- ۱ نظر
- دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
به لطف یکی از همکاران، امروز فیلم کوتاه داستانی «لکه» کار تازهی محمدباقر مفیدی کیا را دیدم.
از نظر فنی کار متوسطی بود و از نظر قصه هم از یک جملهی کوتاه که در ابتدای کار دولت یازدهم به طعنه بین دوستان ما رد و بدل میشد، داستان خوبی پرداخته بود.
لکه جزییات هنرمندانهی زیادی داشت که لازمهی کارهای کوتاه و خلاقانه است. جزییاتی که احتمالاً چند سال بعد بهتر دیده خواهد شد.
در ابتدای جلسه از من خواستند تا خودم را معرفی کنم. خیلی کار سختی نبود. قابل قبول هم بود؛ تحصیلات و تجربیات و ...
بعد خواستند تا دیدگاهم را نسبت به موضوع «سواد رسانهای» روشن کنم. در حقیقت میخواستند ارزیابی کنند که آیا نوع نگاهم با سیاستهای کلان مجموعهشان همخوانی دارد یا نه؟ به هر حال قرار بود بپذیرند که در چند جلسه برایشان سخنرانی کنم.
انتخاب سختی داشتم. باید محافظه کاری میکردم و یکی به نعل میزدم و یکی به میخ. چند جملهای در تحسین اقدامات فنآورانه مجموعهشان حرف میزدم و چند جملهای هم از رویکرد خوشبینانهشان به رسانه انتقاد میکردم.
اما نمیدانم چه شد که خودم را بروز دادم. خود حقیقی خودم را. احساس کردم غش در معامله میشود اگر اولش آخرش را نگویم.
اسم آوینی را که آوردم لب و لوچهشان آویزان شد. امیدشان را نا امید کرده بودم.
*
هویت فکری من از جوانی با اندیشههای سید مرتضای آوینی گره خورده است. تقصیر خودم نیست. از آن گریزی هم ندارم.
پارک شهر، محوطهی بزرگی دارد برای نگهداری پرندگان.
چندین قفس بزرگ و محوطهای رو باز و وسیع که انواع پرندگان پرنده و نپرنده را در آن جای دادهاند.
لابلای سه جلسهی مهم اداری، تربیتی و معرفتی، از ساعت شش صبح تا ده شب، چند دقیقهای تماشای کبک و غاز و بوقلمون حال و هوای آدم را عوض میکند.
تیزر سه دقیقهای فیلم «چ» ابراهیم حاتمی کیا روی سایت فیلم منتشر شده.
یه جملهای میگه اصغر وصالی (بازیگر: بابک حمیدیان) آخر تیزر که فکر کنم اول و وسط و آخر همهی راهبرد انقلابی ماست:
«
یادتون نره:
ننگ بر جنازهی پاسداری که تو خشاب اسلحهش فشنگ مونده باشه.
برید سر پستهاتون.
»
*
اگر با قصهی زندگی چمران زندگی کرده باشی؛
اگر با خاطرات مریم کاظمزاده (همسر اصغر وصالی) گریه کرده باشی؛ + ، +
اگر سر مزار پاوهپارهها فاتحه خونده باشی؛
همین سه دقیقه کافیه که به «ابراهیم» سلامی دوباره کنی. سلام ابراهیم!
امروز در محل کار، جلسهای داشتیم با کسی که پنج سال درس حوزوی خوانده؛ شش سال کارشناسی و کارشناسی ارشد اقتصاد گرفته؛ بعدش چهار سال کارشناسی کامپیوتر خوانده و دوباره رفته چهار سال کارشناسی روانشناسی خوانده و حالا دانشجوی دکترای قرآن و اقتصاد است.
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
روزانه دهها نفر در کشور ما بر اثر تصادفات رانندگی کشته میشوند.
اکثر این تصادفات در جادهها و بزرگراهها اتفاق میافتد و خیلی از آنها ناشی از نقص فنی یا ضعف ایمنی خوردوی پراید و یا بیدقتی رانندگان آنهاست.
*
تجربهی جالبی است «تجربهی حس مرگ» ؛ «تجربهی مرگ نزدیک» ؛ «تجربهی نمردن تصادفی». اما هرگز قبل از این فکر نمیکردم اینهمه ناراحت کننده باشد.
مرگ ارزانی است مرگ تصادفی. آدم ناراحت میشود وقتی نمیمیرد و با خودش فکر میکند یعنی قرار بود اینطوری بمیرم؟ یک تانکر هجده چرخ با صد کیلومتر سرعت از سمت راست و عقب به پراید متوقف در کنار جاده بزند و من رانندهی پراید باشم؟ به همین ارزانی؟ این که خیلی حیف میشود. نه این که چون من مردم حیف بشود. چون اینطوری مردم حیف بشود.
*
خب هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. نه تصادفی شده و نه کسی مرده. باد مرگ اما تکانم داده: باد یک تانکر هجده چرخ با صد کیلومتر سرعت.
جلسهی گفتگو و پرسش و پاسخ با صد و پنجاه نفر از بچههای یک دبیرستان خوب تهران با موضوع مهارتهای زندگی در دنیای دیجیتال.
از بین هفتاد تا سوال مکتوب که درمیان برنامه به دستم رسید، نیمی از آنها دربارهی علت فیلتر شدن ویچت و فیسبوک بود.
ظاهراً نوجوانان شهر تهران خواستههایی فراتر از رفع فیلتر این دو تا سایت ندارند.
بعید میدانم اگر این جلسه را با صد و پنجاه نفر از دانشجویان یکی از دانشگاههای خوب تهران هم برگزار کنم، سؤالات و خواستههایشان خیلی فرقی داشته باشد.
یادت بخیر شاعر!
کدام استقلال؟ کدام پیروزی؟
مهمانان محترم وقتی
به جای سه نفر، چهار نفر بیایند؛
به جای ساعت چهار، ساعت هشت بیایند؛
به جای محل کارم، به منزل بیایند؛
به جای موضوع تربیت مدرسهای به موضوع تربیت فرزند بپردازند؛
حتماً شام هم باید عدسی با قارچ بخورند، نه ماکارونی با ته دیگ سیبزمینی.
*
با تشکر از رضا، حسین، محمدرضا و محمدحسن.
از ۸۶ تا ۹۲ ساختش طول کشیده.
حالا که تحویل موقت دادهاند؛ هنوز آب و برق و گاز و تلفن ندارد. محوطه سازی نشده. آسانسور نصب نشده. کابینت و کولر و شوفاژ ندارد. دیوارها رنگ نشده. کف اتاق خوابها سیمان است. کمدهایش در ندارد. بالکنش حفاظ ندارد. نمای بیرونی اش هم سیمان سفید است.
احتمالا از ابتدای ۹۳ قابل سکونت خواهد بود و از تابستان آینده به آن «منطقهی مسکونی» اطلاق میشود.
*
خدا را برای آنچه داده و آنچه نداده شکر میگوییم.
سؤال:
اگر شیرخشک ایرانی (تولید آذر ۹۲) از قرار هر قوطی ۱۵۲۰۰ تومان باشد، تورم نقطه به نقطه و میانگین تورم را در سال جاری محاسبه کنید.
راهنمایی:
از اطلاعات «حماسه اقتصادی -۶» استفاده کنید.
پ.ن:
- قیمت، تاریخ تولید و انقضاء همچنان ته قوطی درج شده.
- هر بچه در این سن به طور تقریبی هفتهای دو قوطی کامل مصرف میکند.
داشتم یکی از وبلاگهای قدیمیام را دوبارهخوانی میکردم. دیدم ده سال پیش این سوالها را گوشهی وبلاگم نوشته بودم که خودم و مخاطبانم به پاسخ آنها بیاندیشیم:
مؤنث و مذکر مجازی در دنیای حقیقی مصداق دارد یا در دنیای مجازی؟
در چه صورتی ممکن است تلهویزیون گورش را از زندگی ما گم کند؟
ما چه زمانی آدم خواهیم شد؟ و به تبع آن: عالم چه زمانی عالم خواهد شد؟
امامزمان «آمدنی» است یا«آوردنی»؟
آخرین جلسه برای اولیای این مجتمع، خوب و هیجان انگیز تمام می شود.
آقا مجتبی از کربلا آمده و خودش را به نماز می رساند و یک ساعتی گپ می زنیم و خاطره می گوید از اربعین. سربلند و دردمند. الحمدلله.
آقا مهدی هم الحمدلله با یک ساعت تأخیر می رسد و عیش مان کامل می شود.
بعد از کمی رانندگی عصرگاهی، نماز مغرب می رسم فلسطین و بعد هم عمار چهارم.
مهدی الف را می بینم مفصل و سید را و تا ده شب می چرخیم و حرف می زنیم و فیلم می بینیم.
*
از این دست عمری به سر برده ایم:
همه کاره و هیچ کاره.