صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۶۹ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

در طول سه شب گذشته اتفاق مهمی در زندگی‌ام افتاد. بالاخره بعد از پانزده سال عقل و وقت و امکانات و حوصله‌ام با هم مطابق آمد و چندین جلد آلبوم عکس دوران کودکی و مدرسه و دانشگاهم را سامان دادم. در هر اسباب‌کشی با خودم قرار می‌گذاشتم که این بار حتماً این مجموعه را از بلاتکلیفی بیرون خواهم آورد. قسمت این بود که حالا این کار را بکنم.
*
دو تا آلبوم از عکس‌های کودکی‌ام که عزیز با وسواس عجیبی پشت نویسی و مرتب کرده بود،‌ زوارش -مثل زوار خیلی چیزهای دیگر- در این سال‌ها در رفته و شیرازه‌ی آلبوم‌ها از هم پاشیده و در آستانه‌ی نابودی بود.
آلبوم‌های دوران مدرسه مخصوصاً دو سال پایانی دبیرستان بسیار نامرتب و ناپیوسته بود. عکس‌های بعد از مدرسه هم که از پایه ول‌معطل بودند و هر کدام در پاکتی و لای دفتری پراکنده. عکس بدون آلبوم مثل مرده‌ی بدون قبر می‌ماند. باید یک جایی بالاخره چالش کرد.
*
حالا خیالم از خاطرات سرگردان جوانی‌ام راحت شده. همه با همان صمیمیت و سادگی دهه‌ی شصت و هفتاد کنار هم آرمیده‌اند. فقط حال من مانده که این روزها خیلی تعریفی ندارد. هر بار که چشم روی هم می‌گذارم بخشی از صدها عکسی که به تازگی مرتبشان کرده‌ام در خیالم به حرکت می‌افتند. دارم غرق می‌شوم.
*
انسان را از نسیان گرفته‌اند. جای نگرانی نیست. خودش خوب می‌شود.

# دوست

# مدرسه

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۴ تیر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: کودکی

یه رفیق داریم ما کلاً خلاصه‌ست:
پیامک می‌زنه: «مبارک»
نظر میذاره: «عرض ادب»
وبلاگ می‌نویسه: «...»

بی‌سلام و والسلام؛ بی یا الله و یا علی؛ بی‌سؤال و جواب.
*
دعاش کنید؛ محتاجه.

# دوست

  • :: بداهه

«صاد» یک وبلاگ شخصی و خصوصی است که نویسنده‌ی آن بدون اشاره به نام خود و با علم به این‌که مخاطب خاصش او را در فضای حقیقی می‌شناسد به نوشتن یادداشت‌ها اقدام می‌کند. طبیعی است که بسیاری از مطالب منتشر شده در این وبلاگ در ادامه‌ی گفتگوهای حقیقی (و پیامکی) نویسنده و دوستانش بوده و بدون مقدمه و مؤخره و نتیجه گیری و ذکر منابع و غیره منتشر می‌شود.
هر چند که هر گونه استفاده‌ای که مخاطب عام از مطالب صاد بکند موجب خوشحالی ارواح درگذشتگان این بنده‌ی سراپا تقصیر می‌گردد، اما نویسنده هیچ تعهدی مبنی بر این که مطالبش مورد فهم و پذیرش و استفاده‌ی غریبه‌ها قرار بگیرد نداشته و ندارد. می‌دانم که این صراحت لهجه ممکن است بسیاری از خوانندگان خاموش و غریبه‌ی «صاد» را برنجاند؛ اما اگر غیر از این باشد و من بخواهم رضایت همه را کسب کنم مثل آن است که چاقوی جراحی‌ام را با چاقوی پلاستیکی عوض کرده باشم. معلوم است که این هیچ ارتباطی با بی‌ادبی و بی‌تربیتی بنده ندارد!
بدیهی است که نویسنده و دوستانش همگی مذکر هستند و از این بابت اصلاً احساس خجالت و عقب‌ماندگی نمی‌کنند. در موضوعاتی مثل سبک زندگی و ازدواج و غیره که جایگاه و تفاوت نقش زن و مرد پر رنگ می‌شود، طبیعتاً سوءبرداشت‌ها از مطالب «صاد» در میان خوانندگان مؤنت و محترم بیشتر می‌شود. هر چند که می‌توان با کامل نوشتن و پر و بال دادن به نوشته‌ها جلوی این سوءبرداشت‌ها و کج‌فهمی‌ها را گرفت،‌ اما در پنج سال گذشته بیش از هزار و صد یادداشت در صاد نوشته‌ام و اگر روشی غیر از خلاصه نویسی داشتم،‌ این یادداشت‌ها به بیست تا هم نمی‌رسید.


# صاد

  • :: بداهه

فکر کن افتادی از دماغ یه فیل / یه بلیط دوسره داری برای برزیل

اتفاق جالبی در فضای صنعت سرگرمی‌سازی ایران افتاده است:
سهولت تولید و نشر محصولات رسانه‌ای، ورود نسل جدید و جوان تولیدکنندگان محصولات رسانه‌ای که آموزش دیده و خلاق هستند، ایجاد تمرکز در توجه به وقایع و اتفاقات سرگرم‌کننده با گسترش شبکه‌های ارتباطی و اطلاعاتی، گسترش اختیاراً اجباری رسانه‌ی همگانی تلویزیون رسمی و وابستگی ۹۰ درصدی مخاطب ایرانی به تماشای تلویزیون ملی، سرگرمی‌خواهی و تفریح طلبی مخاطب و ده‌ها زمینه‌ی دیگر مثل تهاجم فرهنگی، تفاله‌های طاغوت، اسلام التقاطی جمهوری اسلامی، ضرورت همبستگی ملی،‌ جذب حداکثری،‌ دین تلویزیونی، سکولاریسم خوشحال، ممیزی اداری و ... دست به دست هم داده‌اند تا شاهد امواج خروشانی از تولیدات رسانه‌ای با کیفیت فنی و بی‌محتوای تمدنی باشیم.

می دونم اونی که تو جیبت نیست دلاره / فکر کن فکرکردن که عیب نداره

عادت ندارم از کنار ستاره‌های این بازار پرهیاهوی وطنم بی‌تفاوت عبور کنم. آثاری که تولیدکنندگان رندی دارد که خطوط قرمز رسانه‌ی ملی را می‌شناسند، رگ خواب مخاطب را در دست دارند، بر فن و ابزار رسانه‌ای خود تسلط دارند، موقعیت‌شناس و ابن‌الوقت هستند و زد و بندهای لازم و کافی را با حلقه‌های مافیایی رسانه‌ی ایران انجام داده‌اند.

با شوت هاشم قهرمان می شیم / آخه ما همه از نسل آرشیم

درباره‌ی این اثر خاص، به همه‌ی این‌ها باید استعاره های اجتماعی پنهان در شعر روان و پر کنایه‌اش را افزود و تولیدکنندگانش را جدی گرفت:

ایران شادی رو تو دلا می کاره / فکر کن فکر کردن که عیب نداره

پ.ن ۱:
دنبال شعر کامل این اثر بودم. به نظرتان کجا پیدایش کردم؟
دوباره می‌پرسم: به نظرتان تولیدکنندگانش آن را به طور رسمی در کجا منتشر کرده‌اند؟ یوتیوب؟ آپارات؟ سایت رسانه ملی؟ سایت شخصی‌شان؟ شبکه‌های اجتماعی؟ اشتباه است. (پاسخ صحیح)
پ.ن ۲:
انصافاً تحلیل حال و هوا و فضای این شعر برای توصیف،‌ ترسیم، تبیین و تحلیل فرهنگ عامه‌ی مردم ایران در ابتدای دهه ۹۰ کاملاً کافی است.

# فرهنگ

# ایران

# غرب

# ورزش

# رسانه

  • ۰ نظر
  • شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

برخورداری از غذا، اسنک و نوشیدنی خوب و خوش طعم یک نیاز مهم و انکارناپذیر است.
ما در صنایع غذایی دینا با آگاهی از همین اصل، شعار «طعم خوش لحظه ها» را سرلوحۀ فعالیت های خود قرار داده و عزم آن داریم که در حال و آینده، به شکلی شایسته پاسخگوی این میل انسان ها باشیم.

برگرفته از سایت رسمی چیتوزیا

# سبک زندگی

# غرب

# طعام

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

هشت سال پیش که سر حال تر بودم، این یادداشت عصبانی را درباره‌ی تاریخ جام جهانی نوشتم.

هشت سال گذشته‌است و هیچ چیزی عوض نشده. در همین سال ۲۰۱۴ بوکو حرام در «نیجریه» دختران دانش آموز را به جرم تحصیل گروگان می‌گیرد و به عنوان برده می‌فروشد و هنوز چند سال یک بار در «بوسنی» گورهای دسته جمعی از جنایات صرب‌ها پیدا می‌شود. من با این مستضعفان مفلوک هم‌کیش چه خصومتی دارم مگر؟
آرژانتین را نمی‌دانم. اما وقتی سی و پنج درصد مردم برزیل بخاطر فقر نمی‌توانند بازی‌های جام جهانی را تماشا کنند؛ یوزپلنگان ایرانی، شاهزاده‌های پارسی یا هر جماعت دلقک دیگری چطور می‌توانند من را شاد کنند؟ من چطور می‌توانم چشم بر روی خباثت امپراطوری زر و زور و تزویر ببندم و مانند مطربان و مجلس‌آرایان هموطنم قند توی دلم آب کنم که فلان برده‌ی آرژانتینی که خیلی گران و تمیز است به ما بار عام داده و می‌توانیم با او عکس یادگاری بگیریم و در قاب خاطرات جام جهانی برای نسل‌های دیگر با افتخار میراث بگذاریم.

به خدا جهنم داغ است.

*
پ.ن:
سید پیامک فرستاده:
به طور خیلی خیلی اتفاقی دوباره جام جهانی و دوباره جنگی دیگر!
داعش الانبار را از عرق جدا کرد. آیت‌الله سیستانی فتوای جهاد داد.

# رسانه

# غرب

# ورزش

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

صبح آفتاب نزده، سه تا حسین نشسته‌ایم دور یک میز، سوهان و چای می‌خوریم و درباره‌ی افتضاحی که البته در ارتکاب آن حسین دیگری هم دخیل بوده حرف می‌زنیم. همیشه که نباید دستورجلسه شاد و مفرح باشد. بعضی وقت‌ها هم باید با شرمندگی و خجالت درباره‌ی نقشه‌های نقش بر آب شده و طرح‌های شکست‌خورده گزارش بدهیم و توبیخ بشویم.
*
بعد از نماز ظهر، سه تا رفیق قدیمی نشسته‌ایم دور یک میز تاریخی و دیزی می‌خوریم و درباره‌ی آخرالزمان و نشانه‌های ظهور حرف می‌زنیم. در ادامه هم کارمان به ولو شدن روی مبل و چای به‌لیمو و شربت نعنا می‌کشد و الزامات کار فرهنگی رسانه‌ای و غیره.
*
بین این دو واقعه اما، زیر سایه‌ی درختان، در آن نا امام‌زاده‌ی مهجور، کار مهم‌تری دارم.

# دوست

# طعام

# ققنوس

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

آخر جلسه، رندانه، می‌گویم: «خیلی دوست داشتم یک بار دیگر شما را ببینم که الحمدلله امروز توفیق شد.»
مانده است که چه بگوید. اصلاً یادش نمی‌آید دفعه‌ی قبلی کی بوده. سریع شروع می کند در ذهن جوانش دنبال زمان‌ها و مکان‌هایی می‌گردد که ممکن است در آن‌ها به من برخورده باشد. یقین دارم که به نتیجه‌ای نمی‌رسد.
*
تا خانه نان خشک جو می‌خورم و به کوچکی دنیا می‌خندم.

# آدم‌ها

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

بیست و چند نفر مرد و زن و بچه، از پای کوه خضر نبی (علیه‌السلام)، پای پیاده راه افتادیم به سمت جمکران. از هفت تا هشت و نیم که صدای مؤذن از گل‌دسته‌ها بلند شود،‌ از کنار جاده، در خاکی و آسفالت، راه رفتیم و حرف زدیم و شعر خواندیم و با بچه‌ها بازی کردیم.
نماز و توسلی در مسجد و بعد در حیاط بزرگ و خلوت جمکران بساط پهن کردیم و چیزی خوردیم.

# کانون

# قم

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

بعد از چهار ماه بالاخره امروز نوشتم.

# آوینی

  • ۱ نظر
  • جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

بعد از سه ماه بالاخره امروز نوشتم.

# کانون

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

بعد از یک ماه بالاخره امروز نوشتم.

# کانون

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

به همان سادگی و راحتی که یکی تعارف زد و من هم پذیرفتم و شد آن‌چه شد و مقیم قم شدم؛ من هم به یکی از دوستان بزرگ و بزرگوار تعارف زدم و کم‌کم دارد می‌شود که بشود آن‌چه خواهد شد.

امروز از این طرف به آن طرف شهر به دنبال شغل و مسکن و مدرسه‌ی بچه‌هایش دوید و دویدم؛ و دیدم که به چه آسانی درهای بسته در مقابلش باز می‌شود و من هم به همراه او -به لطف همراهی او- از‌ آن درهای بسته عبور می‌کنم.

خدایتان نصیب گرداند.

# آقا وحید

# قم

# هجرت

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

شهریور ۸۶ فیلم‌برداری مصاحبه‌ها به پایان رسیده و تا حالا در مرحله‌ی تدوین است.
دیروز بالاخره بعد از شش ماه که قرار بود با سید درباره‌ی فیلم‌نامه مستند صحبت کنیم جلسه‌ای نصفه و نیمه داشتیم و قرار شد دو هفته دیگر طرح اولیه فیلم‌نامه را بحث کنیم.
با این سرعت پیشرفت احتمالاً تدوین تا شهریور ۹۶ ادامه خواهد داشت.

# رسانه

# جهادی

  • :: بداهه

امروز صبح علی الطلوع بعد از یک سال و پنج ماه توفیق زیارت قبله‌ی تهران، حرم نورانی عبدالعظیم حسنی و حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام به اتفاق جمع صمیمی دوستان نصیبم شد. ساعتی بعد از غروب هم دوباره به اتفاق خانواده راهی شهر ری شدیم و بچه‌ها را برای اولین بار به زیارت این حرم بردیم و تا پاسی از شب مجاور مقام شاه عبدالعظیم بودیم.

در این طلبیدن دوقلو در آخرین روز ماه رجب حتماً حکمتی هست.

# اهل بیت

# تهران‌گردی

# حبیب

# دوست

# محمدم

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

تابستان ۸۳ دومین دوره‌ی کارآموزی‌ام را با مشقت و درد فراوان در انبار یک کارگاه صنعتی در حومه‌ی تهران گذراندم و نمره‌ی خوبی هم نگرفتم. ماجرای مفصلی دارد که بماند.
حالا ده سال بعد از آن ماجرا دوباره سر و کله‌ی کارآموزی در زندگی‌ام پیدا شده‌است. با این تفاوت که برایم دو تا کارورز آورده‌اند: دو تا دانشجوی تر و تمیز ترم پایانی کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی که باید یک ماه پیش من کارورزی کنند!
برای روز اول بهشان مشق دادم بروند خانه بنویسند ببینم چه کاره‌اند. این هم بازی جدیدی است.

روزگار است این‌که گه عزت دهد گه خار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد

# اداره

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: بیت
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون