- ۱ نظر
- دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
در این سالها چند بار دوستان متعددی از من دربارهی سیر مطالعاتی تاریخ اسلام نظر خواستهاند و به فراخور نیاز آنها هر بار کتاب یا کتابهایی را معرفی کردهام.
امروز در پایگاه خوب و روزآمد «سخن تاریخ» این سیر مطالعاتی را دیدم و بسیار پسندیدم. هر چند که من فقط اندکی از این کتابها را خواندهام. اما با کمی تحقیق مطمئن شدم که مجموعهی خوبی را معرفی کردهاند. مجموعهای کامل که معتبرترین و کمغلط ترین کتابهای تاریخ اسلام در زمان ما را در بر میگیرد.
«تاریخنگاری اسلامی با گرایش شیعی» علمی پیشرو و تازه نفس است و دستاوردهای مورخین شیعه در دهههای اخیر بسیار قابل توجه بوده است. این نکته را از عدم حضور بسیاری از کتابهای مشهور تاریخی قدیمی در این فهرست در مییابید.
دریافت فهرست سیر مطالعاتی تاریخ اسلام
هفتهی دلسوزاندنها شروع شده.
شبیه مرغک زاری نشستهاند روبروی حرم و پیامک میفرستند.
نه یک نفر، نه دو نفر، ...
*
دو سال است مشهد نرفتهام. دو سال.
مهمانان محترم وقتی
به جای سه نفر، چهار نفر بیایند؛
به جای ساعت چهار، ساعت هشت بیایند؛
به جای محل کارم، به منزل بیایند؛
به جای موضوع تربیت مدرسهای به موضوع تربیت فرزند بپردازند؛
حتماً شام هم باید عدسی با قارچ بخورند، نه ماکارونی با ته دیگ سیبزمینی.
*
با تشکر از رضا، حسین، محمدرضا و محمدحسن.
نماز جماعت را به امامت من می خوانیم: یکی چشم ندارد، یکی دست ندارد، یکی کمر. برای اولین بار در تاریخ ده ساله ی رفاقتمان سه تایی یک جا جمع شده ایم.
آقای حاجی در سی سالگی آمده است قم برای خدمت مقدس زیر پرچم و همین یکی دو ساعت فرصت داریم که مجردی با هم باشیم: بی قید و غمگین. از حاجی مندلی که جدا می شویم تا وقتی جلوی پادگان پیاده اش می کنم و می زنم به چاک جاده، بی تکلف و بی تعارف حرف می زنیم. چیزهایی می گویم که به هیچ کس نگفته ام و نمی توانم بگویم و از او کمکی می خواهم که از هیچ کس نخواسته ام و نمی توانم بخواهم.
*
توصیه می کنم شما هم طوری زندگی کنید که وقتی هم سن و سال من شدید یک آقای حاجی داشته باشید.
خدا همه ی حاجی ها را برای همه سیدها حفظ کناد.
آمین.
دنیای مجازی، نگاشت ناقصی از دنیای حقیقی است.
آدمهای دنیای مجازی گاهی اوقات باید پایشان را به دنیای حقیقی بگذارند؛ کتاب بخوانند؛ راه بروند؛ حرف بزنند؛ ببینند و دیده شوند؛ تا مبادا یادشان برود که دنیای مجازی نگاشت ناقصی از دنیای حقیقی است: دوستیهایش و دانستنیهایش.
*
حالا که هوا کم کم سرد شده، فصل پنجم حلقه کم کم دارد گرم میشود. (دبلیو)
کاش قدر هر لحظهاش را بدانیم.
گاهی حاشیهها مهمتر از متن است.
امروز بالاخره برای کارهای فارغالتحصیلی رفتم دانشگاه. یک جدول دو در پنج دادند دستم که باید همهی آزمایشگاه ها و کتابخانهها و سایر بخش های دانشگاه مهر می زدند و عدم سوء پیشینهام را تأیید می کردند. بهانهای شد تا در روز آخر تحصیل، با بخشهای مختلف دانشگاهی که دو سال بهصورت غیرحضوری در آن درس خواندم آشنا شوم!
*
اردیبهشت هشتاد و چهار با امین و رضا رفتیم یزد تا من کار تسویهحساب دانشگاه را انجام بدهم. به بهانهی پر کردن همان جدول دو در پنج، سه روز گردش علمی کردیم و کلی تفریحات سالم زدیم به بدن.
چه روزهای خوشی بود. برای انجام نصف روز کار اداری من، دو نفر دیگر هم پایه میشدند که همسفر شوند و به تماشا بیایند. یادم هست که در آن خانهی باستانی دو شب مهمان امیر بودیم و حتی مقداد هم از یک جای دیگری خودش را به ما رساند.
*
امروز معلوم شد که برای نهایی شدن مراحل فارغالتحصیلی باید به یزد بروم و اصل مدرک کارشناسی را بگیرم و برای قم بیاورم. برنامهریزی کردم که یک روز صبح تنهایی با قطار تندرو بروم و عصری برگردم.
حالا که این را می نویسم به این فکر افتادم که: چرا تنهایی؟
بعد از ظهر پنجشنبه، خیابان ولیعصر، بالاتر از پارک ساعی
جای پارک در سایه، خیابان خلوت، دفتر آرام و زیبا
همینها کافی است تا این دیدار را به فال نیک بگیری.
معماری دلنشین، جوانهای فعال و مذهبی، چای خوش طعم، تولیدات قوی و ممتاز، کار تیمی و حرفهای، افق روشن و رفیقی که از او چیزهای بسیاری آموختهای.
فی الجمله به قول سعدی «زبان از مکالمه او در کشیدن قوّت نداشتم و روی از محاوره او گردانیدن مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق»
هر چند که جلسه در ابتدا فقط برای تجدید دیدار و خوش و بشی دوستانه بود، اما خوشبختانه من برای ادامهی آن «دستور جلسه» داشتم و الحمدالله بعد از چند سال بلاتکلیفی تصمیمهای خوبی برای ادامهی یک همکاری اخوینی گرفتیم.
حس خوب برداشته شدن یک بار سنگین از دوش، حس خوب تماشای رشد یک رفیق، حس خوب پینگپونگ بازی کردن با دو راکت، حس خوب خوردن کیک در جشن تولد، حس خوب تنفس و حس خوب چشیدن ثمرهی صبر کردن.
درود خدا بر او که فرمود: «خداوند ادامهی دوستی دیرینه را دوست دارد. پس آن را ادامه دهید.» و فرمود: «صبر کلید گشایشهاست.»
از دهم آذر هشتاد و پنج تا اول شهریور نود و دو؛
هفت سال برای تعبیر یک خواب صبر کردن:
شیرین؛
مثل سوره یوسف
...هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا...
*
این عصر جمعه هم به همنشینی با یک خانوادهی جوان و سر حال به سر آمد و خواب هفت سالهی من تعبیر به خیر شد.
اگر خدا توفیق بدهد دوست دارم این سیر را تا چهل خانواده ادامه بدهیم.
شاید لازم باشد برچسب جدید«جمعهها» را به صاد اضافه کنم.
بر اساس آمارهای رسمی حدود ۶ میلیون نفر از ۷۶ میلیون جمعیت ایران را سادات تشکیل می دهند. شاید تعجب کنید؛ اما جمعیت سادات -یعنی فرزندان باقی مانده از حضرات معصومین علیهمالسلام- در جهان تا ده برابر این رقم تخمین زده میشود و گروه زیادی از این عده از پیروان اهل سنت هستند! برخی تحقیقات پراکنده ژنتیکی هم نشان داده است که حداقل پنجاه درصد این جمعیت دارای جد واحدی هستند و این یعنی تصدیقِ عینیِ تفسیرِ کلمهی مبارک «کوثر» در تقابل با کلمه «ابتر» در قرآن کریم.
*
همین روزها منتظرش بودیم. صبح خبر میرسد که به دنیا آمده. آقا «سید محمد مهدی» فرزند آقا «سید مجتبی».
حدس میزنم که سرش شلوغ باشد. پس تا آخر شب که حتماً تنها میشود و بیکار صبر میکنم. مفصل پشت تلفن میخندیم. کنایه میزند که به جمع پدرهای مقدس پیوسته و جواب میدهم که اگر شما پدرمقدس شده باشی پس بنده رسماً خود عالیجناب پاپ هستم!
همانجا پیش بینی میکند که سوژه ی امروز صاد باشد. واقعاً کدام وبلاگنویس مشنگی موضوع به این خوبی را بیخیال میشود؟