سایه روشن
بررسی آسیبهای اجتماعی و روانی
بازیهای رایانهای، گیمنت، اینترنت و کافینت ها
از امروز
شنبه تا پنجشنبه
ساعت پنج عصر
رادیو معارف
FM 96
# سواد رسانهای
# اداره
# تربیت
# رسانه
- ۰ نظر
- شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
سایه روشن
بررسی آسیبهای اجتماعی و روانی
بازیهای رایانهای، گیمنت، اینترنت و کافینت ها
از امروز
شنبه تا پنجشنبه
ساعت پنج عصر
رادیو معارف
FM 96
ساختمانهای قدیمی حال و هوای عجیبی دارند. مدام به این فکر میکنم چه آدمهای رنگ به رنگی روزی زیر این سقف بودهاند و روی این پله نشستهاند و به این دیوار تکیه دادهاند؟ هر چقدر که این ساختمانهای قدیمی عمومیتر باشند، هجوم انبوه این سوالها به ذهنم بیشتر میشود. مثل یک بیمارستان، یک مسجد، یک مدرسه.
*
امروز به دبیرستانی در مرکز تهران قدیم رفتم که سال ۱۳۲۹ ساخته شده و هنوز پا بر جا بود. مجموعهی نامتوازنی از ویرانی و بازسازی و خرابی و نوسازی در طول شصت سال. آنچه هنوز از دل ویرانه ها سر پا بود و نفس میکشید دو حیاط به هم مرتبط بود با دو طبقه اتاق و کلاس که همگی رو به حیاط گشوده میشد. در مرز دو حیاط چند درخت کهنسال؛ و در گوشه و کنار، نشانیهایی از تاریخ اجتماعی نیم قرن اخیر.
در راهروها و کلاسها قدم میزدم و به این فکر میکردم که چه پسرهایی در این اتاقها مرد شدهاند؛ چه دانشمندانی پشت این میز و نیمکتها باسواد شدهاند و چه آدمهای بیکاره و بیفایدهای در این حیاط دویدهاند و فریاد کشیدهاند. چقدر در این مدرسه خندیدهاند و گریستهاند. چند نفر چند بار چند جای این بنا دست دیگری را گرفتهاند و یا به کسی پشت پا زدهاند...
*
میبینی؟ شب شدهاست و این فکرها رهایم نمیکند.
معماری داخل واحدها از طرحهای اروپایی بومی شده به نوعی که راحتی یک خانواده ایرانی را ایجاد نماید توسط مهندسین خوش نام داخلی طراحی گردیده به صورتی که هر واحد دارای ورودی مستقل، سرویس مهمان و سالن پذیرایی و ناهارخوری مستقل و آشپزخانه دلباز همراه با صبحانه خوری با دید تهران و بالکن جلوی صبحانه خوری با باربیکیو مجهز به گریل و اینفارارد و آشپزخانه مطبخ جهت پخت و پز با تمامی ملزومات و سینک صنعتی مجزا گردیده و نشیمن اختصاصی و همچنین سالن سینما داخل واحد با پرده و پرژکتور حرفه ای مجهز گردیده. چهار اتاق خواب همراه با سوئیت اختصاصی با ورودی جداگانه و درب آسانسور جداگانه همراه با مینی آشپزخانه مستقل از دیگر امکانات طراحی واحدها میباشد.
در جملهبندیها تغییری ندادهام و عیناً از سایت یک مجتمع مسکونی یازده طبقه در تهران نقل کردهام.
واقعاً ما داریم با خودمان چکار میکنیم؟
از امروز ضبط مجموعه جدید برنامه «سایه روشن» رو شروع کردیم. قراره در ماه اسفند هر روز عصر پخش بشه. موضوع خاص برنامه رو هم بررسی ابعاد اجتماعی و روانی آسیب های «گیم نت» و «کافی نت» قرار دادیم.
توی عمرمون پامون به کلانتری باز نشده بود که به لطف این برنامه باز شد. رفتیم پیش معاون اجتماعی ناجا و پلیس فتا و ...
کارشناس جدیدی هم پیدا کردیم که خیلی باحاله. البته فعلاً از قسمتهای اول برنامه راضی نیستم. ایشاللا که در قسمتهای بعدی بهتر بشه.
تاریخ فراغت از تحصیلم انتهای ماه چهار است. دو سال غیر حضوری درس خواندنم و حالا شش ماه است به صورت حضوری دنبال مدرکم میدوم.
یک روز رفتم «یزد» که مدرک کارشناسی را بگیرم که بدهم «قم» و کارشناسی ارشد بگیرم. تأییدیه تحصیلی را دستم ندادند و گفتند پست میکنند.
پستچی «قم» نامه را تحویل «دبیرخانه ساختمان جدید» داده و به «دبیرخانه ساختمان قدیم» نرسیده. گفتند خودت برو بگیر. رفتم «ساختمان جدید». شیر تو شیری بود تماشایی. خودم از لابلای صدها پاکت نامهی بازشده و باز نشده، نامهام را پیدا کردم. پنج هفته از رسیدنش میگذشت و ممکن بود به همین منوال پنج سال هم بماند و کسی پیدایش نکند. «دبیرخانه ساختمان جدید» نامه را داد دست خودم که ببرم «امور دانش آموختگان» در «ساختمان قدیم». «امور دانش آموختگان» مرخصی بود. یک هفتهای معطل شدم. آمد و نامه و سایر مدارک را تحویل دادم و تمام شد. گواهی خواستم. «اتوماسیون اداری» قطع بود. گفت باشد برای بعد.
بالاخره سهشنبه امور دانشآموختگان گواهی اتمام تحصیلات با «اتوماسیون اداری» فرستاده «دبیرخانه». امروز رفتم «دبیرخانه». مرخصی بود. رفتم دفتر ریاست. توی «اتوماسیون اداری» جستجو کرد. نبود. رفتم «امور دانش آموختگان». مجدداً تأکید کرد که سهشنبه نامه را فرستاده و شماره نامه را هم داد. رفتم «دفتر ریاست». شماره نامه را جستجو کرد. نبود. گفت برو بگو دوباره بفرستد. رفتم «امور دانش آموختگان» و گفتم نامه را دوباره بفرستید. فرستاد. رفتم «دفتر ریاست». نامه را چاپ و مهر کرد و تحویلم داد.
پ.ن.۱
فاصله «قم» تا «یزد» حدود ۵۰۰ کیلومتر
پ.ن.۲
فاصلهی «ساختمان قدیم» و «ساختمان جدید» حدود ۲۰ کیلومتر
پ.ن.۳
«امور دانش آموختگان» طبقه سوم ساختمان ۲ و «دفتر ریاست» طبقه دوم ساختمان ۳ است. با فاصلهی ۱۰۰ متر
پ.ن.۴
خودشان هم میدانند که کسی به تلفن جواب نمیدهد. لذا زحمت گرفتن شمارهی همدیگر را هم نمیکشند. ارباب رجوع را ارسال میکنند.
پ.ن. جهت خنده
«امور اداری» ادارهمان گواهی اتمام تحصیلات را قبول نکرد. گفت باید اصل تأییدیه تحصیلی موقت را بیاوری؛ منگوله دار.
کارمان افتاد برای سه ماه دیگر.
مطلوب است:
- محاسبه مسافتی که من تا الان طی کردهام.
- محاسبه مسافتی که از این به بعد باید طی کنم.
- طراحی شکلک مناسب (اسمایلی سابق) برای امور اداری در انتهای این نوشته
به لطف یکی از همکاران، امروز فیلم کوتاه داستانی «لکه» کار تازهی محمدباقر مفیدی کیا را دیدم.
از نظر فنی کار متوسطی بود و از نظر قصه هم از یک جملهی کوتاه که در ابتدای کار دولت یازدهم به طعنه بین دوستان ما رد و بدل میشد، داستان خوبی پرداخته بود.
لکه جزییات هنرمندانهی زیادی داشت که لازمهی کارهای کوتاه و خلاقانه است. جزییاتی که احتمالاً چند سال بعد بهتر دیده خواهد شد.
در ابتدای جلسه از من خواستند تا خودم را معرفی کنم. خیلی کار سختی نبود. قابل قبول هم بود؛ تحصیلات و تجربیات و ...
بعد خواستند تا دیدگاهم را نسبت به موضوع «سواد رسانهای» روشن کنم. در حقیقت میخواستند ارزیابی کنند که آیا نوع نگاهم با سیاستهای کلان مجموعهشان همخوانی دارد یا نه؟ به هر حال قرار بود بپذیرند که در چند جلسه برایشان سخنرانی کنم.
انتخاب سختی داشتم. باید محافظه کاری میکردم و یکی به نعل میزدم و یکی به میخ. چند جملهای در تحسین اقدامات فنآورانه مجموعهشان حرف میزدم و چند جملهای هم از رویکرد خوشبینانهشان به رسانه انتقاد میکردم.
اما نمیدانم چه شد که خودم را بروز دادم. خود حقیقی خودم را. احساس کردم غش در معامله میشود اگر اولش آخرش را نگویم.
اسم آوینی را که آوردم لب و لوچهشان آویزان شد. امیدشان را نا امید کرده بودم.
*
هویت فکری من از جوانی با اندیشههای سید مرتضای آوینی گره خورده است. تقصیر خودم نیست. از آن گریزی هم ندارم.
پارک شهر، محوطهی بزرگی دارد برای نگهداری پرندگان.
چندین قفس بزرگ و محوطهای رو باز و وسیع که انواع پرندگان پرنده و نپرنده را در آن جای دادهاند.
لابلای سه جلسهی مهم اداری، تربیتی و معرفتی، از ساعت شش صبح تا ده شب، چند دقیقهای تماشای کبک و غاز و بوقلمون حال و هوای آدم را عوض میکند.
تیزر سه دقیقهای فیلم «چ» ابراهیم حاتمی کیا روی سایت فیلم منتشر شده.
یه جملهای میگه اصغر وصالی (بازیگر: بابک حمیدیان) آخر تیزر که فکر کنم اول و وسط و آخر همهی راهبرد انقلابی ماست:
«
یادتون نره:
ننگ بر جنازهی پاسداری که تو خشاب اسلحهش فشنگ مونده باشه.
برید سر پستهاتون.
»
*
اگر با قصهی زندگی چمران زندگی کرده باشی؛
اگر با خاطرات مریم کاظمزاده (همسر اصغر وصالی) گریه کرده باشی؛ + ، +
اگر سر مزار پاوهپارهها فاتحه خونده باشی؛
همین سه دقیقه کافیه که به «ابراهیم» سلامی دوباره کنی. سلام ابراهیم!
امروز در محل کار، جلسهای داشتیم با کسی که پنج سال درس حوزوی خوانده؛ شش سال کارشناسی و کارشناسی ارشد اقتصاد گرفته؛ بعدش چهار سال کارشناسی کامپیوتر خوانده و دوباره رفته چهار سال کارشناسی روانشناسی خوانده و حالا دانشجوی دکترای قرآن و اقتصاد است.
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
روزانه دهها نفر در کشور ما بر اثر تصادفات رانندگی کشته میشوند.
اکثر این تصادفات در جادهها و بزرگراهها اتفاق میافتد و خیلی از آنها ناشی از نقص فنی یا ضعف ایمنی خوردوی پراید و یا بیدقتی رانندگان آنهاست.
*
تجربهی جالبی است «تجربهی حس مرگ» ؛ «تجربهی مرگ نزدیک» ؛ «تجربهی نمردن تصادفی». اما هرگز قبل از این فکر نمیکردم اینهمه ناراحت کننده باشد.
مرگ ارزانی است مرگ تصادفی. آدم ناراحت میشود وقتی نمیمیرد و با خودش فکر میکند یعنی قرار بود اینطوری بمیرم؟ یک تانکر هجده چرخ با صد کیلومتر سرعت از سمت راست و عقب به پراید متوقف در کنار جاده بزند و من رانندهی پراید باشم؟ به همین ارزانی؟ این که خیلی حیف میشود. نه این که چون من مردم حیف بشود. چون اینطوری مردم حیف بشود.
*
خب هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. نه تصادفی شده و نه کسی مرده. باد مرگ اما تکانم داده: باد یک تانکر هجده چرخ با صد کیلومتر سرعت.
جلسهی گفتگو و پرسش و پاسخ با صد و پنجاه نفر از بچههای یک دبیرستان خوب تهران با موضوع مهارتهای زندگی در دنیای دیجیتال.
از بین هفتاد تا سوال مکتوب که درمیان برنامه به دستم رسید، نیمی از آنها دربارهی علت فیلتر شدن ویچت و فیسبوک بود.
ظاهراً نوجوانان شهر تهران خواستههایی فراتر از رفع فیلتر این دو تا سایت ندارند.
بعید میدانم اگر این جلسه را با صد و پنجاه نفر از دانشجویان یکی از دانشگاههای خوب تهران هم برگزار کنم، سؤالات و خواستههایشان خیلی فرقی داشته باشد.
یادت بخیر شاعر!
کدام استقلال؟ کدام پیروزی؟