از آن هفته تا این هفته
شنبه: قم - تهران
شنبه: تهران - قم
چهارشنبه: قم - تهران
پنجشنبه: تهران - قم
جمعه: قم - تهران
شنبه: تهران - قم
# زندگی
- ۱ نظر
- شنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴
از آن هفته تا این هفته
شنبه: قم - تهران
شنبه: تهران - قم
چهارشنبه: قم - تهران
پنجشنبه: تهران - قم
جمعه: قم - تهران
شنبه: تهران - قم
آمدهام اردو با بچههای مدرسه.
با سید حساب کردیم که دقیقاً شش سال از آخرین اردوی مدرسهای من می گذرد: اردیبهشت ۸۸ تا اردیبهشت ۹۴.
آخرین روزهای حضورم در جایی و آخرین روزهای حضورش در جایی.
پایهی اول منقرض شد. ما را باید بگذارند توی موزهی ایران باستان، بخش اواخر قرن چهاردهم شمسی.
*
اردوهای آخر سال با بچههای پایهای که خوب هستند، شیرینی یک سال معلمی است.
چه شیرینی خوبی بود این دو روز. زیارتهای خوب، تفریحهای خوب، صحبتهای خوب.
چه مزدی میشود به یک معلم داد بهتر این همه محبت از طرف بچهها و شوقی که برای دانستن در چشمانشان موج میزند؟
قصد نداشتم درس بیست و پنجم را بدهم. هر چند که برخلاف سالهای قبل وقت کافی برای تمام کردم همهی درسها را داشتیم؛ اما احساسم از فضای کلاس این بود که درس بیست و پنجم برای این بچهها خیلی شعاری است و پس خواهند زد. خودم را آماده کرده بودم که بروم سر بیست و شش و بیداری اسلامی را شروع کنم. اما...
کلاس مثل هفتههای قبل با خروج داوطلبانه سه چهار نفر از تهنشینان شروع شد و -به نحوی که خودم هم نمیدانم چطور شد- با اقبال و همراهی بچهها مرور کامل و جامعی بر دستاوردهای انقلاب اسلامی داشتیم. شواهد و قرائن تحقق سه شعار «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری اسلامی» را با کمک بچهها پیدا کردیم و دهها شبههی مقدّر و غیره را پاسخ گفتیم.
زنگ که خورد بچهها با خوشحالی و خنده، از من تشکر کردند و از کلاس بیرون رفتند.
گیج مانده بودم توی کلاس خالی. من چهکار کرده بودم؟ من چهکاره بودم؟
ساعت چهار بعدازظهر، همهی ارکان مدیریتی مجموعه - بعد از سه ماه تزلزل- فروپاشید و هیچ چیزی مطابق میل من نیست.
اگر همهی زندگی بشر بر کرهی خاکی فقط همین ساحت مادی را داشت، امروز روز فروپاشی من بود.
اما بوی خوشی که کمی قبل از ظهر از جانب شرقی به مشامم رسید، پیام دیگری دارد.
*
نقاط کمینه و بیشینهی حیات ظاهری و باطنی من با هم مصادف شدهاند.
چند روز پیش برای امروز بعدازظهر با رفیقمون زیر پل سیدخندان قرار گذاشتم.
ساعت یک برای اطمینان میپرسم: «میای دیگه؟»
با کمال خونسردی میگه: «شرمنده. نمیرسم. نهبندانم!»
یعنی خوب شد جای دیگهای قرار نذاشته بودیم. وگرنه خدا میدونست از کدوم سیارهی منظومهی شمسی باید پیداش میکردیم.
وقت ما هم که از فلزات گرانبها نیست.
الحمدلله صد و پنجاه کیلومتر فرصت داشتم تا فعل «پارو نزدن» را برای یک «مجرد مذکر حاضر» صرف کنم.
پ.ن:
دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب، پافشاری شگفت دردهاست...
در یک ارزیابی شتابزده، سال ۹۳ که آن را سال یک قدم به جلو نامیده بودم در دو حوزهی فرهنگ و اقتصاد الحمدلله دستاوردهای مناسبی داشت. یک نیمهی پر تلاطم اجرایی و یک نیمهی پر هیجان فرهنگی که هر دو از نظر اقتصادی گامی به جلو بود.
سال ۹۴ بعد از سه سال تلاطم اجرایی و اقتصادی، انشاءالله چشم اندازی آرامتر و با ثباتتر دارد. حالا شاید وقت آن رسیده باشد که انبوه پروژههای کلنگخورده و نیمه تمام و راکد را به سرانجام برسانم. لذا «دوام» وضع جاری فرهنگی و اقتصادی از یک سو و برنامهریزی برای «ختام» طرحهای معوق به نظرم باید هدف اصلی امسالم باشد. در حضور شما با خودم عهد میکنم که امسال هیچ کار جدیدی را شروع نکنم تا وقتی که اینها مختومه شده باشد.
پ.ن:
+ فهرست طرحهای بی سر و سامان یک دههی گذشته از این قبیل است: مقاله پژوهشی «سفرهای شیعیان به بیتالمقدس»، مستند «روایت بشاگرد»، سفرنامه «در ره منزل لیلی»، روایت «تصمیم بهتر»، روایت و پژوهش «عزیز مریم»، منشور «کلیدهای تربیت رسانهای»، طرح جامع «آموزش سواد رسانهای»، تکمیل طرح درس چند رسانهای تاریخ معاصر، تکمیل مستندسازی پژوهشهای فرهنگی، ... چیز دیگری هم هست؟
+ سال فردی رفت و سال زوجی آمد. انشاءالله دوستان منتظرالازدواجم در سال ۹۴ به سرعت زوج شوند.
+ دعا بفرمایید لطفاً.
...
ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:
«فضا را تیره میدارد؛ ولی هرگز نمیبارد»
...
پ.ن:
عجب روز جالبی بود!
بعد از دیدن این فیلم کوتاه، به سؤالات زیر پاسخ دهید:
۱- چرا بی بی سی با نتانیاهو مصاحبه میکند؟ (۲ نمره)
۲- چرا بی بی سی این سؤال تند را از نتانیاهو میپرسد؟ (۲ نمره)
۳- چهرهی مجری بی بی سی هنگام پرسیدن این سؤال چه چیزی را به مخاطب القا میکند؟ (۲ نمره)
۴- نتانیاهو در پاسخ به این سؤال از چه ترفندهایی در عملیات روانی استفاده میکند؟ (هفت مورد - ۱۴ نمره)
سؤال مثبتی- چرا بی بی سی فارسی محل مصاحبه نتانیاهو را به جای اورشلیم «بیت المقدس» مینامد؟ (۱ نمره)
از دیروز عصر مجموعه جدید برنامه سایه روشن از رادیو معارف پخش میشود. با آقای احمد قدیری دوازده جلسه دربارهی تکنیکهای عملیات روانی در حوزه رسانه و خبر گفتگو کردهایم که تقریباً شامل تمامی مباحث کتاب ایشان میشود.
اگر شما هم دوستی را میشناسید که زیادی به رسانهها اعتماد دارد و چیزی از مغالطات رسانهای نمیداند این برنامه را به او معرفی کنید.
رادیو معارف [در تهران] روی موج اف ام ردیف ۹۶ مگاهرتز. از شنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۷:۰۰ تا ۱۷:۳۰
شش جلسه نشست برگزار کردیم در دو روز. جمعاً بیش از ده ساعت سخنرانی توسط چهار نفر. به طور متوسط ۲۸ نفر در نشستها شرکت داشتند.
حالا وقت بازخوردگیری است.
کی چی فهمید؟ دستها بالا!
تنهایی . شب . رانندگی . باران . جاده . برف پاککن خراب . آزادگان . چهاردانگه . سه راه محتشم . کوچه خاکی . باغ مخروبه . کارگاه مبل سازی . سگ . اعتماد به نفس . مسافر . چرا واقعاً؟
امشب بعد از سه چهار سال بالاخره فرصت پیدا کردم که به برنامهی هفتگی استخر اداره بروم. انصافاً به اندازهی یک روز کاری، پر مشغله و مهم بود. از گفتگوی [در] عمیق با مدیرکل تا آشنایی با برخی همکاران جدید.
سازمان دوم ادارهی ما داخل آب قرار دارد.
مجموعه تلویزیونی جلالالدین که جمعه شبها از شبکه یک پخش میشود با کیفیت و جذاب است؛ اما...
این «اما» احتمالاً از آن «اما»هایی است که اگر بگویم به راحتی میتوان از آن تعبیر به «توهم توطئه» کرد. همان اولین قسمت جلالالدین را که دیدم این «اما» به ذهنم آمد. اما صبر کردم ببینم صدا از کسی در میآید یا نه. خبری نشد. حالا هم که میگویم کاملاً متوجه تبعات حرفم هستم.
به نظرم داستان جلالالدین به هیچوجه نباید در این زمانه رسانهای میشد. ما در انتخاب وقایع تاریخی و داستانپردازی تلویزیونی از آنها باید مصالح و شرایط کشورمان را در نظر بگیریم. داستان هجرت خانوادگی یکی از نخبگان از ایرانی که امنیت و آرامش برای پیشرفت در آن وجود ندارد به کشور همسایه و بالندگی جهانی آنان در سرزمینی که حتی زبانشان با ما فرق میکند، داستانی نیست که ترویج آن به صلاح امروز ما باشد. اضافه کنید حاکم پیر بلخ را که به علت ناتوانی زمام امور را به مباشر خبیثش سپردهاست؛ سلطانی که تحت القائات مادرش واقعیات را واژگونه میبیند؛ مادری که طمع او به ثروت و قدرت، ملکی را بر باد میدهد؛ حکومتی که زمانهشناس نیست و خطر مغولان را جدی نمیگیرد و سخن ناصحان خودی را نمیشنود؛ دشمن قهار و خونریزی که پشت مرزها مترصد حمله و غارت است؛ و از سوی دیگر پیر کاملی که در میان مردم نفوذ دارد و با حکومتیان در میافتد و سر سازش با حکومت ظالم خودی ندارد و از شهر خود رانده میشود؛ و چه سعادتمند است که رانده میشود. چون دیری نمیگذرد که سستی خوارزمشاهی و قساوت مغول بلخ را هم ویرانه میکند.
داستان جلالالدین از روی [خوشبینانه] ندانم کاری و یا [بدبینانه] رندی و شیطنت، طعنهای به اوضاع زمانهی ماست. داستانی در ستایش فرار و نرمخویی و عافیتطلبی. هر چند که سعی شده در جلالالدین از بهاءولد چهرهای مبارز نمایش داده شود، اما میدانیم که مشرب صوفیانهی او فرسنگها با نمود آن در تلویزیون فاصله داشته است.
عجب است سیمایی که از سربداران تا مختارنامه از اسطورههای تاریخی ما به تصویر کشیده شده است در جلال الدین به یکباره فرو میریزد. حتی جلالالدین منکبرنی که مثلاً قرار است نماد شجاعت ملت ایران باشد، در میان مورخین چندان خوشنام نیست.
اگر نامهای بزرگی مثل «شهرام اسدی» و «مهدی همایونفر» پشت این مجموعه نبود با قاطعیت میگفتم که ساخته شدن جلالالدین یک خیانت حسابشده و یک توطئهی فرهنگی تکان دهنده است (چنان که در مورد سرزمین کهن بود). اما فعلاً دلم را خوش کردهام که حتماً غفلت کردهاند و انشاءالله که بادمجان است.