- ۲ نظر
- جمعه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳
شیخ عطار در منطق الطیر «حکایت مرگ ققنس» را چنین آغاز میکند:
هست ققنس طرفه مرغی دلستان
موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز
همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست
نیست جفتش طاق بودن کار اوست
دهخدا مینویسد:
«گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضهای پدید آید و او را جفت نمیباشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.»
و شاعری گفته است:
«...
آن روز که خدا ققنوس را آفرید
مهری ابدی بر پیشانیش زد:
همیشه تنها...
...»
*
امروز -طربناک و غزلخوان- مصرع ناقصی به حول و قوهی الهی کامل شد و هزاران سال افسانه پردازی بشر دو پا درست از آب در نیامد؛ الحمدلله.
علی الف نوشت که برای دریافت یارانه ثبت نام کرده و علیاصغر هم نوشت که ثبت نام نکرده و وحید نوشت که ثبت نام کرده. هر کدام از این دوستان برای ثبت نام کردن یا نکردن (بغیر از مسألهی نیاز یا عدم نیاز به پول یارانه) انگیزهای سیاسی - انقلابی داشته و دارند که آن را هم شدید و غلیظ بیان کردهاند.
*
واقعاً دولت از چه کسانی خواسته که ثبت نام نکنند؟ به گفتهی معاون اول خانوادههایی که پول یارانه پنج درصد درآمدشان میشود باید میتوانند لطفاً انصراف دهند تا به دولت کمک کنند.
اگر بخواهیم سرانه حساب کنیم، ۴۵ هزارتومان حدوداً پنج درصد ۹۰۰ هزار تومان است. یعنی افرادی که به ازای هر یک از افراد خانوادهشان ۹۰۰ هزار تومان درآمد دارند دیگر نباید یارانه بگیرند. یعنی مثلاً برای خانوادهی چهار نفری من یا علیاصغر میشود ماهی ۳ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان درآمد! با این حساب معلوم است که طرف صحبت دولت امثال بنده و شما نیستیم که داریم دربارهی گرفتن یا نگرفتن یارانه شعار میدهیم.
*
دربارهی دروغ گویی دولت هم هیچ شکی وجود ندارد. بزرگترین دروغی که گفته (غیر از ادعای دسترسی به ۴۳ بانک اطلاعاتی که ناکارآمدی آن در تخصیص سبد کالا مشخص شد) بحث پالایش و بررسی وضعیت ثبت نام کنندگان برای یارانه است که واقعاً انجام آن توسط چنین گروه خسته و بیانگیزهای محال است. تحلیل من از طرح و برنامه دولت برای پرداخت یارانه اینگونه است:
«برای پرداخت یارانه به ۷۷ میلیون نفر پول نداریم و فقط برای پرداخت یارانه به مثلاً ۵۰ میلیون نفر پول هست. حالا از مردم میخواهیم که دوباره ثبت نام کنند. دو حالت وجود دارد: یا ۵۰ میلیون و کمتر ثبت نام میکنند که هیچ نیازی به پالایش و بررسی ندارد و یارانه به همه آنها تعلق میگیرد. اگر هم بعد از این همه تبلیغات فداکاری و ایثار ملی و غیره بیشتر از این میزان ثبت نام شد، با استفاده از حداقل اطلاعات موجود در ۴۳ (!) بانک اطلاعاتی جمعیت ثبت نام کننده را به همان ۵۰ میلیونِ هدف گرد میکنیم! و از دو سر پز میدهیم که مردم به دولت اعتماد دارند و با آن همکاری کردند و ما هم فداکارانه برای برقراری عدالت (!) پروندههای متقاضیان را با ۴۳ بانک اطلاعاتی تطبیق دادیم»
*
من با انگیزهی آشنایی با نحوهی پالایش اطلاعات مردم توسط دولت و بررسی عملکرد و کارآمدی ۴۳ بانک اطلاعاتی ثبت نام کردم. کور شم اگه دروغ بگم :)
در مجموع سه ترم مبلغ ناقابل سه میلیون تومان وام شهریهی دانشجویی گرفتم که با احتساب کارمزد آن باید حدود سه میلیون و دویست هزار تومان باز پس بدهم. طی مراحل فارغالتحصیلی مجبورم کردند که ده درصد آن را یکجا پرداخت کنم و حالا دفترچه قسط الباقی آمده است: شصت ماه، هر ماه حدود پنجاه هزار تومان.
تا فروردین ۹۸ این خاطره با من خواهد بود.
امروز رفتم و «چ» آخرین حرف حاتمی کیا در سینمای ایران و اولین حرف از نام خانوادگی سیدمصطفی چمران را دیدم.
۱- حاتمیکیا همهی گلولههای شلیک نکرده از آزانس شیشهای تا امروز را یکجا خرج میکند و دو ساعت رگبار کلاش و دوشکا و آرپیجی را به سمت مخاطب میگیرد و اعصاب و روان آدم را به هم میریزد. به نظرم باید قبل از تماشای فیلم تذکر میدادند که تماشای «چ» از لحاظ میزان خشونت مناسب هر گروه سنی نیست.
اما انصافاً معلوم است که پدر کارگردان و عوامل فیلم برای درآوردن تک تک صحنهها در آمده و پوستشان کنده شده تا با امکانات موجود در سینمای ایران «چ» را بسازند.
۲- «چ» احتمالاً اولین فیلم حاتمیکیاست که قابل نمایش برای مخاطب غیرایرانی هم هست. البته فکر کنم قبلش باید چند صفحهای دربارهی انقلاب ایران و مسألهی کردستان و غائلهی پاوه توضیح داد. این گنگ بودن اتفاق تاریخی فیلم و حواله کردن مقدمه و مؤخرهی تاریخی داستان به دانش قبلی مخاطب (مثل نقش دولت موقت در جدایی طلبیهای اول انقلاب، کومله و ارتباط آنها با چپ و ...) مشکلی است که همهی جوانان و نوجوانان ما در تماشای «چ» خواهند داشت. ظاهراً حاتمیکیا «چ» را برای آنهایی ساخته که مثل خودش همهی ماجراهای آن سالها را از نزدیک دیدهاند. شاید هم هدفش کنجکاو کردن جوانان به تحقیق و مطالعه دربارهی این موضوع بودهاست! در هر صورت «چ» بیشتر از آن که یک توضیح تاریخی باشد، یک معمای تاریخی است.
۳- مهمترین مشکل من با «چ» حضور مختار ابوعبید ثقفی در پاوه است. نمیدانم بقیه هم همین حس را دارند یا نه. ولی وقتی چمران عینک از صورت بر میدارد و دستار کردی بر سر مخفیانه سوار ماشین دکتر عنایتی می شود، دیگر هیچ قرینهای وجود ندارد که شما بپذیرید او مختار نیست و چمران است! واقعاً بیش از شباهت حیرتانگیز چهرهی عربنیا به شهید چمران باید از شباهت چمرانِ «چ» به مختار حیرت کرد. البته گذشت زمان احتمالاً این مشکل را حل خواهد کرد.
۴- به نظرم حالا که حاتمیکیا به این سطح فنی و توان داستانپردازی از مستندات و اقبال مخاطب رسیده، از این به بعد هر سه سال که بگذرد و یکی مثل «چ» نسازد (مثلا «ه» یا «م» یا «ب» یا حتی «ص») باید به خدا پاسخگو باشد.
سال نود و دو را «سال آغازها و پایانها» نامیده بودم. حالا با یک ارزیابی ساده معلوم میشود که نامگذاری نامناسبی نبوده است:
- پایان زندگی در قم و آغاز زندگی در حومه قم (!)
- پایان یک مستأجری سخت و آغاز یک مستأجری ساده
- پایان تحصیل در دانشگاه، آغاز فراغت دایمی از تحصیل
- پایان زندگی دو نفره و آغاز زندگی چهار نفره
- آغاز پدر بودن، آغاز بچه داشتن، آغاز بچه داری
- آغاز و پایان همکاری با یک شرکت خوب در یک پروژهی بد
- آغاز همکاری با دفتر موسسات فرهنگی
- آغاز همکاری با کانون فرهنگی یک مسجد
و
- پایان ترس از آبله
هر چند که تعدادی از آغازها و پایانهایی که سال پیش در هنگام نامگذاری در ذهن داشتم محقق نشد (مثل پایان مستأجری، آغاز کار در دانشگاه، پایان پروژههای نیمه کاره تحقیقی و ...) اما در مجموع از نام سال ۹۲ راضیام.
*
با نگاهی به برنامههای یک سالهام، سال ۹۳ را «سال یک قدم به جلو» مینامم. یک قدم به جلو در اقتصاد و یک قدم به جلو در فرهنگ!
از ظهر جمعه ۱۶ اسفند تا امشب میشود هشت روز که در خانه افتاده و بیمارم.
دو روز اول فقط تب و لرز بود و درد بدن و از صبح روز سوم دانههای قرمز (به قول اطبا: بثورات پوستی) ظاهر شد. از همان دقیقهی اول برای خودم معلوم بود که آبله است و آنچه در کودکی از آن گریختهام در میانسالی به سراغم آمده. راستش کمی تا قسمتی خوشحال هم شدم. در ده سال گذشته که فهمیدهام این شتری است که باید در خانهی من هم بخوابد همیشه نگران بودم که وقت بدی به آن گرفتار شوم و مثلاً از مدرسه و کلاسهایم بمانم. حالا هفتههای آخر سال است و کسی به دنبالم نمیگردد.
روز چهارم و روز پنجم دانه های قرمز بیشتر و بیشتر شد و همزمان سردرد و تب هم در طول روز چند بار رخ میداد.
روز ششم اما از همهی روزها بدتر بود. تب چهل درجه، عرق و لرز شدید، صورت متورم و گلودرد نفسگیر.
گذشت.
روز هفتم همه چیز به سرعت به عقب برگشت و امروز که روز هشتم باشد، آثار بهبودی نمایان است. اما فکر کنم برای برگشتن اوضاع به روال سابق یک هفتهای زمان لازم باشد.
الحمدلله علی کل حال.
فرض کنید امکان برقراری ارتباط با روح ملکوتی شهید بزرگوار سید مرتضی آوینی برایمان میسر شده است و ایشان بیست سال بعد از شهادتشان میتوانند به ما در زمینههای تخصصیشان مشورت بدهند.
از آنجایی که در زمان حیات ظاهری ایشان بسیاری از نوآوریهای تکنولوژیک مثل رایانه، اینترنت، بازیهای رایانهای و تلفن همراه وجود نداشته لذا کلام صریحی از او دربارهی چند و چون این فنآوریهای غربی و نسبت آنها با انسان در دست نیست. پس خواهش میکنم سوالات خود را در حوزهی فنآوریهای نوین رسانهای و تأثیر آن بر انسان و تربیت و ... در نظرهای همین یادداشت مرقوم بفرمایید.
ان شاء الله بعد از دریافت پاسخها از شهید آوینی، نتیجه به اطلاع افراد مشارکت کننده خواهد رسید.
با تشکر
آدمی که مدرک مهندسیش رو قاب کنه بزنه به دیوار؛ بعد بره دنبال دلش و تاریخ (ایضاً مدیریت و علوم تربیتی و علوم اسلامی و هنر و غیره) بخونه، نباید هم انتظار داشته باشه که کسی روز مهندس رو بهش تبریک بگه؛ ولو اینکه صبح تا شب کار مهندسی بکنه!
سایه روشن
بررسی آسیبهای اجتماعی و روانی
بازیهای رایانهای، گیمنت، اینترنت و کافینت ها
از امروز
شنبه تا پنجشنبه
ساعت پنج عصر
رادیو معارف
FM 96
ساختمانهای قدیمی حال و هوای عجیبی دارند. مدام به این فکر میکنم چه آدمهای رنگ به رنگی روزی زیر این سقف بودهاند و روی این پله نشستهاند و به این دیوار تکیه دادهاند؟ هر چقدر که این ساختمانهای قدیمی عمومیتر باشند، هجوم انبوه این سوالها به ذهنم بیشتر میشود. مثل یک بیمارستان، یک مسجد، یک مدرسه.
*
امروز به دبیرستانی در مرکز تهران قدیم رفتم که سال ۱۳۲۹ ساخته شده و هنوز پا بر جا بود. مجموعهی نامتوازنی از ویرانی و بازسازی و خرابی و نوسازی در طول شصت سال. آنچه هنوز از دل ویرانه ها سر پا بود و نفس میکشید دو حیاط به هم مرتبط بود با دو طبقه اتاق و کلاس که همگی رو به حیاط گشوده میشد. در مرز دو حیاط چند درخت کهنسال؛ و در گوشه و کنار، نشانیهایی از تاریخ اجتماعی نیم قرن اخیر.
در راهروها و کلاسها قدم میزدم و به این فکر میکردم که چه پسرهایی در این اتاقها مرد شدهاند؛ چه دانشمندانی پشت این میز و نیمکتها باسواد شدهاند و چه آدمهای بیکاره و بیفایدهای در این حیاط دویدهاند و فریاد کشیدهاند. چقدر در این مدرسه خندیدهاند و گریستهاند. چند نفر چند بار چند جای این بنا دست دیگری را گرفتهاند و یا به کسی پشت پا زدهاند...
*
میبینی؟ شب شدهاست و این فکرها رهایم نمیکند.
معماری داخل واحدها از طرحهای اروپایی بومی شده به نوعی که راحتی یک خانواده ایرانی را ایجاد نماید توسط مهندسین خوش نام داخلی طراحی گردیده به صورتی که هر واحد دارای ورودی مستقل، سرویس مهمان و سالن پذیرایی و ناهارخوری مستقل و آشپزخانه دلباز همراه با صبحانه خوری با دید تهران و بالکن جلوی صبحانه خوری با باربیکیو مجهز به گریل و اینفارارد و آشپزخانه مطبخ جهت پخت و پز با تمامی ملزومات و سینک صنعتی مجزا گردیده و نشیمن اختصاصی و همچنین سالن سینما داخل واحد با پرده و پرژکتور حرفه ای مجهز گردیده. چهار اتاق خواب همراه با سوئیت اختصاصی با ورودی جداگانه و درب آسانسور جداگانه همراه با مینی آشپزخانه مستقل از دیگر امکانات طراحی واحدها میباشد.
در جملهبندیها تغییری ندادهام و عیناً از سایت یک مجتمع مسکونی یازده طبقه در تهران نقل کردهام.
واقعاً ما داریم با خودمان چکار میکنیم؟
از امروز ضبط مجموعه جدید برنامه «سایه روشن» رو شروع کردیم. قراره در ماه اسفند هر روز عصر پخش بشه. موضوع خاص برنامه رو هم بررسی ابعاد اجتماعی و روانی آسیب های «گیم نت» و «کافی نت» قرار دادیم.
توی عمرمون پامون به کلانتری باز نشده بود که به لطف این برنامه باز شد. رفتیم پیش معاون اجتماعی ناجا و پلیس فتا و ...
کارشناس جدیدی هم پیدا کردیم که خیلی باحاله. البته فعلاً از قسمتهای اول برنامه راضی نیستم. ایشاللا که در قسمتهای بعدی بهتر بشه.