صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۷۵ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

یک ماه پیش آمده بود قم. ماه رمضان بود و درگیر مقدمات اسباب کشی. خیلی اصرار کرد که هم‌دیگر را ببینیم. نشانی دادم که بیاید. بردمش واحد بیست و یک، طبقه‌ی پنجم، بدون آسانسور، زبان روزه، دستمال دادم دستش که شیشه‌ها را تمیز کند و حرف‌های ناتمام‌مان را تمام کنیم.
از ابتدا در جریان فرایند ازدواجش بودم. از مشاوره برای خواستگاری تا راضی کردن پدر و مادر و انتخاب مورد و ... حالا رسیده بود پای سفره‌ی عقد. از دهانم در رفت که می‌شود قم باشد و حرم باشد و ... خوشش آمد و این دو هفته هر روز پیگیر بود که بشود.
*
امروز با لطف دوستم که او هم روزی معلمش بود، وقت معلمم را گرفتم که بیاید در حرم و خطبه‌ی عقد او را که زمانی شاگردم بود بخواند.
شاگردی و معلمی و معلم معلمی و دو خانواده دور هم جمع شدیم و در حرم بانو به هم محرم شدند.
*
... این ماجرا نگفتنی زیاد دارد. همین قدر بگویم که جاده‌ی سه‌شنبه شب قم پر برکت است.

+
+

# آدم‌ها

# ازدواج

# حرم

# دوست

# میم.پنهان

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

امروز صبح به اتفاق همکاران بازدیدی از پژوهش‌گاه رویان و باغ‌موزه دفاع مقدس داشتیم. اولی که عمومی نیست، اما دومی را توصیه می‌کنم که حتماً وقت بگذارید و به اتفاق دوستان ببینید.
*
باغ‌موزه پایگاه اینترنتی خوبی هم دارد. این صفحه را ببینید:

روزشمار دفاع مقدس

خیلی خوب و جامع است. دستشان درد نکند.

# تهران‌گردی

# تاریخ

# اداره

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

برای رفع تنوع بعد از سه هفته از اسباب‌کشی، سیم آنتن تلویزیون را به چیزی وصل کردیم و دو شاخه را زدیم به برق. بیست تا شبکه را گرفت مثل آینه. چرخی در کانال‌ها زدیم. چیز خاصی نداشت. خاموش کردیم.
دوباره رادیو روشن شد.

# سبک زندگی

# سواد رسانه‌ای

  • ۱ نظر
  • شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

نیم میلیارد هزینه کرده‌اند برای باغ و ویلا که صبح جمعه صد کیلومتر رانندگی کنند در جاده‌ی شلوغ تا برسند سربندان و جوجه‌کباب بخورند و خواب بعدازظهر و سر و ته کنند توی همان جاده‌ی شلوغ و دو ساعت در ترافیک و راه‌بندان تا برسند خانه.
چند هفته می‌شود این کار را کرد و اسم آن را تفریح گذاشت؟

# تهران

# سبک زندگی

  • ۲ نظر
  • جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

سال‌های سال، از این بازداشتگاه به آن اردوگاه، از گوشه‌ی این سلول به کنج آن اتاق، سال‌های غربت و دوری، سال‌های نبرد و اسیری، سال‌های سخت؛
و پرسش‌های بی‌پایان، پرسش‌های بی‌پاسخ، پرسش‌های هزارباره؛
پایان این اسارت کی می‌رسد؟ آیا درازای عمر من به بلندای این حصارها خواهد رسید؟ آیا مرا بعد از این روزها عمری خواهد بود؟ آیا بار دیگر همسرم را و فرزندم را -وطنم را- خواهم دید؟ زندگی من بعد از این روزها چگونه است؟ دنیای پس از این روزها چگونه خواهد بود؟
*
و اگر منادی در آن شب‌های تاریک ندا می‌داد که ای بنده‌ی ما، غم مخور که تو را آزادی قریب فرا خواهد رسید و دیر نباشد که پسری دیگر تو را خواهیم بخشید و بیست سال بعد جشن دامادی او را هم خواهی دید... کدام اسیر دربندی را باوری این‌چنین در خاطر می‌گنجید؟
*
امشب رفتم که این معجزه‌ی الهی را ببینم؛ معجزه‌ی امید را.

# ازدواج

# دوست

# قصه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

خبرهای بد ناغافل سر می‌رسد. مثل خرد شدن صفحه کلاج و ماندگار شدن در تهران.
خبرهای خوب هم ناغافل سر می‌رسد. مثل تو که ناگهان از در وارد می‌شوی و به چهار سال نگرانی من پایان می‌دهی.
چقدر خبر تو خبرهای بد این روزها را شیرین کرد خبرنگار جوان!

# دوست

# چراغونی

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

رفتم خط تلفن بخرم برای خانه‬‌ی جدید
‫میگه کدپستی بده‬
‫میگم کدپستی از کجا بیارم؟‬
‫میگه زنگ بزن به این شماره، تلفنت رو بگو بهت کدپستی میده!‬
‫یه کم توضیح میدم براش که اینی که گفتی تسلسله و از نظر منطقی محاله.
‫میگه خب پاشو بیا اینجا آدرست رو بگو بهت کدپستی بدیم‬
‫میگم خب من که دارم باهات حرف میزنم بهم بده دیگه‬
‫میگه نه دیگه‬
‫این خدمات فقط حضوری ارایه میشه‬
‫توی شعبه مرکزی‬
‫میدون اصلی شهر‬
‫اوج ترافیک‬
‫بدون جای پارک‬
‫ظهر ماه مرداد‬
*
‫یعنی دیوانه شد هر کسی که کارش به اداره‌ی پست افتاد.

# مسکن

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

دیشب بحث رسید به این‌جا که این چندمین اسباب‌کشی ما در زندگی مشترک بود؟
از مادرخانم اصرار که هفتمین و از من انکار که ششمین. عاقبت که یکی یکی را شمردیم معلوم شد که من پروژه‌ی «جهاز چینون» را اسباب کشی حساب نکرده بودم!
حساب خانم‌ها دقیق‌تر است.

# مسکن

# ازدواج

# خانواده

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

بدین‌وسیله از همه‌ی دوستان، آشنایان، اقوام، بستگان، همکاران و همسایگان که در مصیبت ماضیه حضوراً، غیاباً، مالاً، جاناً، نقداً، نسیتاً، هدیتاً، قرضاً، واماً، وانتاً، پرایداً، سمنداً، شفاهاً، کتباً، پیامکاً، ایمیلاً، تلفناً یا وبلاگاً یار و مددکار و تسلی بخش بنده بودند تشکر می‌کنم.
ان شاء الله در شادی‌هایتان جبران کنم.

# مسکن

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
ده روزی این‌جا تعطیل است. علت‌ش هم آن‌قدر تکراری است که نیازی به توضیح ندارد.
در این مدت می‌توانید با مطالب قبلی منتشر شده با برچسب مسکن سرگرم باشید.

# مسکن

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
خیلی بده که یه بچه مسلمونِ شیعه‌ی نمازخون، صدای انواع و اقسام دی جی ها و جی بی ها و سی جی ها رو از هم تشخیص بده، اما نتونه فرق صدای شحات و غلوش رو بفهمه. خب زشته دیگه.
*
توی این ماه رمضون بیا یه تصمیم بهتر بگیر.

# رسانه

# رمضان

# قرآن

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

دیشب برای اولین بار دعوت شدیم به حریم حضرت بانو برای افطاری. هر چند که سال‌های قبل هم رسم افطار در حرم داشتیم،‌ اما این بار مهمان ویژه بودیم؛ جایزه‌ی یک مسابقه‌ی عجیب.
جای شما خالی بود بر سفره‌ی ساده و پربرکت حرم.

پ.ن:
تفاوت قوم حضرت یونس با قوم سایر انبیای الهی در چیست؟
سیل العرم عذاب کدام قوم بود؟
داستان کدام پیامبر الهی در سوره‌ی هود به تفصیل آمده؟

# افطار

# حرم

# قم

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

دیشب که میلیاردها نفر از مردم دنیا در تحیّرِ تماشای عجیب‌ترین نتیجه‌ی تاریخ فوتبال روی کره‌ی زمین مسخ شده بودند؛ و میلیون‌ها نفر از مردم عراق و شام و فلسطین در ترس و تاریکی بر خود می‌لرزیدند؛ یک نفر از آن بالای ابرها داشت لبخند می‌زد.

موشک‌های حاج حسن بالاخره به تل‌آویو رسید.

+

# شهید

# فلسطین

# ورزش

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

منبع

#توزیع عادلانه‌ی فقر

# حماسه

  • :: بداهه
امروز پنجمین سالگرد هجرت به قم را در تهران سپری کردیم.
همان روزهای اول مهاجرت بود که پدر گوشی تلفن همراه تازه‌ای برای خود خرید و گوشی قدیمی‌اش را به من داد.
امروز دقیقاً پنج سال است که این گوشی سونی اریکسون کا هفتصد و پنجاه با من است. در این پنج سال به همراه من در تمامی اماکن مقدسه و مشاهد مشرفه‌ی ایران و عراق و عربستان حضور داشته و در تمامی جلسه‌ها، ملاقات‌ها، سفرها و مهمانی‌ها حاضر بوده. اولین پیامک‌های ذخیره شده در آن مربوط به تابستان ۸۸ است و حافظه‌ی محدودش پر از خاطرات رنگی و سیاه و سفید عمر هدر رفته‌ی من است. هر چند که مدت‌هاست دوربین آن از کار افتاده و ذخیره‌ی پیامک جدید در آن میسر نیست؛ اما به همین روشی که من از‌ آن استفاده می‌کنم هنوز پنج سال دیگر کار خواهد کرد.
امروز پدر گوشی تلفن همراه جدیدی برای خود خرید و گوشی قدیمی‌اش را به من داد. حالا بعد از پنج سال باید از دوست قدیمی و جان سخت خودم خداحافظی کنم. هر چند که گریزی از این ارتقا ندارم و برای آبروی خانواده‌مان هم که شده (!) باید گوشی لمسی به دست بگیرم، اما خوشحالم که گوشی جدیدم لااقل پنج سال از بازار عقب است. لااقل این‌طوری مد روز به نظر نمی‌رسم.

*
پی نوشت جالب (یک هفته بعد):
گوشی جدید یک هفته بیشتر دوام نیاورد. باتری‌اش دیگر شارژ نشد و خاموش شد که شد.
دوباره رفیق قدیمی خودم را دست گرفته‌ام.
دوستش دارم.

# سبک زندگی

# فن‌آوری

# هجرت

  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون