صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۷۰ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

چرا من معلم بداخلاقی شده‌ام؟ چرا کم‌تر می‌توانم بچه‌ها را سر کلاس تحمل کنم؟ چرا زود عصبانی و ناراحت می‌شوم؟
تقصیر بچه‌های این کلاس خاص است؟
تقصیر من است؟
چرا کلاس به دو دسته‌ی «ناراضی‌های پر سر و صدا» و «ساکت‌های منفعل» تقسیم شده؟
چه کار باید بکنم؟

# مدرسه

# معلم

# کلاس

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه

-: همینمون مونده بود که یه بساز بفروش بشه وزیر علوم...
-: راسته میگن مملکت افتاده دست اینگیلیسا؟

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه

کی بود آرزو می‌کرد مشمول دعای رهبری باشه؟

# اداره

# رسانه

# رهبر

# سرافرازی

  • :: بداهه

برای هم‌سن‌ و سال‌های من «پیدا کردن دوست جدید» یک حادثه است. از سی که گذشتی زندگی‌ات به روالی می‌افتد که کم‌تر آدم غریبه‌ای به آن وارد می‌شود و خودت هم کم‌تر در زندگی دیگران سرک می‌کشی. حالا مگر شغل خاصی داشته باشی یا در شرایط خاصی قرار بگیری که آدمی که بشود به او گفت «دوست» پیدا کنی. به این راحتی‌ها نمی‌شود. دیده‌ام که می‌گویم.
*

امشب دوست جدیدی پیدا کردم. دوستی که در کمتر از پنج دقیقه -بدون برنامه ریزی قبلی- به خانه‌اش وارد می‌شوی -بی‌تکلف، بی ادا، بی تعارف- و دانه‌های دلش -مثل دانه‌های همین انار سرخی که نیمی از آن را در بشقاب پیش رویت می‌گذارد- پیداست.
*
چه هدیه‌ی خوبی بود حضرت برادر: حضرت تاسوعا. ممنونم.

# آدم‌ها

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: بداهه

سادگی همیشه زیبا و گاه شگفت‌انگیز است. مثل همین تکه‌چوب‌های دوست‌داشتنی که ساعت‌هاست ما را سر کار گذاشته.
*
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو مصطفی نیز در اتاقی بگنجند؛ ولو این‌که یکی‌شان «مصطفی» نباشد و «مصطفا» باشد.
*
اگر هنوز وبلاگ می‌نوشتی این تیتر را برایت پیشنهاد می‌دادم: «پله پله تا ملاقات شما»

# حبیب

# خانواده

# واحد قم + حومه

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

واجب است بر هر کدام از ما معلمان و مربیان که حتماً این سند ملی را بخوانیم و مبانی آن را بشناسیم. انصافاً حرکتی است رو به جلو که ظرفیت‌های مغفول فراوانی دارد که می‌توانیم در لابلای برنامه‌هایمان جایش بدهیم.

برنامه درسی ملی

# آموزش

# مدرسه

# معلم

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
بوی سیب
چند هفته‌ی گذشته به شدت مشغول بوی سیب بودم که حالا شروع شده و دو ماهی شما را سر کار می‌گذارد و ما را بیشتر!
اگر اهل ساختن برنامه‌های رادیویی هستید؛ اگر آوای خوشی دارید؛ اگر اهل شنیدن برنامه‌های رادیویی هستید؛ اگر فعال فضای مجازی (!) هستید و یا اگر فقط به دنبال جایزه می‌گردید؛ هفتمین دوره طرح ملی بوی سیب را از دست ندهید.

# اداره

# هیأت

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
اول محرم است.
در شصت و سه روز گذشته فقط پنج تا مطلب نوشته‌ام؛ همه‌اش «پریشان» و سه‌تایش «پریشانِ برادر»
برای نویسنده‌ای که به طور متوسط در ماه ۲۰ تا یادداشت می‌نوشته آمار تأسف‌باری است. البته گمان نمی‌کردم که این کم‌کاری این همه طولانی شود و این اواخر هم امیدی نداشتم که این سکوت بشکند. اما خوشبختانه نسیمی وزیدن گرفت و آتش زیر خاکستر زبانه کشید و شد آن‌چه باید می‌شد و آمد آن‌چه باید می‌آمد.
*
حاج حمید به دیدار علی بلورچی رفت؛ سیدعلی به خواستگاری؛ حسین و بانو به زیر یک سقف؛ شهید گمنام پردیسان به اصفهان؛ آقا به بیمارستان؛ بچه‌ها به دانشگاه؛ معلم به کلاس نویسندگی؛ حلقه به فصل ششم؛ مجتبی به خانه‌ی بخت؛ پدر مقدس به شمال بارانی و آقا مهدوی به میهمانی خدا.
*
خلاصه‌ای بود از اهم مطالبی که می‌توانستم بنویسم و ننوشتم و نخواهم نوشت.
اول محرم است. اول خط.
بسم الله ای عین الیقین...

# ازدواج

# حلقه

# رهبر

# صاد

# میم.پنهان

# نوشتن

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس
سیداحمد را توی راه گرفتم و تبریک گفتم.
سیداحسان گوشی را بر نداشت؛ آفلاین یادش کردم.
سیدهادی را غافلگیر کردم و حسابی خندید.
سیدحسن در دسترس نبود؛ گذاشتم به حسابش برای بعداً.
سیدمجتبی داشت رانندگی می‌کرد و از مجلسی به مجلس دیگر.
سیدعلی هم التماس دعای ویژه داشت.
سید هفتم تو بودی.
یک سال قبل گوشی را بر نداشتی. دو سال قبل گوشی را بر نداشتی. سه سال قبل گوشی را بر نداشتی. اما الان جواب دادی.
توی حرم، همان جای دلپذیر و دلخواه، مصطفی را خوابانده‌ام روی پایم و شیشه گذاشته‌ام دهانش، که گوشی را بر می‌داری. هفتمین بچه سیدی که امسال شماره‌اش را گرفتم «پریشان» است؛ «برادر» است؛ «الحاقی از گذشته» است و اولین بار است که عیدغدیر تلفنش را جواب می‌دهد. عیدت مبارک برادر.

# اهل بیت

# برادر

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پریشان

شب جمعه‌ی قبل شام را مهمانشان بودم
-رفته بودم دامادی‌ش-
و امشب شام را مهمان ما هستند
-با عروسش آمده است زیارت-
*
اولین مهمان ما در این خانه
اولین مهمانی آن‌ها در زندگی مشترک

بی‌تعارف ما
بی‌تکلف آن‌ها

اَنفُسَهُم عَفیفَةٌ
و حاجاتُهم خَفیفةٌ
و خَیراتُهُم مَأمُولَةٌ
و شُرُورُهم مَأمُونَةٌ


الحمدلله

# ازدواج

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
یک ماه پیش آمده بود قم. ماه رمضان بود و درگیر مقدمات اسباب کشی. خیلی اصرار کرد که هم‌دیگر را ببینیم. نشانی دادم که بیاید. بردمش واحد بیست و یک، طبقه‌ی پنجم، بدون آسانسور، زبان روزه، دستمال دادم دستش که شیشه‌ها را تمیز کند و حرف‌های ناتمام‌مان را تمام کنیم.
از ابتدا در جریان فرایند ازدواجش بودم. از مشاوره برای خواستگاری تا راضی کردن پدر و مادر و انتخاب مورد و ... حالا رسیده بود پای سفره‌ی عقد. از دهانم در رفت که می‌شود قم باشد و حرم باشد و ... خوشش آمد و این دو هفته هر روز پیگیر بود که بشود.
*
امروز با لطف دوستم که او هم روزی معلمش بود، وقت معلمم را گرفتم که بیاید در حرم و خطبه‌ی عقد او را که زمانی شاگردم بود بخواند.
شاگردی و معلمی و معلم معلمی و دو خانواده دور هم جمع شدیم و در حرم بانو به هم محرم شدند.
*
... این ماجرا نگفتنی زیاد دارد. همین قدر بگویم که جاده‌ی سه‌شنبه شب قم پر برکت است.

+
+

# آدم‌ها

# ازدواج

# حرم

# دوست

# میم.پنهان

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

امروز صبح به اتفاق همکاران بازدیدی از پژوهش‌گاه رویان و باغ‌موزه دفاع مقدس داشتیم. اولی که عمومی نیست، اما دومی را توصیه می‌کنم که حتماً وقت بگذارید و به اتفاق دوستان ببینید.
*
باغ‌موزه پایگاه اینترنتی خوبی هم دارد. این صفحه را ببینید:

روزشمار دفاع مقدس

خیلی خوب و جامع است. دستشان درد نکند.

# تهران‌گردی

# تاریخ

# اداره

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

برای رفع تنوع بعد از سه هفته از اسباب‌کشی، سیم آنتن تلویزیون را به چیزی وصل کردیم و دو شاخه را زدیم به برق. بیست تا شبکه را گرفت مثل آینه. چرخی در کانال‌ها زدیم. چیز خاصی نداشت. خاموش کردیم.
دوباره رادیو روشن شد.

# سبک زندگی

# سواد رسانه‌ای

  • ۱ نظر
  • شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

نیم میلیارد هزینه کرده‌اند برای باغ و ویلا که صبح جمعه صد کیلومتر رانندگی کنند در جاده‌ی شلوغ تا برسند سربندان و جوجه‌کباب بخورند و خواب بعدازظهر و سر و ته کنند توی همان جاده‌ی شلوغ و دو ساعت در ترافیک و راه‌بندان تا برسند خانه.
چند هفته می‌شود این کار را کرد و اسم آن را تفریح گذاشت؟

# تهران

# سبک زندگی

  • ۲ نظر
  • جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

سال‌های سال، از این بازداشتگاه به آن اردوگاه، از گوشه‌ی این سلول به کنج آن اتاق، سال‌های غربت و دوری، سال‌های نبرد و اسیری، سال‌های سخت؛
و پرسش‌های بی‌پایان، پرسش‌های بی‌پاسخ، پرسش‌های هزارباره؛
پایان این اسارت کی می‌رسد؟ آیا درازای عمر من به بلندای این حصارها خواهد رسید؟ آیا مرا بعد از این روزها عمری خواهد بود؟ آیا بار دیگر همسرم را و فرزندم را -وطنم را- خواهم دید؟ زندگی من بعد از این روزها چگونه است؟ دنیای پس از این روزها چگونه خواهد بود؟
*
و اگر منادی در آن شب‌های تاریک ندا می‌داد که ای بنده‌ی ما، غم مخور که تو را آزادی قریب فرا خواهد رسید و دیر نباشد که پسری دیگر تو را خواهیم بخشید و بیست سال بعد جشن دامادی او را هم خواهی دید... کدام اسیر دربندی را باوری این‌چنین در خاطر می‌گنجید؟
*
امشب رفتم که این معجزه‌ی الهی را ببینم؛ معجزه‌ی امید را.

# ازدواج

# دوست

# قصه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون