خودت نمیدانی. اما مثلاً امروز تنها ریسمانی که مرا به عصر کشاند، همین ذوق دیدار تو بود.
بستنیخریدنم وسط جاده عجیب نبود؟ وقتی ذوقزدهام از این کارها میکنم. هنوز نمیدانی؟
# برادر
- ۰ نظر
- چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
خودت نمیدانی. اما مثلاً امروز تنها ریسمانی که مرا به عصر کشاند، همین ذوق دیدار تو بود.
بستنیخریدنم وسط جاده عجیب نبود؟ وقتی ذوقزدهام از این کارها میکنم. هنوز نمیدانی؟
بیش از یکسال است که در حال مهیا کردن شرایط برای مهاجرت به قم است. بارها آمده و رفته؛ شرایط را سنجیده؛ گزینههای کار و زندگی را بررسی کرده و امروز بالاخره کنده و آمده.
شیرینی هراسناکی دارد هجرت. آدم خودش را مستقیماً در بغل خدا حس میکند؛ مثل نوزادی در آغوش مادر.
امروز رفتم برای کمک پای کامیون -الکی مثلاً من زورم زیاد است- کاری از دستم بر نیامد. اما مثل شرکت در مراسم بدرقه و استقبال زایران مکه و کربلا دلپذیر بود.
۱- مبانی سهگانه تمدن غرب را نام برده و هر کدام را در یک جمله توضیح دهید.
۲- اوقات فراغت چیست؟ زمینههای پیدایش و کارکرد آن را در غرب توضیح دهید.
۳- یکی از بازیهای رایانهای که انجام دادهاید نام برده و جایگاه قهرمان در آن بازی را تحلیل کنید.
۴- درجهبندی بازیهای رایانهای به چه دردی میخورد؟
۵- برای حل مشکل بیزمان بودن دنیای سایبر چه باید بکنیم؟ شما چه میکنید؟
در آن سالهای زد و خورد، یک بار مسلمانان داشتند میرفتند برای حج؛ کاملاً صلح آمیز و با حداقل سلاح. مشرکان قریش جلویشان در آمدند که نمیشود. حالا هر یأجوج و مأجوجی میآمد مکه برای حج با سلام و صلوات هم بر میگشت. اما جلوی کاروان یثرب را گرفتند که نمیشود. نشستند به مذاکره. توافق کردند که مسلمانان بیخیال هدف صلح آمیز خودشان بشوند و برگردند. در عوض قرار شد بعداً اگر خواستند تحت تدابیر سختگیرانه و برای مدت محدود به زیارت بیایند.
در حقیقت خواستهی مشرکان برآورده شد. مسلمانان نقد را دادند و نسیه را گرفتند. تازه نمایندهی مشرکان قبول نکرد که بالای متن توافقنامه نام خدای رحمان و رحیم بیاید. پس نوشتند: «بسمک اللهم» نام پیامبر را هم نگذاشت با احترام بنویسند. فقط نوشتند: «محمد پسر عبدالله» [عالم به فدای نامش]
قبل از آنکه کار به توافق بکشد، وقتی که هنوز معلوم نبود چه بر سر آنان خواهد آمد، پیامبر همه را جمع کرد زیر درخت و پیمان گرفت که در هر آن چه پیش خواهد آمد -چه نبرد و چه غیر آن- با او باشند.
آن صلح شد حدیبیه. آن بیعت هم رضوان.
*
یک سال بعد خیبر تسلیم شد. سه سال بعد هم مکه را فتح کردند: بیخونریزی.
در خیالات خام و شیرین خودم میانگارم:
این توافق «حدیبیه» است؛ سال «دولت و ملت؛ همدلی و همزبانی» هم بیعت رضوان.
چه کسی آن روز که آن قرارداد خفت بار را مینوشتند باور میکرد؟
خدایا، چشم ما را به جمال فاتح مکه روشن کن!
پ.ن:
إذا ظهر القائم (عج) قام بین الرکن و المقام و ینادی بنداءات خمسة: الأول: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم...
در آن «قبلت»ای که به «انکحنت» میگویی، «شیرینی»ای هست که تو را «چاق» میکند.
شک نکن. امتحان کن!
سه و نیم از خواب بلند شدم و با دوستان رفتیم و نماز صبح را در نمازخانهی بوستان جمشیدیه خواندیم به جماعت و حدود پنج بود که در تاریکی زدیم به کوه. سجاد و من و علی و آقامهدی و برادر اکبر و آن برادر دیگرمان. با احتساب یکی دو تا توقف اضطراری و غیر اضطراری، هفت -ده دقیقه کم- تپهی نورالشهدا بودیم. زیارتی و صبحانهای و هشت انداختیم در سرازیری و نه و نیم سوار ماشین شدیم. اجمالاً این که دوقلوها هنوز خواب بودند که به خانه رسیدم؛ حدود ده و ربع.
*
بعد از سه سال دوری ناخواسته از این نعمت الهی، به لطف دوستان، هشتاد و پنج کیلو گوشت و استخوان را هفده هجده هزار قدم بالا و پایین کشیدم و حالم حالا خوب است. الحمدلله.
قصد کردهایم که انشاءالله به شرط حیات مرداد و شهریور ۹۴ خودمان را از کوه پر کنیم. فعلاً یکی دو هفته همین برنامهی کلکچال برقرار است تا گروه برای قلههای بلندتر، جمع و گرم شود!
قرار ما: پنجشنبه یا جمعه، نماز صبح، جمشیدیه.
در صورت تمایل حتماً با مادر گروه در کرانههای فنآوری هماهنگ باشید.
نه شب، تازه رسیدهام تهران؛ خسته و گرسنه؛ تلفنم زنگ میخورد. شمارهی ناآشنای نهصد و سی و هشت. هر کسی ممکن است باشد. یکی از همکاران، یکی از دوستان قدیمی، یک نفر که شمارهی من را به هر علتی از یک نفر دیگر گرفته باشد، مثلاً چون میخواهد مشورت کند دربارهی هر چیزی، یکی از ... همهی این فکرها در کسری از ثانیه از ذهنم عبور میکند. عادت کردهام به پاسخ دادن به شمارههای ناشناس -و جواب ندادن به شمارههای آشنا البته!-
پشت خط، صدا، قبل از آن که فرصت حدس زدن پیدا کنم نامش را میگوید: یکی از دانشآموزان مدرسه است که دو ماه است کلاسمان تمام شده و کارمان هم. شمارهی من را از کجا آورده؟ چرا به من زنگ زده؟ چکار دارد؟ قبل از آن که فرصت پرسیدن پیدا کنم میگوید الان در حرم امام رضا علیهالسلام هستم و رو به گنبد؛ اگر حرفی با آقا دارید بزنید؛ و سکوت میکند.
نه شب، تازه رسیدهام تهران؛ فاصلهی بین دیدن شمارهی ناشناس روی تلفنم و زمانی که جلوی گنبد امام رضا علیهالسلام ایستادهام به زحمت پانزده ثانیه میشود. ماندهام بخندم یا گریه کنم. یک دقیقهای در بهت ماندهام. این چه بازی است که با من میکند؟ این چه رفتاری است که یک پسر شانزده ساله از خودش نشان میدهد؟ بی هیچ مقدمهای؛ بی هیچ زمینهی قبلی؛ بی هیچ درخواست و تقاضایی؛ بی هیچ انتظار منفعت و سودی؛ بی هیچ بی هیچ بی هیچ...
ماندهام به امام رضا علیهالسلام چه بگویم.
چه بگویم؟
چه بگویم؟
*
آدم باید در زندگی چه بکارد تا چنین لحظاتی را درو کند؟
کورش باقری سرمربی سابق تیم ملی وزنه برداری ایران و دارنده مدال طلا مسابقات ۲۰۰۱ قهرمانی وزنه برداری جهان و رکورد دار حرکت یک ضرب المپیک است. وی در المپیک ۲۰۱۲ لندن مربی وزنه برداران ایرانی بود؛ که با هدایت وی تیم ملی وزنه برداری ایران برای اولین بار موفق به کسب ۴ مدال طلا، نقره و برنز شد.
پاییز سال ۹۲ او به علت یک عارضه ارثی دچار ایست قلبی شد و ۴۸ دقیقه تقریباً مرده بود که البته زنده ماند و امروز بعد از دو سال از آن حادثه، فارس با او گفتگو کرده است:
فارس: الآن ورزش کردن که برای سلامتی شما مشکلی ندارد؟
کورش باقری: ورزش در حد نرمال مشکلی پیش نمیآورد البته این را با تجربه می گویم که ورزش حرفه ای جز ضرر هیچ کمکی به سلامتی نمیکند، مخصوصاً ورزش حرفه ای نوین. خواهشم این است که ورزشکاران ما بیشتر مراقب خود باشند.
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
چند تا از کارتنموزیهایی که بعد از اسبابکشی اخوی از قم به تهران آورده بودم توی ماشین مانده بود و هنوز در مکان مناسب تخلیه نکردهبودم. بعد از مراسم شب قدر بیست و سوم در مسجد دانشگاه «آقا وحید» را دیدم؛ بیبرنامه و بیمقدمه تعارف زدم که اگر کارتن برای مهاجرت آتی به قم کم دارد، فیالحال موجود است...
خلاصه در نیمههای شب قدر، کارتنهایی که به تازگی برای پنجمین بار از جادهی قم برگشته بودند رفتند تا خود را برای سفری دیگر آماده کنند.
آدم سرگذشت این کارتنهای مقوایی را که میبیند از زندگی انگلی خودش بدش میآید.
در دایرهالمعارفهای عمومی این توضیحات را دربارهی انگل پیدا میکنی:
اَنگَل به گیاه یا حیوانی که بر روی یا داخل بدن موجود زنده دیگری زندگی نموده و از این زندگی فایده میبرد و یا تغذیه میکند، گفته میشود.
زندگی انگلی عبارتست از یکی از اشکال همزیستی فیزیولوژیکی بین دو حیوان از دو جنس مختلف که یکی از آنها (انگل) معمولاً کوچکتر و ضعیفتر بوده و در سطح یا داخل بدن جنس قویتر (میزبان) زندگی و تغذیه میکند و در بدن او ایجاد اختلال مینماید. این همزیستی ممکن است دایم یا موقت باشد.
به عزیز که صبح اعتراض میکند که «پسر! زبان روزه خودت را کجا میکشانی صبح تا شب؟ یک روز آمدی تهران، استراحت کن» نمیتوانم بگویم. اما اینجا میشود گفت که اگر این #پنجشنبهها نباشد، در برایند زندگیام فرقی با یک انگل ندارم.
روزهایی مثل این مجبورم میکند که بیاتکا به هیچ نهاد بالادستی (غیر از سازمان بوستانها و فضای سبز شهرداری تهران که تازه همان هم موتور فوارهاش داغ میکند ظهر تابستان) و بیهمکاری هیچ موجود زندهای (غیر از همین درختانی که مدام جای سایهشان عوض میشود) برای دیگران -احتمالاً- مفید باشم.
*
با تشکر از محمدحسن، آقا مهدی، محمدمهدی، حسین و پویا که یازده ساعت کار مفید امروزم را مدیون آنها هستم.
تو:
برای تهیه کتاب یادبودی که در آخر مسافرت جهادی [...] هدیه میدهند مشورت بدهید. از جمله خصوصیاتی که باید داشته باشه: عمودی در اندازه نصف آپنج، توی صفحات جای سفید واسه نوشتن داشته باشه، کلاً در رابطه با شهدا و دفاع مقدس هم نباید باشه.
من:
باسمه تعالی
بر جسد زنده یا مردهی آن جهادی که کتاب شهدا را نمیتوان به عنوان یادبودش هدیه داد، به فتوای من نماز بخوانید.
والسلام
امروز اولین روز از هفتمین سال مهاجرتم به قم است.
وقتی سکهای را به هوا میاندازی احتمال دارد یا شیر بیاید و یا خط. اما برای من در این فقره هر دو احتمال با هم واقع شده است.
در حقیقت زندگیِ ما دیجیتال نیست؛ آنالوگ است!
*
حالم اما مثل کوهنوردی است که از صعود به قلهای بازگشته باشد: خسته و در نقطهی شروع.
باید به خانه برگردم.
میپرسد:
«سرویس ترجمه گوگل یه بخشی داره برای کاملتر کردن دایره لغاتش و این بخش رو کاربران داوطلبانه انجام میدن. گاهی وسط ترجمهها مثلا آدم میبینه یه چیزی رو درست ترجمه نکردن و نیاز به اصلاح داره. اینجا درست کردنش آیا تقویت گوگل و به تبع اون صهیونیست هاست و کلا کار عبثیه یا اینکه با دیدگاه تکمیل دایره لغات زبان فارسی قابل توجیهه؟
از مصادیق دیگه سرویس نقشه گوگل هست؛ فرستادن عکس نقاط تفریحی، تاریخی و کلا مکانهای خاص روی نقشه»
جواب میدهم:
«باسمهتعالی
روی عن حسن بن علی العسکری علیه السلام قال:
اَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَهِ
مثل شما مثل آن شتردار شریف است.
والسلام»