صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

امروز که هشتِ هشتِ نود و هشت باشد؛ -از قضا- اول ربیع‌الاول ۱۴۴۱ هم هست.
صاد را اول ربیع‌الاول ۱۴۳۱ با بسم‌الله شروع کردم. آن روز بیست و هفت ساله بودم؛ و حالا سی و هفت را هم رد کرده‌ام. در طول ده سال در ۱۷۰۷ بیش از ۱۷۷۰ یادداشت نوشته‌ام؛ یعنی به عبارتی سالی ۱۷۷ تا؛ یعنی هر دو روز یکی! زندگی را هم -به گواه همین نوشته‌ها- در این سال‌ها دو تا یکی سر کرده‌ام؛ روزی به خوشی و روزی به تلخی؛ الحمدلله.
شما که غریبه نیستید؛ دری نیست که در این سال‌ها نکوفته باشم و دیواری نیست که به آن نخورده باشم؛ مثل پرنده‌ی دم سوخته در قفس شیشه‌ای؛ راه هم زیاد رفته‌ام الحمدلله؛ بار هم زیاد برده‌ام الحمدلله.
*
از شمایانی که یک دهه صاد را تحمل کردید ممنونم. از همه‌ی آن‌ها که ردپایشان در نوشته‌ها هست و آن‌ها که نیست؛ آن‌ها که نظراتشان را این‌جا به یادگار نوشته‌اند و آن‌ها که ننوشته‌اند؛ آن‌هایی که دوست بودند و آن‌هایی که برادر؛ بزرگ‌ترها و کوچک‌ترها؛ این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است...
*
فروغی بسطامی گفته است: «یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد»؛ ولکن «یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند»؛ از اولی‌ها که نبوده‌ایم و زیاد کوشیده‌ایم؛ امید که به لطف خدا و دعای شما از دومی‌ها هم نباشیم؛ آمین.


ارادتمند شما
ص

# صاد

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
  • :: بداهه

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد

آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد

ماه‌ت نتوان خواند بدین صورت و گفتار
مه را لب و دندانِ شکربار نباشد

وان سرو که گویند به بالای تو باشد
هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد

مردم همه دانند که در نامه‌ی سعدی
مُشکی‌ست که در کلبه‌ی عطار نباشد

جان در سر کار تو کند سعدی و غم نیست
کان یار نباشد که وفادار نباشد

# سعدی

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۸
  • :: بیت

یعنی دست به فرمون نزن؛
فقط گاز بده.

# در جستجوی معنا

# مرکز

# پاروئیه

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۸
  • :: ذکر

مثلاً این همه دوست و رفیق و قوم و خویش که رفته‌اند کربلا
و دعا کرده‌اند
و دعای مخصوص کرده‌اند
و حالا باران گرفته است
و شاید که دعایشان هم مستجاب شود.

# دعا

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۸
  • :: بداهه

دیشب خواب دیدم که توی عمارت صاحبقرانیه، یقه‌ی شهردار پایتخت رو گرفتم که چرا محتوای آموزشی مناسبی در مورد روش‌ها و فرایند ترمیم و بازسازی ابنیه‌ی تاریخی شهر تهران برای کودک و نوجوان تولید و منتشر نمی‌کنید؟


رد دادم؟

# رؤیا

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸
  • :: بداهه

حالا به نقطه‌ی رهایی رسیده‌ایم.
با تغییر در کادربندی، آن‌هایی که در حاشیه بوده‌اند به مرکز توجه نزدیک می‌شوند.
آن‌هایی که پشت دوربین بوده‌اند، بالاخره در دیدرس قرار می‌گیرند.
*
چشم نشانه‌بین اگر داشته باشی؛
معلوم است که امروز بسم‌الله کاری را گفتیم که والسلامش را ما نخواهیم گفت؛
ان‌شاءالله.

# آقا سعید

# آوینی

# بچه‌سید

# پاروئیه

# پسردایی

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸
  • :: بداهه

و
به یاد آور
بنده ما را
آن هنگام که عرضه داشت:

«خداوندگار خدایا؛
تو را
دوست می‌دارم»

و ندا دادیم:

«ما
بیش‌تر
...»

پ.ن:

+ إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً
++ پیر دردی‌کش ما گر چه ندارد زر و زور / خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد.

# توکل

  • :: بیت
  • :: ذکر

در خلسه‌ای عمیق،
خودش بود
و
هیچ‌کس
...


پ.ن:
إِنَّ اللَّهَ
فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ
وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ
ذلِکُمُ اللَّهُ
فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ

# حلقه

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۸
  • :: بداهه
  • :: ذکر

سی و یک سال بعد، اول مهر هزار و چهارصد و بیست و نه، دقیقاً شصت و دو سال از روزی که وارد مدرسه شدم گذشته است. اگر زنده باشم یک قدم مانده به هفتاد سالگی.
باز هم مادرها همینطوری جلوی در مدرسه می‌ایستند و گریه می‌کنند؟
معلم‌ها مهربان‌تر می‌شوند؟
جلوی در مدرسه اسفند دود می‌کنند؟
*
دوقلوها را امروز صبح بردیم مدرسه و تحویلشان دادیم.
توی بیمارستان که اولین بار دادند بغلشان کنم نگفتند باید کی تحویلشان بدهی.
حالا مدام به این فکر می‌کنم: کی باید تحویل‌شان بدهم؟

# مدرسه

  • :: پدر مقدس

به یارو گفتند: «کجا داری میری؟»
گفت: «نه! دارم بر می‌گردم!»

# زندگی

  • ۰ نظر
  • شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

به نسلی می گویند که نسبت به پدران خود و نسبت به فرزندان خود، از امید به زندگی، نشاط و شرایط رشد و تعالی کمتری برخوردار باشد.

# زندگی

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

قرار شده بود که از اول مهر، دو روز در هفته، هر روز سه بار، هر بار دو ساعت، هر بار برای چهل تا پسر بچه‌ی ناشناخته، زبان و ادبیات فارسی بگویم.
ده شب پیوسته کابوس کلاس را می‌دیدم. هر بار به یک شکل و هر بار به یک زجر.
هر بار عرق‌ریزان از خواب می‌پریدم و در عجب می‌ماندم از تصمیمی که گرفته بودم که چنین هولناک بود.
تازه معلم بودم و آرمانگرا و خجالتی و بسیار ناتوان و بی‌تجربه.
*
از دیشب دوباره کابوس اول مهر برگشته؛ بعد از سیزده سال.
سه تا کلاس جدید قبول کرده‌ام از اول مهر، علاوه بر آن یک کلاس سابق، که هر کدام از دور، از این‌جا که الان هستیم، ترسناک به نظر می‌رسد.
*
آدمی که انتخاب نمی‌کند، چاره‌ای جز صبر بر انتخاب‌های دیگران ندارد.
سرنوشت سه سال زبان و ادبیات فارسی به قم و حومه و صاد انجامید.
سرنوشت تاریخ و متون کهن فارسی ما را به کجا خواهد برد؟

# رؤیا

# مدرسه

# پاروئیه

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

پ.ن:
تصویر از کتاب شریف تشنه‌لبان

# حافظ

# هیأت

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بیت

اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه‌ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته‌ایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم

ما بی صدا مطالعه می‌کردیم
اما کتاب را که ورق می‌زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی ...
ناگاه
انگشت‌های «هیس!»
ما را
ز هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشم‌های من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!

# قیصر

# پسردایی

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بیت
«من از مدرسه آمده‌ام و به مدرسه باز می‌گردم...»
جانشین دادستان مدام سرش را تکان می‌داد و وزیر سابق زیرچشمی نگاهم می‌کرد و لبخند می‌زد. سایر حاضران از وزارت فلان و بیسار هم گاهی می‌خندیدند و گاهی با تعجب نگاهم می‌کردند. وقتی سخنرانی کوتاهم تمام شد، دکتر وزیر سابق به شجاعتم در بیان مطالب آفرین گفت؛ چون معمولاً اقلیت‌های مذهبی این‌طوری پرخاش نمی‌کنند. البته شاید او هم توی دلش آرزو می کرد که مثل من هیچ‌کاره بود و می‌توانست حرف دلش را راحت‌تر بزند.
این از تنها مزایای هیچ کاره بودن است.

# انقلاب

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

پایین پای بلندترین کوه دوی‌نا؛
زیر سایه‌ی بزرگ‌ترین درخت دوی‌نا؛
در کنار مهربان‌ترین آدم‌های دوی‌نا؛
نشستیم
و هندوانه خوردیم.

# آقا سعید

# خانواده

# سفر

# کوه

  • ۱ نظر
  • جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون