صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۲۷۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوست» ثبت شده است

واقعاً آدم نمی‌داند که روزگار چه سرنوشتی برای رفاقت‌هایش رقم خواهد زد. بارها چرتکه انداخته‌ام که مثلاً چقدر از احترام و محبتی که فلان رفیقم به من می‌گذارد نتیجه‌ی تلاش من برای نزدیک شدن به او بوده‌است و چقدر از آن به خوبی خود او مربوط می‌شود. بارها از خودم پرسیده‌ام که در این میان، تقدیر و سرنوشت چه سهمی در کیفیت رابطه‌ی من و دوستم داشته است؟
*
یک‌بار با شیخ محمد توی قطار گفتگویی داشتیم راجع به نوع رابطه‌مان و ثأثیر آن در سرنوشت خودمان و اطرافیان‌مان. قدم به قدم به عقب برگشتیم تا به لحظه‌ی شروع این رابطه برسیم. رسیدیم به یک «سلام» از روی خجالت و حتی بی‌تفاوتی به همدیگر مثلاً ده سال پیش‌تر. جالب بود که هر دویمان همان اتفاق کوچک و واقعاً بی‌اهمیت را دقیقاً به خاطر می‌آوردیم؛ و شگفتا از بازی روزگار.

# دوست

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: نغز
خیالت
امشب
روی این صندلی خالی
کنارم
نشسته است
و
همه‌ی جاده را
آواز می‌خواند
چه غمگین می‌خواند خیالت

# جاده

# دوست

  • :: بیت

امروز سیدمهدی عزیز به اتفاق بانو تشریف آورده‌بودند قم برای ضبط کارشناسی برنامه‌ی «سایه‌روشن». بحث علمی و دقیقی مطرح کرد که نتیجه‌ی تحقیقاتش برای پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد بود. سه تا برنامه پشت سر هم ضبط کردیم که ان‌شاءالله از دو هفته دیگر پخش می‌شود.
*
توی اتاق فرمان تهیه‌کننده برنامه از من پرسید: «ایشان را چقدر می‌شناسی؟» یا شاید هم پرسید: «چقدر با ایشان دوستی؟»
پاسخی نداشتم که بگویم. سیدمهدی را هفت-هشت سال است که می‌شناسم. با هم اردو رفته‌ایم؛ جلسه داشته‌ایم؛ حرف زده‌ایم؛ کار کرده‌ایم؛ گفتیم و خندیدیم؛ ایمیل زدیم؛ پیامک فرستادیم؛ ...
واقعاً مگر می‌شود برای «شناختن» یا «دوستی» اندازه‌ای تعیین کرد؟

# آدم‌ها

# اداره

# دوست

# رسانه

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه

ساعت ۹:۰۰، امام‌زاده باغ‌فیض
وقتی امتزاج¹ «لطافت» و «دانایی» شیره‌ی جان آدمی شد، آدمی «پری» می‌شود.
«پری» شدن و «پری» ماندن از آن‌هایی ساخته‌است که «خلوت» و «همت» دارند.
این‌چنین رفقایی² داریم ما.

...
السلام علی الملائکة المقربین
...

*
¹ «امتزاج» اختلاط یک‌دست دو سیال با هر نسبت دلخواه است بطوری که هیچگونه مرز مشخصی بین دو سیال مشاهده نشود.
² خیلی وقت بود کسی این‌چنین بی‌تکلف به من گل هدیه نداده بود. «خیلی وقت» یعنی مثلاً سی سال.

# آدم‌ها

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱
  • :: بداهه

مهمان که بی‌ریا باشد،
مهمانی که بی‌ریا باشد،
می‌شود شام نان و پنیر و انگور خورد با هندوانه.
آن‌وقت ممکن است میزبان اصلی التفاتی کند و پنج نفری بر یک غذای تبرکی حرمِ بانو مهمان شوید.
می‌شود که می‌گویم.
می‌شود.

# اهل بیت

# حرم

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه
تو: سلام. از فلانی چه خبر؟
من: می‌خنده. البته خودش نمی‌دونه چرا!
تو: یعنی مثل من که همیشه شما گیر میدین چرا می‌خندم؟
من: «چرا می‌خندی؟» یه جمله‌ی دوپهلوست. مثل «مواظب خودت باش»
تو: در جریان «مواظب خودت باش» هستم. «چرا می‌خندی؟» رو میشه توضیح بدین؟!
من: امشب تمرین «حافظ» بودن می‌کنیم. خودت حدس بزن!
پیش‌نوشت:
[بین من و فلانی ساعتی قبل از پیامک‌های بالا]
من: بخند. روزهای خوبیه.
تو: من که اکثر مواقع خندانم. ولی نمیدونم از روی عادته یا روحیه‌ام...

# برادر

# دوست

  • ۳ نظر
  • جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱
  • :: پیامک

امروز بعد از یک هفته داشتم به داستان زندگی یکی از رفقا فکر می‌کردم. یاد این قطعه از سعدی افتادم:

شد غلامی به جوی کاب آرد
آب جوی آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این‌بار رفت و دام ببرد

نوشتم که یادم بماند اعتمادی به اعتبارات دنیایی نیست و باید برای عاقبت به خیری همدیگر زیاد دعا کنیم.

# دوست

# سعدی

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: بیت

من: سلام. از فلانی خبری نداری؟ چند چنده؟
تو: سلام. اگر اشتباه نکنم ماه رمضان دیدمش؛ زنده بود. شماره بدم یا آمار بگیرم؟
من: دلم براش تنگ شده؛ شماره بهتره یا آمار؟
تو: می‌تونید خوابش رو ببینید.
من: دو پهلو نگو. درست بگو.
تو: اگه گذاشتین من حافظ بشم. به عنوان گزینه ۳ مطرح کردم. هر سه گزینه هم عملیه.
من: شما مثل یک سعدی خوب و منطقی اول آمارش رو بده تا تصمیم بگیرم.
تو: ... [از انتشار آمار در فضای مجازی معذورم. ص] ...
من: خب حالا شماره‌ش رو بده.
تو: کاملاً به روش یک مهندس صنایع، قدم به قدم...

# برادر

# دوست

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱
  • :: پیامک

ساعت ۱۷:۰۰، بوستان نهج البلاغه

عیسی علیه السلام که فقط بنده‌ی خدا بود، به اذن خدا «مردگانِ تن» را «روح» دوباره می‌بخشید؛
عجب داری از ذات باری تعالی که به میل و اراده‌ی خود، «مردگانِ روح» را «جان» تازه بخشد؟

آری؛ این چنین است پروردگار.

# آدم‌ها

# دوست

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱
  • :: بداهه

اگر این‌جا «وبلاگ» بود و «من» و «تو» هم دو نفر دیگر بودیم، شاید می‌شد این جمله‌ی عاشقانه را در وصف امروز نوشت:
«با تو که باشم نان بربری و خامه شکلاتی هم می‌خورم در قبرستان»

اما حیف ...

# دوست

# راغب

  • ۲ نظر
  • جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۱
  • :: بداهه

۹:۰۰ تا ۱۱:۰۰   -  مروری بر تاریخ سرزمین عراق و زندگی ائمه – باغ فیض
۱۱:۰۰ تا ۱۴:۰۰ -  بازبینی تدوین پروژه دل‌بندان – بزرگراه نواب
۱۵:۳۰ تا ۱۶:۳۰ -  بدرقه کربلاییان رضوان – پایانه مسافربری غرب
۱۶:۳۰ تا ۱۷:۳۰ -  بازدید مشورتی از منزل یکی از دوستان – …
۱۸:۰۰ تا ۱۸:۳۰ -  گفتگوی دوستانه در بوستان …

# رضوان

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۱
  • :: بداهه
البته ما برای سربلندی و رستگاری «جوجه اردک زشت» در این امتحان سخت الهی بسیار دعا می‌کنیم.

# دوست

# قصه

# تربیت

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۱
  • :: نغز

نازنین؛
دوست مشترک‌مان خبر بیماری‌ات را برایم آورد و غمینم کرد.
در نوجوانی به ما یاد دادند حاجت رفیق را باید رفیق از خدا بخواهد -سید که مریض شده‌بود، بچه‌ها چند روز برایش روزه گرفتند و دعا کردند تا خوب شد-
امروز را به یاد روزگار نوجوانی برایت روزه گرفتم و به حرم رفتم و دعا کردم که خدا جسم و جانت را شفای عاجل و کاملِ نصیب کند.

ملالی نیست جز دوری شما
دلتنگ دیدار
خدانگهدار

# نامه

# دوست

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۱
  • :: بداهه

ساعت ۱۸:۰۰ ، خیابان حبیب‌اللهی
آقای مهندس ناظر، مدیرکل مجرد، مسافرِ خستگی‌ناپذیر جاده‌ی علاءالدوله‌ی سمنانی
آتشفشان مهربانی و لطافتش پایانی ندارد؛ از بس که ساده‌دل است و می‌دانی که ساده‌دلان را زودتر به بهشت راه می‌دهند. برادرِ بهشتیِ پانزده‌ساله‌ی من!
بزرگ شده‌است؛ پیر شده‌ام. قبل از هر چیز خوب همدیگر را نگاه می‌کنیم: ۸۷، ۸۸، ۸۹، ۹۰، ۹۱. کدام خواب غفلتی این‌همه سال دوری را بر ما تحمیل کرد؟
هم‌دمِ نامرئیِ شب‌های مهتابی یزد، شب‌های مهتابی نجف، شب‌های مهتابی قم. چهارده سال است که بی‌یادِ هم مشهد نرفته‌ایم -چهارده سال برای خودش یک عمر است-  ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.

...
اَلسَّلامُ عَلى اِبْراهیمَ خَلیِل اللهِ
...

# آدم‌ها

# دوست

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: کودکی

ساعت ۱۵:۴۵، پارک شهرآرا
آقای دکتر، محجوب و محبوب، تکنوکرات هنرمند
در نظر اول کامل می‌نماید و رشید و بیش از پیش در چشم خوش می‌نشیند.
سه سال زندگی غریبانه دور از وطن و خانواده چیزی از او کم نکرده‌است. به قول خودش حتی به این غربت نیاز داشته.
فریب ظاهر تمدن پفکی شرق آسیا را نخورده. هر چند خداوند را تحسین می‌کند بخاطر خلقت طبیعتی شگفت، اما همچنان به اصل و ریشه‌ی خود پایبند است.
حالا گویی دارد چمدان‌هایش را برای سفری دورتر می‌بندد. فکرهای بزرگی در سر دارد و همتی بلند در قدم‌ها.
او را شیعه‌ی امیرمؤمنان یافتم آن هنگام که در وصف خود می‌فرماید:

أَلاَ وَإِنَّ الشَّجَرَهَ الْبَرِّیَّهَ أَصْلَبُ عُوداً، ...، وَالنَّابِتَاتِ العِذْیَهَ أَقْوَی وَقُوداً، وَأَبْطَأُ خُمُوداً
آگاه باشید! درختان بیابانی، چوبشان سخت‏‌تر [است] ... و درختان بیابانی که با باران سیراب می‏‌شوند آتش چوب‌شان شعله‏‌ورتر و پردوام‌تر است.

...
اَلسَّلامُ عَلى عیسى رُوحِ الله
...

# آدم‌ها

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۱
  • :: بداهه
روز قدس، بعد از نماز جمعه، روبروی تالار شهر
آقای مهندس، کاربلد، متواضع
به سر انگشت تعهد و تخصص، سد و نیروگاه طراحی می‌کند تا چراغِ خانه‌ی مردم را روشن کند.
خودش اما فانوس به دست گرد شهر به دنبال انسان و انسانیت می‌گردد.
هنوز به مشکل من با گوجه فرنگی می‌خندد و هنوز برای کلمات ارزش قایل است.
چقدر غفلت کرده‌ام. چقدر از او دور بوده‌ام.
...
اَلسَّلامُ عَلى مُوسى کَلیِم اللهِ
...

# آدم‌ها

# دوست

  • ۱ نظر
  • جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: کودکی
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون