛ و به فکر باش که از «عنصر دبلیو» برای اصلاح چه طبعی میتوان استفاده کرد.
*
مهمان رزق خودش را میآورد؛ حتی ساعت یازده و نیم شبِ عاشورا. دیدی یا نه؟
*
بخاری، سینی، انار؛ ترش باشد یا شیرین؟
*
سه بار که یک برنامه را تکرار کردی میشود تکراری. میدانی که اهل کار تکراری نیستم. از حالا برای تاسوعای دیگر، فکری باید کرد.
امشب اینجا بودم. حاجی اشارهی دقیقی داشت به اولویتهای دعوت پیامبران. اولویت با عبودیت و توحید است، نه اخلاق و عدالت و ...
*
جملات خوب دیگری هم داشت که گلچین کردم:
* برای اینکه حرکتی در جهان رخ دهد نیازی نیست معطل کسانی شویم که مشکلات عمیقی دارند. با صفاها را برمیگزینیم و به حرکت میاندازیم.
* خدا می فرماید پیامبر من اگر می خواهی کسی را به دین دعوت کنی نباید فقط جاذبه داشته باشی بلکه باید دافعه هم داشته باشی. پیامبر من نباید فقط نشانه هایی بیاری که مردم مست تو شوند و بدون اراده به سمت تو بیایند. جاهایی هم معجزه نشان نده تا آنها که بدون اراده آمدهاند ریزش کنند. به پیامبر میفرماید نادان نباشی ما لازم نیست که همه را به هر قیمتی جذب کنیم.
* خیلیها دارند به هر قیمتی سعی میکنند همه را جذب کنند. اگر هنرمندان ما خواستند کار دینی بکنند باید کارشان تبشیر و تنذیر باشد. نباید فقط تبشیر باشد. خداوند متعال انذارش اتفاقا بیشتر از تبشیرش است. غربیها را ببینید که چگونه میکشند و جذب میکنند. این همان راه طاغوت است.
همانطور که «روز» در فارسی به معنایی وسیعتر از «یک روز» به کار میرود، «الیوم» نیز میتواند به یک دوره و بازهی زمانی اشاره داشته باشد:
...
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا...
الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ...
اینجا بودم امشب. این نکتهی ظریف را از حاجی یاد گرفتم.
اول محرم امسال، شور و حال سه سال گذشته را ندارم. شاید علت اصلی آن تغییریست که خودخواسته در ساختار بوی سیب ایجاد کردهایم.
هر سال چند روز مانده به محرم فعالیت بیوقفهای شروع میشد برای رونمایی از سایت و راهاندازی مسابقه. امسال اما سرمان به کارهای دیگری گرم است.
این محرم و صفر هم میآید و میرود. این ما هستیم که در پایان صفر باید عملکردمان را بسنجیم که چقدر پیشرفت داشتهایم، چقدر در جا زدهایم و چقدر عقب رفتهایم.
یادداشت امروز صاد همان یادداشت بیست و یکم مهر نود است. چیزی تغییر نکرده:
زیارت بانو، آشنایی با سیر توسعه و تکامل حرم، بازدید از مسجد اتابکی و مسجدبالاسر و صحن طلا و آینه، آشنایی با بزرگان مدفون در حرم، بازدید از مسجد اعظم، بازدید از فیضیه، عبوری از دارالشفا و مروری بر زندگی طلاب، میدان آستانه، دیدار از شیخان، گذری از بازار خان و بازارچه صاحبالزمان، خرید سوغات معنوی، …
با تشکر از مهدی و احسان
الحمدلله با زحمات همهی دوستان کار تدوین مستند «دلبندان» تقریباً به پایان رسیدهاست و امروز نسخهی نهایی آن را بازبینی کردیم. انشاءالله با رفع برخی ایرادات جزئی و اعمال اصلاحات مورد نظر برخی رفقا، در یک فرصت مناسب جلسهی رونمایی و اکران آن را برگزار خواهیم کرد. امیدوارم در اولین مناسبت شاد بعد از ماه صفر، فرصت دور هم جمع شدن و دیدن این کار فراهم شود.
در جمعبندی درس به بچهها میگویم:
«عملکرد ضعیف حکومت قاجاریه باعث شد در مجموع «یک میلیون» از «دومیلیون و ششصدهزار» کیلومترمربع وسعت ایران کم بشود.»
یکی از بچهها خیلی جدی میپرسد:
«آقا چرا الان نمیریم پس بگیریم؟»
(واقعی - کلاس تاریخ سوم دبیرستان)
من :|
نادرشاه افشار :|
عباس میرزا :|
آزانس بینالمللی انرژی اتمی :|
حامد کرزای :|
واقعاً آدم نمیداند که روزگار چه سرنوشتی برای رفاقتهایش رقم خواهد زد. بارها چرتکه انداختهام که مثلاً چقدر از احترام و محبتی که فلان رفیقم به من میگذارد نتیجهی تلاش من برای نزدیک شدن به او بودهاست و چقدر از آن به خوبی خود او مربوط میشود. بارها از خودم پرسیدهام که در این میان، تقدیر و سرنوشت چه سهمی در کیفیت رابطهی من و دوستم داشته است؟
*
یکبار با شیخ محمد توی قطار گفتگویی داشتیم راجع به نوع رابطهمان و ثأثیر آن در سرنوشت خودمان و اطرافیانمان. قدم به قدم به عقب برگشتیم تا به لحظهی شروع این رابطه برسیم. رسیدیم به یک «سلام» از روی خجالت و حتی بیتفاوتی به همدیگر مثلاً ده سال پیشتر. جالب بود که هر دویمان همان اتفاق کوچک و واقعاً بیاهمیت را دقیقاً به خاطر میآوردیم؛ و شگفتا از بازی روزگار.
هر جلسه از حلقه ولایت غافلگیری خاص خودش را دارد:
این همه جذابیت در تعریف تاریخ، این همه حرف نگفته و نشنیده از تاریخ، این همه اقتدار و مظلومیت نهفته در تاریخ.
امروز سیدمهدی عزیز به اتفاق بانو تشریف آوردهبودند قم برای ضبط کارشناسی برنامهی «سایهروشن». بحث علمی و دقیقی مطرح کرد که نتیجهی تحقیقاتش برای پایاننامهی کارشناسی ارشد بود. سه تا برنامه پشت سر هم ضبط کردیم که انشاءالله از دو هفته دیگر پخش میشود.
*
توی اتاق فرمان تهیهکننده برنامه از من پرسید: «ایشان را چقدر میشناسی؟» یا شاید هم پرسید: «چقدر با ایشان دوستی؟»
پاسخی نداشتم که بگویم. سیدمهدی را هفت-هشت سال است که میشناسم. با هم اردو رفتهایم؛ جلسه داشتهایم؛ حرف زدهایم؛ کار کردهایم؛ گفتیم و خندیدیم؛ ایمیل زدیم؛ پیامک فرستادیم؛ ...
واقعاً مگر میشود برای «شناختن» یا «دوستی» اندازهای تعیین کرد؟