صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۶۹ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

خ. کاشانی؛ م. شیخ بهایی؛ م. ونک؛ خ. شهرآرا؛ خ. دماوند.
اصل و کپی شناسنامه‌ی پدر؛ قیمه سیب‌زمینی با مشاور مدیرعامل؛ پخش زنده‌ی توچال از طبقه‌ی دهم؛ ارسلان؛ حاج محمود؛ تقاطع یزد-قم؛ هشت صبح تا یازده شب.
*
بهش میگم: می‌دونی چرا الان این‌جا روی این صندلی روبروی تو نشسته‌ام؟
ده سال از من کوچکتر است. نمی‌داند.
بهش میگم: چون دقیقاً ده سال پیش روی اون صندلی که الان تو نشستی، نشسته بودم.
نمی‌فهمد. چرا باید بفهمد؟
*
و چقدر امروز هوای تهران شفاف بود؛ و چقدر امروز من به این کوه‌ها چسبیده‌ام؛ و چقدر آفتاب زمستانی خوبی بود؛
تو کجایی؟
تو کجایی؟

# تهران

# مرکز

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۴
  • :: بداهه

در حال خودم بودم و برخلاف قاعده‌ی معمول که باید قبل از ورود به کلاس بزنم توی صورت روحم که برون‌ریزی نداشته باشد، بی‌هوا پانزده‌تا جوان شانزده هفده ساله همه‌ی هیجانشان را پرت کردند طرفم و یک آن قهقه‌ی نامعمولی، که در هر کلاسی نامعمول است و در کلاس‌های من نامعمول‌تر، همه‌ی فضا را پر کرد.
بعد از یک ماه امتحان، بعد از یک ماه دوری، مثل این‌که تشنه‌ای به آب رسیده باشد.
دو طرفه بودن این حادثه برایم غریب بود. تلنگری که بدانم چه چیزی را دارم ترک می‌کنم.

# مدرسه

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴
  • :: بداهه

در یک خانه‌ی معمولی در تهران، حدود صد سال پیش۱، خدا به «رضا۲» از همسر دومش۳ یک دختر داده بود به اسم «خدیجه۴» و حالا که منتظر دومین فرزندش بود، خدا دوقلو نصیبش کرده بود. اسمشان را گذاشت «محمدرضا۵» و «زهرا۶».
قدم این دوقلوها برای «رضا» خیر بود و هنوز دومین بهار زندگی‌شان را ندیده بودند که پدر در کارش پیشرفت کرد۷ و اوضاع زندگی‌شان روبراه شد. آن قدر کار و کاسبی۸ «رضا» رونق گرفته بود که دوقلوها هنوز به مدرسه نرفته، خانه‌شان رفت آن بالا بالاها۹ و حسابی مشهور شدند. «زهرا خانم» خیلی دوست داشت مثل برادر دوقلویش در فرنگ۱۰ درس بخواند. اما پدرش روی دخترها غیرت۱۱ داشت و اجازه نمی‌داد تنهایی در غربت بماند. به اصرار پدر در هفده سالگی ازدواج کرد۱۲ و زندگی متفاوت او تقریباً از همین‌جا شروع شد...
*
این می‌توانست شروع زندگی‌نامه‌ی زنی باشد که چند روز پیش در نود و شش سالگی در ویلای شخصی‌اش در مونت کارلوی شاهزاده‌نشین موناکو مرد. زندگی آدم‌ها از دور خیلی شبیه هم است: یک روز به دنیا می‌آیند؛ مدتی در این دنیا می‌لولند و یک روز هم می‌میرند. مرور زندگی نود و شش ساله‌ی «والاحضرت اشرف پهلوی» چیزی بیش از همین سه جمله در بر ندارد. البته به نظرم به این‌ها باید این تصویر را هم اضافه کرد:

مراسم سومین ازدواج اشرف که در ۱۳۳۵ در سفارت ایران در فرانسه برگزار شد.
همه چیز این تصویر مضحک است: از عاقد سید (!) در سمت چپ تصویر تا آن خانم محترم (!) در سمت راست، هنرمند متعهد (!) وسط تصویر، ازدواج در سفارت (!) و حتی خود ازدواج (!)


۱. دقیقاً ۱۲۹۸ ه.ش.
۲. رضا سوادکوهی، فرمانده بریگاد قزاق
۳. تاج الملوک آیرملو. برخی او را سومین همسر رضاخان می‌دانند.
۴. بعدها به «والاحضرت شمس پهلوی» مشهور شد.
۵. اعلی‌حضرت شاهنشاه همایون
۶. بعدها به «والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی» مشهور شد.
۷. کودتا کرد و سردار سپه شد
۸. در ۱۳۰۲ نخست وزیر و در ۱۳۰۴ شاه شد
۹. سعدآباد تهران
۱۰. مثلاً سوییس یا فرانسه
۱۱. قبل از کشف حجاب البته
۱۲. با پسر قوام الملک شیرازی

# انقلاب

# تاریخ

# قصه

  • :: بداهه

فاصله‌ی بین
آرمان‌های «انقلاب» اسلامی
تا
اقتضائات «جمهوری» اسلامی
فاصله‌ی بین
جشنواره‌ی فیلم عمار
تا
جشنواره‌ی فیلم فجر
است.

# انقلاب

# سینما

# فرهنگ

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴
  • :: بداهه
-برخلاف رسم هر ساله امشب عمار و فلسطین را بی خیال شدم-
شب کریسمس؛ شب جمعه؛ ساعت هفت و نیم؛ ساختمان شیک و سفید:
همه‌ی حرف‌ها و توضیحاتش که تمام شد، دو تا سوال پرسیدم که از دو هفته پیش ذهنم را مشغول کرده بود:
- اینجا یک مرکز سیاسی است؟
- باید کت و شلوار بپوشم؟
و جواب‌ها همانی بود که حدس می‌زدم.
*
ساعت نه و نیم زنگ زدم به عمو جانِ سید برای استخاره.
چه لحظه ای بود. شبیه زمستان هشتاد و هفت...

+ یک سال و سه روز قبل
+ یک روز قبل

# زندگی

# مرکز

  • ۵ نظر
  • پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۴
  • :: بداهه
نماز مغرب را اداره خواندم و تنهایی رفتم روبروی حرم تا برای دوقلوهای خاله پلاک نقره‌ای بخرم. بالاخره بعد از ده سال یک هدبند جدید هم خریدم از بازار: سه هزار تومان. بستم به سرم و سرم را انداختم پایین و رفتم داخل صحن ایوان طلا.
...
سکوت طولانی و مهمی بود. صحن خلوت؛ هوای سرد؛ سکوت و سکوت.


+ یک سال و دو روز قبل

# اداره

# حرم

# قم

# هجرت

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۹ دی ۱۳۹۴
  • :: بداهه
  • :: پریشان
تماس می‌گیرد با ادب که بیاید جایی همدیگر را ببینیم. آخرین باری که برای دیدن هم قرار گذاشتیم همان اولین دیدارمان بود. ده سال پیش. و چه ضرورتی دارد بعد از ده سال دوباره برای ملاقات با هم قرار بگذاریم؟ در این ده سال جمعاً ده دفعه هم ملاقات حضوری نداشته‌ایم. معمولاً اتفاقی توی نمایشگاهی یا تصادفی در بزنگاه‌های خاص حزب اللهی‌ها. البته از حال هم با خبریم. یک ارتباط وبلاگی دورادور.
*
تصمیم گرفته یک بار دفترچه‌ی دوستی‌های دهه گذشته‌اش را ورق بزند و ببیند ته مانده‌ی سال‌های جوانی‌اش چند نفر مانده برای دوره‌ی میان‌سالی. مجرد است هنوز البته و سؤالات تیزهوشانه‌ای در باب امر خیر دارد. راحت با هم حرف می‌زنیم. نه انگار که ده سال است برای دیدن هم قرار نگذاشته‌ایم.
*
جمعه شب؛ سرمای کشنده‌ی هوا؛ نماز جماعت؛ شب شهادت؛ امام‌زاده‌ی محل؛ گفتگو در پارک؛ باقالی و لبو.
همه چیز این بشر خاص است.

# آدم‌ها

# دوست

  • :: بداهه

سید حال خوشی نداشت هفته‌ی پیش. آب و روغنش قاطی شده بود اساسی. همین چند دقیقه‌ای که امروز دیدمش و سرحال بود و ادای پیرمردهای فرزانه را برایش درآوردم و نصیحتش کردم که دنیا دو روز است و ارزش جدی گرفتن ندارد و اینها و کمی خندید، دلم خوش شد که مثلاً کار مفیدی کرده‌ام برایش.
خدا به همه‌ی معلم‌ها عمر و توان مضاعف بدهد.
*
این قرارهای عصر و غروب پنجشنبه‌ها حال و هوای وبلاگی خوبی دارد. آن‌قدر که آدم حرف‌های دبلیو هم زیاد می‌زند: در یک ملاقات کوتاه روی صندلی دوم و یا گفتگویی پرنشاط در امام‌زاده‌ای محترم با رفقایی که حالشان خوب است و مسیرشان را پیدا کرده‌اند. الحمدلله.
همین دبلیوهاست که ما را زنده نگه داشته است.

به همین مناسبت از چند برچسب جدید در صاد رونمایی می‌کنم: محمدم، سید و حبیب.

# برادر

# سید

# محمدم

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴
  • :: بداهه

از صبح رفته‌ام مدرسه: گفته‌ام، شنیده‌ام، خندیده‌ام، گریسته‌ام.
کلاس‌های مختلف: خداحافظی و حلالیت طلبیدن بچه‌ها و همکاران، جای خالی خیلی‌ها که زودتر رفته‌اند.
بعدازظهر، گرد و خاک در نشست دوستانه‌ی آوینی‌خوانی
و آن پیامکی که بعدش برای حسین فرستادم...
نماز مغرب در منزل خانواده‌ای شهیدپرور
و سخنرانی عجیب بعد از نماز،
و بغضی که از مظلومیت امیرالمؤمنین در گلوها گیر می‌کند،
و آش رشته‌ی معنادار بعد از آن؛
و تازه ساعت هفت شب رسیده‌ام توی پارک، سر قرار اصلی:
توی سرما دو ساعت گپ برادرانه؛ شیرین و شاد؛ و تحقیقات تلفنی برای امر خیر با همکاری بچه‌های بالا.

و ماه کاملِ نیمه‌ی صفر از آن بالا به ما نگاه می‌کند.

# آقا وحید

# سین

# ققنوس

# مدرسه

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴
  • :: بداهه

مثلاً شما تحصیل‌کرده و فرنگ دیده و خلاق و کاربلد؛
می‌روی از فعالیت‌های مراکز اسلامی مثلاً در آمریکای لاتین فیلم مستند تهیه می‌کنی:
با کیفیت و جذاب و فاخر؛
با شور و شوق و ذوق و خوشحالی؛
که مثلاً سوژه‌ی بکر و تازه‌ای کشف کرده‌ای؛
که مثلاً گوشه‌ای از زحمات خادمان گمنام این عرصه را انعکاس بدهی؛
و مثلاً بتوانی توجه مسئولان و فعالان فرهنگی را به اهمیت این حوزه از فعالیت‌ها نشان بدهی؛
و مثلاً فیلم‌ت از شبکه‌های سراسری پخش بشود و جایزه از فلان جشنواره‌ی انقلابی بگیری و کیف کنی که «رسانه‌ی انقلاب» را احیا کرده‌ای؛
و مثلاً بعدش همکاری نکردن همان خادمان گمنام در تولید این فیلم فاخر را هم می‌گذاری به حساب «عدم درک رسانه‌ای» و «عقب ماندگی از روش‌های تبلیغ در جهان معاصر»؛

و مثلاً خبر نداری که همین چند ماه قبلش فلان نهاد استکباری فلان میلیون دلار بودجه تصویب کرده برای تهیه گزارش از فعالیت‌های ج.ا.ا در آمریکای لاتین؛
و مثلاً خبر نداری که چند ماه بعد از جایزه گرفتن تو چه بلایی سر همان خادمان گمنام در حیاط خلوت شیطان بزرگ می‌آورند -با آدرسی که تو داده‌ای- و چقدر کار سخت می‌شود و چقدر مکان‌ها لو می‌رود و چقدر آدم‌ها می‌سوزند.

باشد. تو خوبی استاد.

# انقلاب

# رسانه

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
  • :: بداهه

و حاجی علیه‌السلام -که اصل اصول وبلاگ‌نویسی و ذات بی‌زوال عنصر دبلیو در او ممتنع‌الوجود است- را از امروز باباحاجی علیه‌السلام می‌خوانیم که خدا از در رحمتش با او سخن گفته و بیت‌شان منور به مصرعی نو گشته است.
حنانه باد و مباد ان‌شاءالله.

# تولد

# حاجی

  • :: بداهه

آدمی که همه‌ی پنج‌شنبه‌هایش را لب به لب با «موظفی»* پر کند، حکماً مجبور می‌شود صبح جمعه‌اش را «برآوردی»** برای دلش ببندد: به صرف حلیم و امام‌زاده و شهدای گمنام و دوست.


کلمات و ترکیب‌های تازه:
*: آنچه انجام ندادنش آدمی را از زندگی عقب بیندازد.
**: آنچه انجام دادنش آدمی را از زندگی جلو بیندازد.

# دوست

  • :: بداهه

دو سال پیش را به یاد می‌آورم که آرزو داشتم در یک حلقه‌ی دانشجویی «سیر مطالعاتی آثار آوینی» راه بیندازم و در یک جمع دانش‌آموزی به بهانه‌ی دورخوانی کتاب «انسان دویست و پنجاه ساله» یک دور تاریخ تشیع بگویم. حتی یادم هست که برنامه‌ریزی مقدماتی کار را پیش خودم کرده بودم. اما خب مثل همیشه* العبد یدبر و الله یقدر. نشد که نشد.

این پنج‌شنبه‌ها -بی آن‌که ذره‌ای پارو زده باشم- از جلسه‌ی پرملات تدبر در آینه‌ی جادو دوان دوان خودم را به هیأت باصفای بچه‌های جهادی می‌رسانم که فصل به فصل در تاریخ ائمه جلو برویم.
حکمتِ بستنِ درِ مصاحبتِ بیشتر با یاران قدیم و رحمتِ گشودنِ درِ ارتباط با دوستانِ جدید را در این فقره به روشنی می‌بینم.


* از مولوی است:

ای طمع در بسته در یک جای سخت
کآیدم میوه از آن عالی‌درخت

آن طمع زان جا نخواهد شد وفا
بل ز جای دیگر آید آن عطا

# آقا وحید

# آوینی

# تاریخ

# توکل

# ققنوس

# مولوی

# پنجشنبه‌ها

# کلاس

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴
  • :: بداهه

یک هفته فکر کرده تا به این پرسش رسیده که بروم دانشگاه یا حوزه؟
بعد از یک ساعت گفتگو دوباره مجبورش کردم به سؤالش فکر کند.
امروز خودش می‌گفت که از ابتدا اشتباه کرده و اصلا هیچ «دو راهی» در کار نیست. او بر سر «یک راهی» مردد مانده بود!

«شَک» گذرگاه خوبی است. اما اصلاً توقف‌گاه خوبی نیست.

# تربیت

# مدرسه

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴
  • :: بداهه

شش هفته از سال تحصیلی گذشته و هنوز آقای معلم دارد بین شش کتاب و پنج درس و چهار کلاس و سه مدرسه دو دو می‌زند.
در دوازدهمین سال تدریسم پر تنوع‌ترین سال آموزشی را تجربه می‌کنم و بعد از شش سال دوباره احساس می‌کنم که معلم شده‌ام.

# مدرسه

# معلم

# کلاس

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴
  • :: بداهه
  • :: کتاب

سخنرانی دانش آموزی امروز را دو بخش کردم. در ابتدا به معنا و جایگاه «تولی» و «تبری» در فروع دین پرداختم و در ادامه در تبیین صفت «شیطان بزرگ» برای آمریکا -که نفرت از او یکی از مصادیق «تبری» است- به ذکر یک به یک گناهان کبیره (دزدی، قتل، فحشا، قمار، شراب، کفر و غفلت) و نقش امپراتوری فرهنگی آمریکا در پیاده‌سازی و گسترش این گناهان در جهان پرداختم.

از دوستانی که برای ایده‌یابی با من همراهی کردند ممنونم.

# انقلاب

# فرهنگ

# مدرسه

# کلاس

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون