آما [ama]: مامان
آبا [aba]: بابا (خطاب)
آبائو [abaoo]: بابا (وقتی از خطاب قبلی نتیجه نمیگیرد!)
آدا [ada]: داداش و آبجی!
آوو [aoo]: آب
تو [tuv]: توپ
#چهاردهماهگی
# زبان
- ۲ نظر
- جمعه ۱۴ تیر ۱۳۹۸
آما [ama]: مامان
آبا [aba]: بابا (خطاب)
آبائو [abaoo]: بابا (وقتی از خطاب قبلی نتیجه نمیگیرد!)
آدا [ada]: داداش و آبجی!
آوو [aoo]: آب
تو [tuv]: توپ
#چهاردهماهگی
بعد از دو سال، تنبلی را کنار گذاشتم و مصطفی را برای دومین بار بردم استخر.
*
حیرت و هیجان دفعهی قبل، جای خودش را به لذت و تلاش برای تجربه کردن داده است.
در کمتر از یک ساعت، غوطهوری در آب و دست و پا زدن برای پایین نرفتن را آموخت؛ بیمعلم و آموزش.
آدمیزاد را اگر ول کنی به حال خودش، خیلی به هلاکت نمیافتد. شازده کوچولو هم گفته بود که اگر آدم راه خودش را بکشد و برود، جای دوری نمیتواند برود.
برادر عزیزم؛
تفاوت منطق اهل ایمان و اهل کفر را ببین:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (سوره مؤمنون، آیه ۱)
قدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا (سوره شمس، آیه ۹)
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی (سوره اعلی، آیه ۱۴)
همهی رستگاری اهل ایمان بسته به فرایندی تدریجی در زندگی است. ملاک اهل ایمان برای سنجش رستگاری، جهتگیری درونی آدمها است.
اما
وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى (سوره طه، آیه ۶۴)
این منطق فرعون است. ظاهر را میبیند و امروز را و میدان ماده را. غافل است از باطن، از غیب، از درون.
«من او» رو دو دهه پیش خوندم و فقط چند صحنه خاص از کل ماجرا در خاطرم هست. یکیش که شاید از نظر بقیه خیلی مهم نباشه، همون اولای داستان، دو تا گوسفند کشتهاند و آویزان کردهاند برای سلاخی. کلههایشان هم جدا روی زمین افتاده. بحث میشه که از کجا میشه فهمید که کدوم کله مال کدوم گوسفنده؟
یه حرف نغزی میزنه پدربزرگه که هنوز از خاطرم نرفته. میگه «رفیق چشمش به خودش نیست، به رفیقشه.» بعدش نتیجه میگیره که اون لاشهای که کله سفیده داره بهش نگاهش میکنه مال گوسفند سیاهه است و برعکس... چش رفیق به تن رفیقشه!
*
درد تلخ چیست؟ و آن درد شیرین که تو را به حرکت در میآورد از کجا میآید؟
درد تلخ از نگاه به خود است: از نگرانی برای خود؛ غرق شدن در خود.
و درد شیرین همه از دیگری است: غم دیگری؛ دلشوره برای دیگری؛ غرق شدن در دیگری.
آخر جلسه، بحث را میکشانم به آن جایی که از اول باید میکشاندم.
با همهی تیزهوشیاش یک لحظه غافلگیر میشود.
برای اینکه فضا عوض شود، شوخی میکنم: «دارم ازت خواستگاری میکنم!»
و دقیقاً سؤالی را میپرسد که چهار سال پیش خودم پرسیدم: «کت و شلوار هم باید بپوشم؟»
...
این منطق درست نیست که ما بگوییم چون تا پنج سال دیگر فناوری ماهواره پیشرفت خواهد کرد و بدون بشقاب هم مردم ممکن است تصاویر ماهواره را بگیرند، پس از حالا جلویش را باز کنیم! این منطق، منطق صحیحی نیست.
آن کسی که این منطق را مطرح میکند، باید بگوید برای جلوگیری از آن، چه کار تازهای باید کرد. این منطق و استدلال، اینگونه باید نتیجه بدهد.
البته دشمن فناوری را پیشرفته میکند. در مقابل، شما باید فکر کنید که با تطوّر و پیشرفت فناوری ماهواره، چه کارهایی را میتوانید انجام دهید تا از نفوذ ماهواره جلوگیری کنید.
اما این استدلال، که چون دشمن پیشرفت میکند، پس ما بیاییم هر مانعی را از جلوِ راهش برداریم، منطقی نیست. این مانع، علیالعجاله مانع است.
مثل این است که دشمن تا مرزهای ما پیش آمده، آن وقت بگوییم، ما که نمیتوانیم بیشتر از دو ساعت مقاومت کنیم، پس برویم! نه آقا! این دو ساعت را مقاومت کنید، شاید پیروز شدید. این چه حرفی است!؟
...
شما باید به موازات این کار، وسائل مصونسازی را فراهم کنید. جوانان را مصون کنید، ذهنها را مصون کنید، دلها را مصون کنید که اگر علیرغم شما، روزی دشمن توانست نفوذ کند، شما قبلاً مصونیت ایجاد کرده باشید.
راهش این است؛ اینگونه باید با هجوم دشمن برخورد کرد.
پ.ن:
بیست سال گذشت؛ هنوز حرف همان است!
من: [۱۲:۰۷]
ان
مع العسر
یسرا
فان
مع العسر
یسرا
شک نکن؛
لطفاً.
...
من: [۱۲:۲۸]
دستی
ازغیب
برون آید
و
کاری بکند.
غالباً
نیمه ماه رمضان
این اتفاق
میافتد.
مطمئن باش؛
لطفاً.
...
من: [۲۳:۲۴]
رگبار رحمت نیمه رمضان،
همه فروردین و اردیبهشت را
شست.
فردا
خرداد
میشود.
خور داد
خور شید
خواهد تابید.
صبر کن؛
لطفاً.
...
هر چقدر که خاموشیهای شبانهی برق در کودکی ما هراسآور یا ملالآور بود (از ترس حملهی هوایی یا بیکاری و بیبرنامگی) برای دوقلوها «رفتن برق» به معنی ورود به یک شهربازی تازه و متنوع است:
چراغ قوه موبایلها را روشن میکنیم و میافتیم به دنبال تجربههای تازه؛ از سایه بازی با لوازم خانه مثل میز و لوستر و شوفاژ تا انواع اسباببازیهای شفاف و تیره که سایههای رنگی یا سیاه میسازند.
مرتضی هم امشب برای اولین بار وارد این شهربازی شد.
*
در تاریکی خانه، بجای گریه، صدای جیغ و خنده بلند است.
بعدازظهر هفدهم اردیبهشت ماه -که همان روز جهانی آدمیزاد باشد-
دو ساعت مانده به افطار اولین روز ماه مبارک رمضان -که امسال یک روز دیرتر رسید-
هفت تا مرد ماشینحساب به دست
امضا کردند و چک کشیدند و دست دادند
که بکوبند و بسازند و بفروشند
*
کسی اما امروز
حال خراب من و عزیز را
سر سفرهی افطار
ندید
*
در سوگ خانهی پدری
همین بس که
-به حساب عقل ظاهربین-
چارهای جز ویرانیاش نیست
*
من هشتمین آن هفت نفر بودم.