صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۷۲ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

8:00 تا 9:00
گپ و گفت با دوستان و همکاران قدیمی - کوچه پیشداد
9:00 تا 11:00
جلسه‌ی مهارت‌های زندگی در عصر دیجیتال برای مادران
11:30 تا 12:30
گفتگو درباره‌ی فیس بوک، دوستی و آینده - زیر پل سیدخندان
14:00 تا 16:30
آموزش وردپرس و مباحث دیگر به همراه ولیمه‌ی تأهل - لانه‌ی جاسوسی
17:00 تا 18:00
بررسی طرح فیلم نامه و تفاهمنامه همکاری - میدان فلسطین
18:00 تا 19:00
گفتگو درباره‌ی حال و روز جبهه فرهنگی انقلاب با دوستان قدیمی - جشنواره عمار
19:00 تا 21:00
گفتگو درباره‌ی نقش میان یابی در برآورد میزان خطرات احتمالی ناشی از سهل انگاری - سینما فلسطین

# اصغرثانی

# دوست

# رسانه

# سینما

# محمدم

# مدرسه

# پنجشنبه‌ها

  • :: بداهه

بحث مفصلی آماده کرده‌ام راجع به «مهارت‌های زندگی در دنیای دیجیتال» که فردا برای مادران یک دبیرستان خوب تهران ارائه کنم.
همیشه قبل از چنین جلساتی در ذهنم سؤالاتی که ممکن است در حین جلسه پیش بیاید حدس می‌زنم و پاسخی برایشان آماده می‌کنم. بعضی وقت‌ها هم سیر بحث را به گونه‌ای می‌چینم که اصلاً چنان سؤالی پیش نیاید.
تنها سؤالی که اگر بکنند در می‌مانم و پاسخ معقولی برای گفتن ندارم این است که: «منبع این حرف‌ها کجاست؟» یا «چرا ما باید به این حرف‌ها و توصیه‌ها عمل کنیم؟ مگر شما کی هستید؟»
حق دارند. من نه تحصیلاتی در این موضوع دارم و نه این حرف‌ها را با آدمی خبره‌تر از خودم چک کرده‌ام و نه حتی خبره‌ای می‌شناسم که به این توصیه‌ها باور داشته باشد. توصیه‌های من درباره‌ی «اینترنت و مسأله‌ی رشد» در سطح نظریه‌پردازی است و می‌دانم که خیلی از اطرافیانم اساساً با آن مخالفند. باید یک طوری خودم را قانع کنم:
چه می‌توان کرد؟ امروز کادر مدرسه من را دعوت کرده‌اند. اگر روزی دیگر فردی دیگر را دعوت کردند می‌تواند برود و استدلال‌های خودش را بیاورد و لزوم حضور دانش آموزان در اینترنت را تطهیر کند. تکلیف من چیز دیگری ست.

# توکل

# رسانه

# تربیت

# مدرسه

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۱
  • :: بداهه

احتمالا «میلاد دخانچی» را با برنامه گره می شناسید. سر پر شوری دارد و علی رغم پیچیده فکر کردن، ساده حرف می زند. این خصلتش را دوست دارم.
مقاله‌ی مؤدبانه، خوب و نفس‌گیری نوشته در وبلاگش با عنوان «عبور از آوینی» که خواندنی‌ست و برای علاقمندان گفتمان وحید جلیلی و سینه چاکان رضا امیرخانی تأمل برانگیز است.
البته پیش نیاز فهم دقیق کلمات دخانچی، اشراف بر اندیشه آوینی و نوع برخورد جامعه‌ی حزب اللهی با اوست. همینطور آشنا بودن با نوع نگاه دخانچی به انقلاب اسلامی و باور میزان و نوع تعهدش به آرمان‌های امام.
نگاه دخانچی را به عنوان یک طرح نو و ایجابی برای برون رفت از وضع موجود می‌پسندم. هر چند تا تبدیل شدن به گزاره‌های عملی فاصله فراوانی دارد.

# آوینی

# پلاس

  • :: بداهه

چون اولین دفعه‌ای است که باید برای امتحان بچه‌ها از کتاب تاریخ سوم سؤال طراحی کنم، نمی‌توانم حدس بزنم که چه سؤالی آسان و چه سؤالی سخت است.
مثلاً این نمونه را ببینید:
*
رضاخان پیش از رسیدن به سلطنت کدام یک از اعمال زیر را انجام نداد؟
الف) شرکت در مراسم عزاداری محرم
ب) برداشتن حجاب و رواج منکرات
ج) تعطیلی مشروب فروشی‌ها و قمارخانه‌ها
د) جلوگیری از درج مطالب خلاف شرع در مطبوعات
*
خیلی ساده است؟ خیلی تلخ است؟ خیلی عبرت آموز است؟ خیلی تاریخ تکرار می شود؟

# امتحان

# ایران

# تاریخ

# مدرسه

# کلاس

  • :: بداهه

نماز صبح را در عوارضی قم-تهران خواندیم و زدیم به جاده. از بارندگی دیشب هنوز زمین خیس بود و هوا به شدت سرد. هنوز یکی دو کیلومتر بیشتر نرفته بودیم که کم کم مه جاده را پوشاند. مه غلیظ و فراگیر که دید مستقیم را به یکی دو متر جلو‌تر از ماشین محدود می‌کرد. راننده سرعت را کم و کمتر کرد. چراغ‌های چشمک زن ماشین روشن و خاموش می‌شد و سکوت مطلق ما و جاده را می‌شکست. راننده ناخودآگاه به جلو خم شده بود تا بلکه چیزی بیشتر ببیند. حتی خطوط سفید جاده هم دیده نمی‌شد.
بیست کیلومتر در چنین حالتی راندیم. گاهی در چند متری خود ماشین دیگری را می‌دیدیم که به همین وضع در حال حرکت بود و از ما آرام‌تر می‌رفت. یکی دو بار هم بعضی راننده‌های چموش با ماشین‌های مدل بالا چراغ‌های مه شکنشان را روشن کرده بودند و با سرعت نسبتاً زیادی گاردریل را نشان گرفته بودند و در خط سه می‌تاختند.
شرایط هیجان انگیز و عبرت آموزی بود.

# جاده

# قصه

# توحید

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱
  • :: بداهه

دوازده سال است با حمید رفیقم؛ و رفاقتمان -در سال‌های دور از خانه- از نوشتن و خواندن شروع شد و با خواندن و نوشتن ادامه پیدا کرد. رابطه‌ای دو طرفه که هر دو در آن منتفع می‌شدیم. بعد از دانشگاه اما فعالیت من در این شرکت دو نفره تبدیل شد به نوشتن و نخواندن؛ یعنی فقط من می‌نوشتم و او می‌خواند و طبیعتاً من سود می‌رساندم و او سود می‌برد!
حالا آقای چاق، حمید مهاجر عزیز، با عبور از بحران سی سالگی، وبلاگ باز کرده است؛ هر چند که احتمال می‌دهم مثل همه‌ی کارهای دیگرش فصلی و موقتی و دیم باشد؛ اما رسوا کردنش برای گرفتن انتقام این سال‌ها که هیچ نمی‌نوشت و فقط می‌خواند غنیمت است.

# آدم‌ها

# حمید

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: یزد

بانو سرماخورده بود و کمی بیش از همیشه اذیت می‌شد. امشب رفتیم دکتر متخصص که اساسی معالجه کند.
آقای منشی با دفترچه تأمین اجتماعی پانزده هزار تومان گرفت و در نوبتمان گذاشت و بعد از نیم ساعت رخصت ورود داد.
پزشک محترم هم با طمأنینه معاینه فرمود و نسخه‌ای نوشت و به سلامت گفت.
جلوی درب خروج، آقای منشی پنج هزار تومان از پولمان را پس داد و گفت: «بیمارتان تخصصی نبود. دکتر فرمودند که مبلغ اضافه را برگردانم.»

# آدمیت

# قصه

# قم

  • :: بداهه

امروز سحر، هنوز چند دقیقه‌ای تا زنگ زدن ساعت بیدار باش نمازصبح مانده بود که به بانگ خروس از خواب بیدار شدیم. صدا از نزدیک می‌آمد و بسیار شفاف و تحسین برانگیز بود.
بعد از اسباب کشی تابستان، چند ماهی بود که از فیض «خروس خوانی» بی‌نصیب بودیم. یادش بخیر! صاحبخانه‌ی قبلی روی پشت بام منزل از انواع چرندگان و پرندگان نگهداری می‌کرد و ما معمولاً با صدای خروس از خواب بیدار می‌شدیم. حس خوبی داشت.
صاحبخانه‌ی جدید هم که کلاً به احساسات ما اهمیت خاصی می‌دهد، دیشب یک عدد خروس خوش صدا و وقت‌شناس به همراه دو قطعه مرغ تخم گذار و محترم به حیاط خانه آورده و موجبات سرور و شادی اهل خانه علی الخصوص ریحانه، مهدیه، آمنه، محمدرضا و سایر ساکنین زیر ده سال را فراهم آورده.
حالا تازه اول ماجراست.

# مسکن

# سبک زندگی

# قصه

# قم

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۱
  • :: بداهه

امروز از وسط قرارداد 1919 کارمون به تعریف «کودتا» و «فراماسونری» کشید.
با این همه پیش فرض بعید می دونم تا آخر سال به «15خرداد42» برسیم.

# تاریخ

# قم

# مدرسه

# کلاس

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۱
  • :: بداهه

جلسه‌ی خوب جلسه‌ای است که وقتی تمام می‌شود، وقتی توی ماشین داریم می‌رویم خانه، با هم بگومگو داریم؛ هنوز حرف برای گفتن مانده؛ سؤال داریم و بیش از اولٍ جلسه تشنه‌ی موضوع شده‌ایم.

آموخته‌ام که قسمتی از آموزش، قسمت مهمی از آموزش، توزیع عطش است.

# آموزش

# حلقه

# پنجشنبه‌ها

  • :: بداهه
  • :: نغز

10:00
شهر ری، زیارت و بازدید از حرم حمزه بن موسی، عبدالعظیم حسنی و طاهر بن زین العابدین علیهم السلام، مروری بر تاریخ شکل گیری حرم و معماری آن، مروری بر حوادث مهم تاریخ معاصر مرتبط با حرم، زیارت مزار ملاعلی کنی و آیت الله شاه آبادی و آیت الله کاشانی، عبور از مدفن ناصرالدین شاه، فاتحه خوانی برای ستارخان در باغ طوطی و طیب حاج رضایی در صحن مصلی، اشاره به محل مقبره رضاخان و محوطه پیرامونی آن و مرور وقایع بهمن ۵۷

11:30
مترو شهر ری تا مترو امام خمینی، توقف در ابتدای خیابان امام و شرح توسعه حصار تهران، اشاره به جایگاه میدان مشق، میدان توپخانه، خیابان امین السلطان و لاله زار، خیابان چراغ برق، بانک شاهی، معرفی اجمالی محوطه فعلی میدان مشق (موزه‌ها، پست ایران، سر در باغ ملی و...)، سوار شدن به ماشین دودی در ابتدای خیابان باب همایون و عبور از خیابان ناصرخسرو، عبور از مقابل دارالفنون و کوچه مروی و شمس العماره، توقف در مقابل کوچه تکیه دولت، بازدید و اقامه نماز در مسجد امام، صرف ناهار، عبور از خیابان پانزده خرداد و سبزه میدان، بازدید از میدان ارک و محل اولیه توپخانه، معرفی ایستگاه رادیو و مسجد ارک

14:00
ورود به مجموعه تاریخی گلستان، ورود به محوطه ایوان تخت مرمر، توضیح درباره باغ ایرانی، بازدید از تخت مرمر، بازدید از خلوت کریمخانی، بازدید از نگارخانه گلستان و نقاشی‌های کمال الملک و سایرین، بازدید از تالار آینه و تالار سلام، قدم زدن در باغ گلستان، تماشای شمس العماره در حال مرمت از بیرون، بازدید از تالار الماس و عکس‌های تاریخی، بازدید از موزه مردم‌شناسی و کاخ ابیض

16:30
بازگشت از طریق مترو پانزده خرداد (چهار راه گلوبندک)

# ایران

# تاریخ

# تهران‌گردی

# سفر

# مدرسه

# کلاس

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۱
  • :: بداهه
«سخنرانی گوش کردن» هنگام «تنهایی-رانندگی» در جاده را دوست دارم.
هم چیز یاد می‌گیرم، هم تنهایی‌ام یادم می‌رود و هم جاده کوتاه‌تر می‌شود.
*
امشب صد و شصت کیلومتر سخنرانی گوش دادم؛ بسیار مفید و دلچسب؛ الحمدلله.

# جاده

# سبک زندگی

# سفر

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۱
  • :: بداهه

«شوروی، کمونیسم، مارکسیسم، لنین، استالین، بلوک شرق، جنگ سرد، گورباچف، فروپاشی»

امروز فهمیدم بچه‌های سوم دبیرستان هیچ چیزی از این کلمات نمی‌دانند.
حالا چطور «تاریخ معاصر ایران» درس بدهم؟

# تاریخ

# مدرسه

# کلاس

  • :: بداهه

دسته‌ی عزاداری شیعیان مهاجر بلخی، بدون علم و کتل، با آن پرچم غریب افغانستان، این همه راه را سینه زدند و آمدند و در صحن عتیق نوحه خواندند و گریه کردند و چرخیدند و رفتند. موقع خروج، جلوی درِ خیابان ارم، نوحه‌خوان افغانی همه را ساکت کرد و گفت: «عزاداری‌ها قبول. سه تا دعا می‌کنم همه آمین‌گو باشید.»
گوشم را تیز کردم که ببینم آخر این همه سوز و گداز، در آستان بانوی قم، ظهر عاشورا، چه می‌خواهند؟
:
- فرج امام زمان
- سلامتی رهبر انقلاب
- توفیق برقراری حکومت اسلامی شیعه در افغانستان

*
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را

# حرم

# قصه

# قم

# هیأت

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه
  • :: بیت

گفته بودم که تاسوعا روز اثبات برادری‌ست. حالا تأکید می‌کنم که تاسوعا روز بازخوانی برادری هم هست.
*
برای سازگار کردن خوردنی‌ها با طبعِ غالب انسان، هر طعامی را با مصلح آن می‌آمیزند. به فکر مصلحِ «عنصرِ دبلیو» باش؛ و به فکر باش که از «عنصر دبلیو» برای اصلاح چه طبعی می‌توان استفاده کرد.
*
مهمان رزق خودش را می‌آورد؛ حتی ساعت یازده و نیم شبِ عاشورا. دیدی یا نه؟
*
بخاری، سینی، انار؛ ترش باشد یا شیرین؟
*
سه بار که یک برنامه را تکرار کردی می‌شود تکراری. می‌دانی که اهل کار تکراری نیستم. از حالا برای تاسوعای دیگر، فکری باید کرد.

# برادر

# دوست

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه
  • :: نغز

امشب این‌جا بودم. حاجی اشاره‌ی دقیقی داشت به اولویت‌های دعوت پیام‌بران. اولویت با عبودیت و توحید است، نه اخلاق و عدالت و ...
*
جملات خوب دیگری هم داشت که گلچین کردم:

* برای اینکه حرکتی در جهان رخ دهد نیازی نیست معطل کسانی شویم که مشکلات عمیقی دارند. با صفاها را برمی‌گزینیم و به حرکت می‌اندازیم.
* خدا می فرماید پیامبر من اگر می خواهی کسی را به دین دعوت کنی نباید فقط جاذبه داشته باشی بلکه باید دافعه هم داشته باشی. پیامبر من نباید فقط نشانه هایی بیاری که مردم مست تو شوند و بدون اراده به سمت تو بیایند. جاهایی هم معجزه نشان نده تا آن‌ها که بدون اراده آمده‌اند ریزش کنند. به پیامبر می‌فرماید نادان نباشی ما لازم نیست که همه را به هر قیمتی جذب کنیم.
* خیلی‌ها دارند به هر قیمتی سعی می‌کنند همه را جذب کنند. اگر هنرمندان ما خواستند کار دینی بکنند باید کارشان تبشیر و تنذیر باشد. نباید فقط تبشیر باشد. خداوند متعال انذارش اتفاقا بیشتر از تبشیرش است. غربی‌ها را ببینید که چگونه می‌کشند و جذب می‌کنند. این همان راه طاغوت است.

# هیأت

# رسانه

# توحید

# تربیت

  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون