- ۰ نظر
- شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِیهِ
أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتًا
وَاجْعَلُواْ بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً
وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ
وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ
صدق الله العلی العظیم
سوره یونس - آیه ۸۷
*
از وقتی بچهها به دنیا آمدهاند خیلی از دوستان پیغام دادهاند که دوست دارند به دیدنمان بیایند. رسم خوبیست. ارتباط خانوادگی مؤمنانه -به شهادت آیهی بالا- توصیهای الهی است. اما از لحاظ «قرار» و «استقرار» امکان پذیرایی از دوستان را در تهران نداریم. از این هفته به اتفاق بانو تصمیم گرفتیم که ما و بچهها به خانهی دوستان برویم. امروز هم در آغاز دید و بازدیدهای دورهای میهمان مشهدی امیرحسین و بانو بودیم. عصر جمعه و یک میهمانی غیرمختلط دوساعته. کوتاه و مفید و امیدآفرین.
مستدام باد ان شاءالله.
میگم:
...
ارتباطات تو نشون میده که با جسمت در کدوم موقعیت جغرافیایی قرار داری
اما نوشتههات نشون میده که با جانت در کدوم موقعیت فکری قرار داری
جان تو مهم تر از جسمت است
...
تو از نظر فکری در منطقهی خطرناکی قرار داری
فکر تو خطرناک نیست
منطقهی فکری تو خطرناک است
...
فکر تو خطرناک نیست
همون طور که جسم تو خطرناک نیست
اما جسمت میتونه توی یه محوطه خطرناک قرار بگیره
(هر چند که ممکنه در عمل هیچ وقت آسیب نبینی
و هیچ وقت متوجه خطر نشی
مثل کارآگاه گجت)
به دیگران حق بده که هر لحظه برات نگران باشن
...
ما اگر بی جا به هم اعتماد کنیم سرمایه هایمان را از دست می دهیم؛
و اگر به موقع به هم اعتماد نکنیم همدیگر را از دست می دهیم.
*
کدام را بیشتر لازم داریم: همدیگر را یا سرمایه هایمان را؟
اصل «خطرپذیری در تجارت» حکم می کند که زودتر از آن که به هم بی اعتماد شویم به هم اعتماد کنیم.
*
جلسه ی خوبی داشتیم درباره ی آینده ی رازدل با حضور عضو جدید شورای مدیران. ان شاء الله که خوش فرجام باشد.
...
تو: خانواده نگفتن این چه دبلیویی بوده که این نقاشی رو کشیده؟
من: خانواده کلاً فکر میکردند که شما بچه مدرسهای هستید.
تو: بیخیال! با این همه ریش و پشم و متعلقات؟
من: خب من گفته بودم که از بچههای مدرسهاید.
تو: حتماً بعد از دیدن اون کاردستی بهتون گفتن: «نگفته بودی دبستانم درس میدی!»
از هزار و سیصد و هشتاد و دو که برای اولین بار دیدمت -و آن روز سوم راهنمایی بودی-
تا به امروز -که آقای مهندس شریفی هستی-
همهی کارهایت شبیه به هم بوده است: بیقاعده، هیجانزده، شاد.
شب فراق که داند که تا سحر چند است؟
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
[پسرک به رادیو گوشمیکرده؛ هوایی شده]
تو: چقدر ذوق کردم وقتی صداتون رو شناختم.
من: احتمالاً شبیه همون حسیه که من از دیدنت دارم.
تو: با این تفاوت که نیازی به پنهان کردنش نیست.
من: نداری غیر از این عیبی...
تو: شما نمیبینی بقیهش رو. حالا چه عیبی؟
من: گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهی ماست...
در میان کلافگی این روزها و مشغولیتها و خستگیها و ... بیستم فروردین میتوانست کمی خاطرات خوش با سیدمرتضی دوست شدن و انس گرفتن را زنده کند که در خبرها آمد:
بخشدار شنبه نیز گفت: در اثر زلزله امروز در شهرستان دشتی به بیش از 90 درصد ساختمانهای شهر شنبه خسارت وارد شده است.
ابراهیم درویشی با اشاره به وضعیت تخریبی زیاد شهر شنبه گفت: به دلیل زلزله 6.1 ریشتری شهر از شرایط عادی خارج شده است و مردم به خیابانها ریختهاند.
وی اظهار داشت: همچنین در اثر این زلزله، بیش از 90 درصد زیرساختهای آب و برق شنبه خسارت دیده و تخریب شده است.
وی بیان کرد: شهر شنبه، 3 هزار نفر جمعیت و 700 خانوار دارد.
در حالی که گویندهی خبر دقیقا نمیدانست شنبه را به فتح شین میخوانند یا به ضم آن؛ من در غروب روز بیستم فروردینماه بیست سال بعد از سیدمرتضی پرت شدم به دو هفته زندگی در انتهای جاده، بخش شنبه؛ و خانهسازی در انتهای دنیا، روستای باغان، که در زمستان ۸۰ زلزله زده بود و در نوروز ۸۱ رفته بودیم برایشان سقفی بسازیم؛ و خاطرات عجیب بیست سالگی و محرم و عاشورا در روستا و تانکر آب و گرمازدگی و جلال و دکتر و مرتضی و خاموت و علیرضا و مهدی و حلقه ی آخر.
حالیام که گفتنی نیست. روحم تب دارد.
از حضرت آیتالله بهجت (رحمهالله علیه) پرسیدند:
برادری دارم که به هیچ وجه نماز نمیخواند و رفیق ناباب دارد و هر چه او را موعظه میکنیم گوش نمیدهد. لطفاً یک راه صریح نشان دهید.
فرمودند:
بسمه تعالی. بعد از نماز جعفر علیه السلام برای هدایتش دعا کنید و در سجده آخر برای این مقصد دعا نمایید و تباکی کنید.
همچو تو دوست مرا دست به دشواری داد
چون به دست آمدی آسان نتوان داد ز دست
از دست دادن یک دوست اتفاقی معمولی نیست که بتوان به آن عادت کرد. هر چند گاه گاهی پیشامد میکند و طعم حسرت را -مثل دود سیگار- در ریههای آدم میدواند.
این بار هم مثل دفعههای قبل تلخ بود.
*
هنوز هم جایت خالیست.
تو: سلام. در جوار حرم مطهر رضوی دعاگوی شما هستم.
من: دم شما گرم. نفست حق. روحت شاد. دلت خوش. سرت سلامت.