صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

بولا [bola]: شکلات
قال [qal]: پرتقال
دوقولیا [duqulia]: دوقلوها
مایین دَیایی [mayin-dayayi]: ماشین دریایی (همان کِشتی است)

#بیست و پنج ماهگی

# زبان

  • ۱ نظر
  • شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹
  • :: پدر مقدس

صبح نه خیلی زود، یازده نفره، با تله‌کابین رفتیم بالای بالای توچال و این بار تا شهرستانک را روی برف‌ها سر خوردیم و پایین آمدیم. بعد از ده سال، شهرستانک را همچنان دنج و زیبا دیدم و آن قصر قجری را ویرانه و رها شده یافتم.
و همه‌ی فایده‌ی این پیاده‌روی یک روزه -بغیر از آفتاب سوختگی و کوفتگی و شلوارپارگی- گفتگو و معاشرت با انسان‌های سالم و صالح روزگار است.

هزینه‌ها:
بلیط یک طرفه تله‌کابین تا ایستگاه هفت: ۴۰ هزار تومان
حق‌السهم مینی‌بوس برگشت از شهرستانک تا تهران: ۳۵ هزار تومان
سایر هزینه ها شامل خوراکی و غیره: کمتر از ۴۰ هزار تومان

# آقا سعید

# پسردایی

# کوه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹
  • :: بداهه

قبلاً گفته بودم که
چشم نشانه‌بین که داشته باشی، همیشه همراه هر سیدعلی یک شیخ‌علی هم هست...

حالا باید دقیق‌تر بگویم
چشم عبرت‌بین اگر داشته باشی، در ازای عبور از هر سیدعلی به یک شیخ‌علی می‌رسی...

# دوست

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹
  • :: نغز

و عشق را از عَشَقِه گرفته‌اند
و عشقه
آن گیاه است که در باغ پدید ‌آید
در بن درخت
اوّل
بیخْ در زمینْ سخت کند
پس
سر برآرد
و خود را در درخت می‌پیچد
و هم چنان می‌رود تا جمله درخت را فرا گیرد
و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند
و هر غذا که به واسطۀ آب و هوا به درخت می‌رسد، به تاراج می‌برد
تا آن گاه که درخت، خشک شود.

# بی‌برچسب

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۹
  • :: عزیز

آخرین جرعه‌ی اردیبهشت کرونایی را بین مسجد و مزار شهدای گمنام سر می‌کشیم: هفت نفریم و سفره افطار انداخته‌ایم در این شبِ نمناکِ سرد: دکتر و مهندس و طلبه و مشاور و معلم و مربی و مسافر: من شانزده ساله بودم که این‌ها به دنیا آمده‌اند و طبیعی است که این همه آسمانمان از هم فاصله داشته باشد؛ زمینمان اما یکی است: محکوم هستیم به ماندن و مبارزه.

# سیره پژوهی

# شهید

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
  • :: بداهه

دیشب لابلای پرت و پلاهایی که برایت می‌گفتم چیزی نهفته بود که کمتر برجسته‌اش کردم. حالا که فکر می‌کنم جا داشت که پر رنگ‌تر بگویم:

اگر «درد» منجر به «دعا» می‌شود؛
و اگر «بی‌دردی» تو را به «بی‌دعایی» رسانده است؛
چاره‌ی عجیب کار همین است که:
در «دعا»یت «درد» بخواهی.
زیرا «مرد» را «درد»ی اگر باشد خوش است؛
و درد «بی‌دردی» علاجش آتش است.



پ.ن:
و فرمود:
درد خواهم دوا نمی‌‌خواهم / غصّه خواهم نوا نمی‌‌خواهم
عاشِقم، عاشِقم مریض توام / زین مرض، من شفا نمی‌‌خواهم

# بی‌برچسب

# درد

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹
  • :: نغز

در این دو سال کمتر چیزی درباره‌ی عضو اردیبهشتی خانواده‌مان اینجا نوشته‌ام. یک علتش حتماً این بوده که از وجودش هنوز در حیرتم.
پسری که اخلاقش و حالاتش و نگاهش و رفتارش بسیار متفاوت با دوقلوها است و مثل یک قطعه‌ی جادویی، خودش را در میان قطعات قدیمی جورچین زندگی‌مان جا کرده است.
پسری با برکت که از آسمان آمده و ردپای رحمت خدا را دوباره در خانه‌ی ما تازه کرده است.

فرشته‌ی اردیبهشتی تک‌خوری هم دارد.


#دوسالگی

# تولد

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹
  • :: پدر مقدس
  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹
  • :: بداهه
  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹
  • :: روایت امروز

اول اردیبهشت ماه جلالی است و همین‌که یادداشت اول سال را این همه دیر می‌نویسم، نشان می‌دهد که شرایط عادی نیست. فروردین نود و نه در قرنطینه شروع شد و دیروز با ویرانی خانه‌ی پدری به پایان رسید.
با این‌که همه چیز در دنیا به هم ریخته است، اما به شکل خجالت‌آوری، در سال قبل به اهداف از پیش تعیین شده‌ی خودم رسیده‌ام. در سال جستجوی معنا بالاخره با تولید و پخش آن‌چه آرزویش را داشتم به شغلم معنا دادم، لذت بازگشت به معلمی و تاریخ را چشیدم و در آخرین روزهای سال بالاخره قفل مؤسسه معجزه‌وار شکست و جریان مقدسی که منتظرش بودم به راه افتاد.

در آخرین سالِ فردِ یک قرنِ زوج چه چیزی ممکن است منتظرمان باشد؟ نباید اشتباه بکنیم. نود و نهی در پیش داریم که هیچ صدی در پس ندارد. تاریخ با ریاضی فرق دارد. بعد از نود و نه، صفر است. همه چیز صفر می‌شود. سال دو صفر اولین سال از قرن فرد بعدی است که مثل دیواری تاریک در انتهای تقویم امسال ایستاده است.

سال نود و نه سال آخر است. کمربندها را ببندید و چمدان‌ها را جمع کنید. کارهای نیمه کاره، تعهدات جا مانده، تصمیمات نگرفته و ... را باید در همین قرن بگذاریم و بگذریم.
سال آخر فقط یازده ماه دارد. باید زودتر بجنبیم.

# در جستجوی معنا

# سال‌نام

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
  • :: بداهه

پنجشنبه‌ی آخر است.
شام را از جای دیگری فرستاده‌اند: ماکارونی درازی که بر خلاف معمول، اندکی هم تندی دارد؛ و ته‌دیگ سیب‌زمینی.
*
خانه‌ای که همه اثاثیه‌اش روی هم تلنبار شده: انباری را تکانده‌ایم، آشپزخانه را، اتاق‌ها و کمدها را؛ حتی حمام را.
*
دقیقه آخر که خداحافظی می‌کنم -از قضا- تلویزیون «هزاردستان» پخش می‌کند.
«غلام‌عمه» قمه را تا دسته در سینه‌ی «مفتش شش انگشتی» فرو کرده -سی سال است همین کار را می‌کند- ، حسن خشتک آواز خراباتی می‌خواند، «خان مظفر» می‌خندد و «رضا خوشنویس» فریاد می‌زند.

چند زنم روز و شب بی تو به گلزار زار / کز تو به پایم خلید ای گل بی خار، خار
جور تو را می‌زند سبزه و اشجار جار / چیست تو را گرد من یار ستمکار، کار

 

 

همه چیز در استعاری‌ترین حالت ممکن در جریان است: از قابلمه‌ی ماکارونی تا هزاردستان تا آخرین جعبه‌ی آلبوم‌های قدیمی که برای بستنش چسب پیدا نمی‌کنیم. بر شهر تهران گرد مرگ پاشیده‌اند و خانه‌ی پدری در آستانه‌ی ویرانی است.

*
این همه اسباب کشیدم. هیچکدام این همه درد نداشت.
فردا جمعه‌ی آخر است.

# خانواده

# درد

# مسکن

# هزاردستان

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸
  • :: بداهه
  • :: پریشان

روز اول ماه رجب است؛ ۱۴۴۱.
دیشب را خانه‌ی پدری خوابیدم؛ تنها.
از همان دیشب باران شروع شده؛ همچنان دارد می‌بارد.
بعد از نماز صبح خوابیدم و دیرتر از معمول از خانه بیرون زدم.
شهر خلوت شده؛ باران سرشار و هوای بهاری.
حس فراغت و سبکی و سکوت روزهای اول سال، حالا چند هفته زودتر همه جا پخش شده.
آن قدر خوشم که دارم وبلاگ می‌نویسم.
*
کاش رسانه‌ها نبودند.
*
مردم از ترس بیماری در خانه‌ها مانده‌اند.
حکومت شهر را نیمه تعطیل کرده.
اقلام بهداشتی کم‌یاب شده.
زمزمه‌ی جیره‌بندی و قحطی و مرگ پیچیده.
*
اول ماه رجب است و یکسره باران می‌بارد.
ما کور شده‌ایم.
کاش رسانه‌ها نبودند.

# زندگی

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸
  • :: بداهه

روز راه‌اندازی این صفحه، به حساب خورشیدی، ۲۶ بهمن ۸۸ بوده؛ یعنی امروز دقیقاً یک دهه از حیات خود را سپری کرده‌است.
پیش تر در سالگرد قمری ده‌سالگی صاد چیزهای گفته بودم که تکرار نمی‌کنم. اما مهم تر از این صفحه، نویسنده و خوانندگان این صفحه هم یک دهه دیگر از عمرشان را گذرانده‌اند و همه‌ی ما ده سال به خط پایان نزدیک‌تر شده‌ایم.

از تعارف‌ها اگر بگذریم، بود و نبود صاد در زندگی هیچ‌کدام ما اثر جدی و کلیدی نداشته است. صرفاً یک دل خوشی مجازی بوده و یک خط ارتباط -عمدتاً- یک طرفه و یادبود برخی خاطرات و جلسات و لحظات و کلمات. اما در خودم هنوز اندک شرری می‌بینم که گاهی چیزهایی را بنویسم. شمایان را هم بارها آزموده‌ام و خرده هوشی و سر سوزن ذوقی در عبور بی‌صدایتان از این صفحه یافته‌ام. اگر چند ماهی کم صدا بوده‌ام به حساب پروتکل‌های قدیمی صاد بگذارید که تلخی‌ها را به این صفحه سپید راه نمی‌دهم. دعا کنید که این روزهای سنگین و پر غم زودتر بگذرد و حالمان خوش شود.

# صاد

  • :: بداهه

۱.

من: دلت برای این‌جا تنگ نشده؟
تو: چطور مگه؟




۲.
تو: دلت برای این‌جا تنگ نشده؟
من: برای تو، بیش‌تر.

# بی‌برچسب

# صاد

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
  • :: پیامک

شنبه شب، در تشییع جنازه‌ی این آذرِ دودگرفته، شام مجردی شب یلدا، پشت میز و صندلی‌های پاییز؛ و یک جعبه پرتقال پوست‌نکنده در صندوق عقب یک ماشین زوج.

*
اوضاع من و جهان
در استعاری‌ترین حالت خود قرار دارد.

# پسردایی

  • :: پریشان

نه ملاقات با معاون دادستان؛
و نه گفتگو با عضو فلان شورای عالی؛
و نه تماس تلفنی با وزیر سابق؛
و نه دیدار فلان نماینده مجلس؛
و نه برنامه‌سازی تلویزیونی؛
و نه هیچ کار دیگری...

مهم‌ترین کاری که در این روزها کرده‌ام؛

- در این روزهای عجیب آبان نود و هشت
که برف می‌بارد و بنزین گران می‌شود و اینترنت نداریم-

بدون شک، خواندن تورات در جمع پسران دبیرستانی بوده‌است.

# تاریخ

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۸
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون