صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۷۲ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

اول ماه رجب (هشت ماه پیش) استخاره کردم؛ بد آمد.
اول ماه ربیع (دو هفته پیش) دوباره برای همان موضوع استخاره کردم؛ خوب آمد.
نه این که فکر کنی زندگی و کارم را به استخاره گره زده باشم. مشورت دیگر جواب نمی‌دهد.
*
امروز، سه‌شنبه، از صبح پیش ایمانم.

# اداره

# زندگی

  • :: بداهه

داشتم یکی از وبلاگ‌های قدیمی‌ام را دوباره‌خوانی می‌کردم. دیدم ده سال پیش این سوال‌ها را گوشه‌ی وبلاگم نوشته بودم که خودم و مخاطبانم به پاسخ آن‌ها بیاندیشیم:


مؤنث و مذکر مجازی در دنیای حقیقی مصداق دارد یا در دنیای مجازی؟

در چه صورتی ممکن است تله‌ویزیون گورش را از زندگی ما گم کند؟

ما چه زمانی آدم خواهیم شد؟ و به تبع آن: عالم چه زمانی عالم خواهد شد؟

امام‌زمان «آمدنی» است یا«آوردنی»؟

# رسانه

# سبک زندگی

  • :: بداهه

آخرین جلسه برای اولیای این مجتمع، خوب و هیجان انگیز تمام می شود.
آقا مجتبی از کربلا آمده و خودش را به نماز می رساند و یک ساعتی گپ می زنیم و خاطره می گوید از اربعین. سربلند و دردمند. الحمدلله.
آقا مهدی هم الحمدلله با یک ساعت تأخیر می رسد و عیش مان کامل می شود.
بعد از کمی رانندگی عصرگاهی، نماز مغرب می رسم فلسطین و بعد هم عمار چهارم.
مهدی الف را می بینم مفصل و سید را و تا ده شب می چرخیم و حرف می زنیم و فیلم می بینیم.
*
از این دست عمری به سر برده ایم:
همه کاره و هیچ کاره.

# برادر

# سینما

# محمدم

# مدرسه

# میم.پنهان

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
  • :: بداهه

نماز جماعت را به امامت من می خوانیم: یکی چشم ندارد، یکی دست ندارد، یکی کمر. برای اولین بار در تاریخ ده ساله ی رفاقتمان سه تایی یک جا جمع شده ایم.
آقای حاجی در سی سالگی آمده است قم برای خدمت مقدس زیر پرچم و همین یکی دو ساعت فرصت داریم که مجردی با هم باشیم: بی قید و غمگین. از حاجی مندلی که جدا می شویم تا وقتی جلوی پادگان پیاده اش می کنم و می زنم به چاک جاده، بی تکلف و بی تعارف حرف می زنیم. چیزهایی می گویم که به هیچ کس نگفته ام و نمی توانم بگویم و از او کمکی می خواهم که از هیچ کس نخواسته ام و نمی توانم بخواهم.
*
توصیه می کنم شما هم طوری زندگی کنید که وقتی هم سن و سال من شدید یک آقای حاجی داشته باشید.
خدا همه ی حاجی ها را برای همه سیدها حفظ کناد.
آمین.

# جهادی

# حاجی

# دوست

# زندگی

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: بداهه

هزاره ص


من چی میگم؟
واقعاً لازم است توضیح بدهم که چرا تصمیم گرفتم برای خودم و این کلبه‌ی محقر درویشی نوشابه باز کنم؟ یا این‌که همان مصرع نوشته‌ی افتتاحیه‌ی صاد در بهمن ۸۸ (اول ربیع المولود چهارسال پیش) برای تشریح این موقعیت مضحکی که در آن قرار دارم کافی است؟
در یک جمله بگویم که برای من «صاد» بهانه‌ی با شما بودن است و امروز -به روایت ماه- چهار سال تمام از تولد این بهانه‌ی شیرین می‌گذرد. «هزاره‌ی صاد» بار دیگر این بهانه را جان می‌دهد و مزه‌ی با هم بودن را به همه‌مان می‌چشاند.

این بلبله چی میگه؟
«یک خط عمودی و سه تا دایره در مقابلش» این تصور شما از شکل هزار است: «۱۰۰۰»؟ اشتباه می‌کنید.
تصویری که از هم‌اکنون به مدت نامعلومی در بالاصاد مشاهده می‌کنید، تصویری از هزار است. دانشمندان ثابت کرده‌اند که هزار، شباهنگ، عندلیب، هزاردستان یا همان بلبل خودمان قطعاً همین شکلی است و کاربرد آن در این مکان خیلی هم ایهام دارد.
معرفی می‌کنم:
بچه‌ها -> بلبل
بلبل -> بچه‌ها
آن عبارت بعلاوه چهارده هم که در سربرگ این ویژه‌نامه می‌بینید هیچ معنی بدی ندارد و نشان می‌دهد که بیش از چهارده نفر در تهیه‌ی «ویژه‌نامه هزاره‌ی صاد» مشارکت کرده‌اند.

شما چی میگید؟
توضیحات زیادی دارم که به این یادداشت‌ها اضافه کنم.
شاید اگر حال بیش‌تر یا کار کم‌تری داشتم می‌نشستم و برای تک‌تک‌شان جوابیه، تکذیبیه یا اخوانیه‌های مفصلی می‌نوشتم. اما حالا وقت گذشته‌است و هلال باریک ماه ربیع در آسمان است و خوانندگان صاد حتی پیامکی پیگیر هستند که هزاره چه شد؟ لذا در لابلای یادداشت‌ها فقط آن‌جا که مداخله ضروری بوده است در میان دو قلاب [ ] با توضیحات مختصری به محضرتان شرفیاب شده‌ام.
پیوندهای میان‌متنی فراوانی هم در این ویژه‌نامه هست که به انتخاب دوستان از نوشته‌های برگزیده‌ی صاد هستند. زحمت کلیک بر روی آن‌ها را اگر بکشید احتمالاً سفری در زمان و مکان خواهید داشت.
*
برخی از دوستان یادداشت‌های‌شان را به زبان خوش و سر وقت فرستادند که دم‌شان گرم!
برخی دیگر با اصرار فراوان و فشارهای پیامکی: «یادداشتت برسه!  ستاد برگزاری هزاره صاد» نوشته‌هایشان را رساندند که روح‌شان شاد!
و برخی عذر خواستند و به زمان دیگری حواله کردند که یادشان گرامی!

طبیعتاُ جایزه‌ای که قرار بود با مشارکت «روابط عمومی و امور بین الملل واحد قم و حومه» تقدیم کنیم، اهدا می‌شود به یادداشت برگزیده‌ی این ویژه‌نامه که می‌گذارم به انتخاب خودتان. در نظرات بفرمایید که چه کنیم؟
*
یادداشت‌ها را بر اساس زمان ارسال آن‌ها یا به ترتیب قد نویسندگان مرتب نکرده‌ام. بلکه به رسم فهرست پیوندهای مرصاد احتمالاً به ترتیب سن نویسندگان‌شان، آن‌ها را زیر هم چیده‌ام. از دوستان هم‌سن و سال عاجزانه تقاضا دارم با هم دعوا نکنند.
در ذکر اسامی نویسندگان هم به اختصار اکتفا کرده‌ام که حکما گفته‌اند: «آن چه عیان است؛ چه حاجت به بیان است؟» و سپس افزوده‌اند: «فضول هرگز نیاسود» [یا یه همچین چیزی]
بیت:
اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده‌تر بود
بفدایتان

# برادر

# حبیب

# دوست

# راغب

# سید

# سین

# صاد

# ققنوس

# محمدم

  • :: بداهه

بیست و هشتم صفر، بعد از دو هفته کما در بیمارستان، تمام کرد.
سی‌ام صفر با آمبولانس آوردندش قم؛ از شش ساعت جاده و برف و کولاک.
دیروز غروب سپردیمش به سردخانه.
*
جمعه، اول ماه ربیع، ساعت هشت صبح، از غسال‌خانه گرفتیمش و بردیم حرم. شش نفر مرد بیش‌تر نبودیم و سه زن.
کنار ضریح طواف دادیم و نماز خواندیم و تمام.
برگشتیم به بهشت معصومه و ده نفری تشییعش کردیم و به خاک سپردیم.
خواهرها تا ظهر بالای سرش نشستند که تنش در خاک حس غربت نکند.
اما نماز جماعت را که خواندیم، همه ترکش گفتیم.
*
خیلی خوب زندگی نکرد؛ اما شاید همه‌ی تقارن‌های معنادار وفات و تدفینش نشانه‌ی عاقبت به خیری او باشد؛ ان شاء الله.
*
منت پذیرم اگر از روی مروت، نماز لیله‌ی دفن بخوانید برای جلال پسر رحمان، دایی مرحوم بنده.
خدا همه‌ی ما را بیامرزد.
الفاتحه.

# قم

# خانواده

  • :: بداهه
  • :: کودکی
به حول و قوه‌ی الهی و به شرط حیات،
هزارمین نوشته‌ی صاد
اول ربیع المولود یکهزار و چهارصد و سی و پنج
سیزدهم دی ماه نود و دو
منتشر خواهد شد.
صاد
از حالا فرصت دارید در تکمیل «ویژه نامه‌ی هزاره‌ی صاد» مشارکت کنید.
بامزه‌ترین مطلبی که در صاد خوانده‌اید، به یادماندنی‌ترین یادداشت، تلخ‌ترین نوشته، خاطراتی از صادخوانی، تصاویر با ارتباط و بی‌ارتباط با صاد، انتقادها و پیشنهادهای در گلو مانده، یادداشت های ویژه از خودتان به این مناسبت و هر چیز دیگری که به نظرتان در این ویژه نامه می‌تواند بیاید را از هر راهی که بلد هستید به دست من برسانید.
با مشارکت «روابط عمومی و امور بین الملل واحد قم و حومه» قرار است جایزه هم بدهیم.

# صاد

  • چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۲
  • :: بداهه
شاید دقت نکرده باشی. اما تعمد داشته‌ام که در همه‌ی این سال‌ها قرار‌هایمان را وقت نماز، توی مسجد بگذارم. این را باید یک وقتی می‌گفتم بالاخره.
می‌دانی؟
برایم عین الیقین حاصل شده که اگر دست خودم باشد هیچ وقت هیچ جلسه‌ای را نمی‌توانم به جای خوبی برسانم. هر چقدر که جلسه مهم‌تر، افتضاح بزرگ‌تر: حرف‌هایی که نباید بگویم، اطلاعاتی که نباید بدهم، چیزهایی که نباید بشنوم، رفتاری که نباید بروز بدهم و...
وقت نماز و مسجد این فرصت را به من می‌دهد که قبل از جلسه قایق سخن را به امواج دریا بسپارم و سکان حرف را به ناخدا. بعد خدا می‌برد هر جا که خاطرخواه اوست...
این طوری خوش است. خوش بوده است. خوش خواهد بود. ان شاء الله

# آقا وحید

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: نغز

یک جفت لاستیک ایرانی + اجرت تعویض و باد: ۲۲۵ هزارتومان
تعویض تسمه تایم و تسمه دینام: ۷۵ هزارتومان
یک قطعه باتری آبی ایرانی: ۱۲۵ هزارتومان
ترموستات ۸۲ درجه + ضدیخ + اجرت تعویض: ۵۰ هزارتومان


*
مربوط به تعمیرات جزئی یک دانه پراید

# حماسه

# زندگی

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

در این هفته دو بخش مختلف بالادستی از داخل سازمان ضمن ارایه‌ی گزارش مفصل تحلیلی از عملکرد واحد ما، به تقدیر و تحسین فعالیت‌های مجازی ما پرداخته‌اند.
نکته‌ی قضیه این‌جاست که هر دوی این گزارش‌ها با مهر محرمانه ارسال شده و قابل انتشار نیست.

فتأمل!

# اداره

# رسانه

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
  • :: بداهه
بالای جایگاه، پشت میز نشسته‌ام و در حال صحبت برای اولیای دانش‌آموزان هستم. روبروی من پدران و در سمت چپ هم مادران، بیش از ده ردیف صندلی را کاملاً پر کرده‌اند. بیش از دویست نفر در حالی که به تصویر پاورپوینت و گاهی هم به من نگاه می‌کنند، با دقت گوش می‌کنند تا شاید چیزی گیرشان بیاید. اما من حواسم کاملاً پرت یک نفر وسط جمعیت شده‌است.
*
مهرماه ۸۴ شده بودم معاون پرورشی مدرسه‌ی کذا، با حفظ سمتْ معلم چه و چه. از بین شانزده تا دانش‌آموز جدیدی که وارد پایه‌ی اول شده‌بودند یکی‌شان سعید بود که با نارضایتی به مدرسه‌ی ما آمده بود و در حقیقتْ اخراجی از جای دیگری بود.
به دلیل ارتباط زیادم با آن بچه‌ها (از ۸۴ تا ۸۸ که ول کنم و به قم بیایم) لحظه به لحظه‌ی بزرگ‌شدنشان را دیدم و بدون این‌که بخواهم، در ماجراهای خانوادگی‌شان داخل شدم و بارها با پدران و مادرانشان حرف زدم. پدر سعید، ولی محترم دانش‌آموز آن روزهای ما، کارمند متوسطی بود با زندگی متوسط و احوال آرام و معمولی که پسر پانزده‌ساله‌اش چموش شده‌بود و پدر را قبول نداشت و ...
یادم هست که یکی از درگیری‌های سعید با پدرش به خاطر ماشین پیکانی بود که برای پسر افت داشت جلوی دوستانش سوار شود و پدر حاضر نبود بدهد و لااقل یک پراید بگیرد. لج کرده‌بود که باید پسرش بفهمد که ظواهر زندگی مهم نیست و کار اندرون دارد نه پوست و بماند که آخر هم پسر نفهمید و پدر ماشین را عوض کرد.
*
چطور یک نفر آدم در طول پنج سال این همه پیر می‌شود؟
در طول سخنرانی هر بار که نگاهم به پدر سعید در میان جمع سایر اولیای محترم افتاد، این سؤال را از خودم پرسیدم.
*
برادر سعید هنوز مدرسه می‌رود و پدرش به جلسات آموزش اولیا می‌آید تا بلکه او را به فرمان درآورد.
سعید پنج سال است که از تحصیل و مدرسه فارغ شده و نمی‌دانم الان چه می‌کند. پدرش اما بسیار پیر شده‌است.

# تربیت

# قصه

# مدرسه

# معلم

# کلاس

  • :: بداهه

۸:۰۰ تا ۹:۳۰ - میدان صدم فرجام (بازی‌های رایانه‌ای - جلسه دوم دانش آموزی - منطقه ۴)
۱۰:۰۰ تا ۱۲:۳۰ - سردار جنگل (ویرایش فهرست ترجمه جدید جوشکاری با گاز محافظ)
۱۳:۰۰ تا ۱۴:۳۰ - میدان توحید (بازی‌های رایانه‌ای - جلسه دوم دانش آموزی - منطقه ۲)
۱۵:۰۰ تا ۱۷:۰۰ - بلوار فردوس (بازی‌های رایانه‌ای - تک جلسه اولیای دبیرستان)
۱۸:۰۰ تا ۲۱:۳۰ - میدان حسن آباد (حلقه ولایت - ماللهند)
۲۲:۰۰ - چهار راه نظام آباد (خواب!)

# حلقه

# پنجشنبه‌ها

# رسانه

# مدرسه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

بعد از سال‌ها یک بار دیگر از هشت صبح تا پنج عصر، یک نفس معلمی کردم.
من امروز از خیابان فرجام تا میدان توحید بچه‌های خوبی را دیدم که هنوز در آن شهر بی‌مرز رشد می‌کنند و خدا خواسته است که جمع خوبی را تشکیل دهند تا سالم بمانند.
و مربیان جوانی را دیدم که خدا خواسته است که فرصت معلمی داشته باشند و فکر و وقت خود را وقف رشد بچه‌های شهرشان بکنند.
*
زیر پوست شهر خبرهای خوب هم هست.

# معلم

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

به عنوان یک «معلم تاریخ معاصر ایران به رسانه اهمیت دهنده» لازم بود که استرداد را ببینم.

در یک جمله: «فیلم الکن و محترمی است در بیان تاریخ» و کاملاً بر روی پیش‌دانسته‌های مخاطب سوار است. یعنی اگر شما از اختلافات اشرف پهلوی و دکتر مصدق، سپهبد زاهدی و وابستگی‌هایش، رکن دو ارتش و ماجرای تسویه‌ی توده‌ای‌ها، تاریخ جنگ جهانی دوم و کنفرانس تهران و ... چیزی ندانید، از ماجرای فیلم بغیر از جلوه‌های ویژه سینمایی و تعلیق و کشش نیم‌بند داستان چیز دیگری دستگیرتان نمی‌شود.

پس دانش‌آموزان کلاس سوم دبیرستان من حداقل لازم است که دو بار فیلم را ببینند و در بین این دو بار هم یکی دو ساعت مطالعه و گفتگو درباره‌ی ابهاماتشان داشته باشند.

*
از نظر سینمایی هم استرداد از آن فیلم‌های درجه دویی است که هالیوود حداقل سالی چهل پنجاه تا می‌سازد و به یک‌بار دیدن می‌ارزد. هر چند که ایراد زیاد دارد و در یادها نمی‌ماند.
معلوم است که یخ عوامل سینمایی ایران با سالی یک فیلم در این سطح باز نمی‌شود و با این سرعت محال است که جایی در عرصه‌ی بین‌المللی باز کنیم.

# تاریخ

# ایران

# رسانه

# سینما

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

بیان چهارمین فضایی است که از ۱۳۸۸ تا حالا به آن نقل مکان کرده‌ام. اول از همه ۱۷۰۷ نقطه بلاگفا بود که رفت به ۱۷۰۷ نقطه رازدل و بعد ۱۷۰۷ نقطه آی آر شد در هاست شخصی و از امروز هم بیان.
هر بار عوامل مختلفی دست به دست هم داده‌اند که صاد را از منزلی به منزلی دیگر ببرم. اما شاید غیرمنطقی‌ترین دلیل این باشد که چون به مستأجری در فضای حقیقی عادت کرده‌ام و اسباب‌کشی را بخشی از زندگی روزمره می‌دانم، از نظر روحی به اسباب‌کشی در فضای مجازی هم معتاد شده‌ام.
در هر اسباب‌کشی مزیتی به دست می‌آید و مزیتی از دست می‌رود. یک جا رایگان است و تبلیغات دارد و یک جا هزینه می‌گیرد و امکانات می‌دهد. باید این میانه نقطه‌ی سر به سر را پیدا کرد. اما بالاخره از هر جایی به هر جایی اسباب ببری همیشه روزهای اول ذوق و شوق دارد و کم کم محدودیت‌های جدید و مشکلات تازه به سراغت می‌آید. از همه مهم‌تر جعبه‌های پر از کتاب و کاسه و بشقاب است که در هر جابجایی آسیب می‌بیند و هر بار بالاخره محتوایی مفقود یا معیوب می‌شود.
همه‌ی این‌ها را بهتر از همه‌ی شما می‌دانم و باز تن به جابجایی داده‌ام.
*
برای مهاجرت به بیان ابتدا همه‌ی ۳۶۵ مطلب بلاگفایی صاد را به همراه نظراتش به بیان آوردم. (در انتقال قبلی از بلاگفا به رازدل متأسفانه نتوانسته بودم نظرات را منتقل کنم و از این لحاظ حالا بایگانی کامل‌تری دارم.) سپس بیش از ۶۰۰ مطلب دیگر را از وردپرس به این‌جا کوچاندم و زمان زیادی را صرف انتقال تمامی تصاویر و فایل‌های صوتی از هاست رازدل و پرشین‌گیگ به صندوق بیان‌ کردم.
اما از همه‌ی این‌ها پیچیده‌تر بازسازی نشانی تمامی تصاویر و فایل‌های صوتی و همچنین تصحیح دسته‌بندی‌ها و برچسب‌گذاری مطالب اولیه بود و به برکت آن حالا دسته‌بندی و برچسب‌گذاری منظم‌تری دارم.
*
به رسم همه‌ی جلسات تودیع و معارفه لازم است تا در پایان از پشتیبان همیشگی و همراهی صمیمانه برادر ادمینم «امین» در تمامی روزهای شبکه‌ی رازدل تشکر کنم و بخاطر زحمات گاه و بی‌گاهم از او حلالیت بطلبم.

صاد هم‌چنان با افتخار عضو باشگاه وبلاگ‌نویسان رازدل خواهد بود؛ ان‌شاءالله.


شما می‌توانید برای مطالعه صاد همچنان به استفاده از این لینک فیدبرنر ادامه دهید:

http://feeds.feedburner.com/1707ir

# امین

# رازدل

# صاد

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون