آنقدر جوان است که از شرق تهران که بخواهد با مترو بیاید به غرب، دو بار اشتباهی خط عوض میکند. اما آخرش میآید؛ به همان ایستگاهی که قرار نبود بیاید؛ و قسمتش میشود -و قسمتمان میشود- که این روزهی دوری را با فاتحه بر مزار شهدا افطار کنیم.
چقدر گرم است: هوا و او؛ و چقدر دلم برایش تنگ شده بود؛ و خدا از دل او خبر دارد. دو سه ساعت از این ماههای دوری میگوید؛ و چقدر فصیح است؛ و چقدر به نفس خودش بصیر است؛ و چقدر مؤدب است.
یکی دو لیوان شربت بیدمشک و لیمو میخوریم و درود میفرستیم به روان همهی آنان که در این سال ما را این همه تشنهی هم کردند.
*
پسری که در شانزده سالگی شهید شده باشد؛ چقدر در هجده سالگی زلال میشود.
# بچهسید
- ۰ نظر
- يكشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷

